متن آرمان پرناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرمان پرناک
شاید دیر
به تو برسم
شاید دیرتر
شاید هم ...
من راهِ پُربیراهه ای بودم،
یک راهِ صعب العبور
باید
سرعتگیرهای درونم را
زودتر می شناختم
همان هایی که برایم
ایست بازرسی
خطوط عابرپیاده
زیرگذر
و ایست بازرسی
تعریف کرده اند
من
کنار نخواهم کشید
نامِ خود را ادامه می...
نه در دانشگاه
نه در خیابان
و نه در هیچ جای دیگر
من با او
در خلوت خود آشنا شدم
زنی که همیشه
در من بود...
«آرمان پرناک»
جنگلِ همیشه بارانی!
سرت را بر سینه ام بگذار
در قلبم همچنان
میرزا کوچک خان
راه می رود
غریب غریب
بی وطن بی وطن
«آرمان پرناک»
به من بگو
اگر دریا دلتنگ شود
به کدام قاب در غروب نگاه کند؟
بغضش را کجا پرتاب کند؟
خودش را چگونه غرق کند؟
به من بگو
با قطره قطره ی دلتنگی ام چه کنم
«آرمان پرناک»
حرفم خریدار نداشت
هیچگاه
در هیچ دادگاهی...
روزگار هم
رأی را
به دزدِ قلبم داد
و من محکوم شدم
به حبس ابد
در عکست
«آرمان پرناک»
ناشتای ناشتا
به در فکر می کنم
برف می بارد برف
آن بیرون
برج های بلندی
سر زیرِ برف کرده اند...
«آرمان پرناک»
هر تارِ مویِ او،
طنابِ دارِ یک قلبِ گردن کلفت
هولوکاستِ جدیدی در پیش...
«آرمان پرناک»
پرنده ای که در خواب
از قفس
آزاد کرده بودم
صبح امروز بیدارم کرد
با نوک زدن هایش
بر پنجره!!
«آرمان پرناک»
پرنده ای که در خواب
از قفس
آزاد کرده بودم
صبح امروز بیدارم کرد
با نوک زدن هایش
بر پنجره!!
نمی ترسی
از هیچ چیز نمی ترسی!
جای گُل های دامنت
مین هم بکارند
باز هم بی پروا
می رقصی...
«آرمان پرناک»
بیهوده دست و پا می زنی ماهی!
دلشوره نداشته باش!
دریا، نام دیگرِ سراب است
ما هم روزی
گمان می کردیم
داریم زنده زنده نفس می کشیم
«آرمان پرناک»
تا رسیدیم به الفبای دان و آشیان
نوک زدند به مغزمان
و گفتند: کوچ؛ تکرار کنید: کوچ!!
«آرمان پرناک»
خدایا
این بار به پاییز مرخصی بده
بگذار به عالم نشان دهم
در خود فرو ریختن یک مرد را...
«آرمان پرناک»
برای ماهیِ بی وطن
فرقی نمی کند
که در تُنگ شنا کند
یا در اشکِ چشمِ کسی...
«آرمان پرناک»
تمام وسایل خانه را فروخته ام
تنها یک عکس مانده
عکسِ تولدت، ما دوتا، روی مبل، در آغوش هم...
خانه روشن است
با همان شمع های کیک
نگران من نباش
امشب هم
همینجا، روی مبل، در آغوش تو می خوابم
«آرمان پرناک»
زنگ زدم به آتش نشانی
د س ت و پ ا ش ک س ت ه آدرس دادم
و فوراً قطع کردم...
رسیدند به یک خیابان
به یک کوچه
به یک خانه
به یک اتاق
به یک قلب
گفتم: کمک!
آتش را خاموش کنید
او رفته است...
«آرمان پرناک»
به تُندی شنید:
« نه به من می آیی
نه به این دنیا،
هر کسی، در لاکِ خودش !!» ...
لاکپشتی که به عشق،
به زندگی زیر یک سقف
اعتقاد داشت
آرام آرام دور شد
با یک جهان خالیِ بیشتر
در لاک
«آرمان پرناک»
کاش
در جنگ جهانی بعدی
مردها دست از «دَردانگی» بردارند
به خاکسپاریِ تفنگ ها مشغول شوند
زن ها
به میدان بروند
و پیروز
نیروهایی باشند
که زیباتر می رقصند...
«آرمان پرناک»
در هوایی که نیست
نفس می کشم
زیر سقفی که نیست
زندگی می کنم
برای همسری که نیست
گُل می خرم
برای دختری که نیست
قصه می گویم...
آری،
چرا خوشبخت نباشم
وقتی
این همه نیست هست !
«آرمان پرناک»
هیچگاه
بدِ کسی نخواسته ام
اما یکی هست که می خواهم
هر چه زودتر آلزایمر بگیرد
و فردای مرا از یاد ببرد
از یاد ببرد
از یاد ببرد
از یاد ببر
تنهایی!
«آرمان پرناک»