متن باران
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات باران
توکه باران باشی
من؛ چتر را به دار می آویزم
اگر که تو و فقط، تنها تو؛ باران باشی.
شیمارحمانی
غیر از تکیه بر دیوار دیگر هیچ تکیه گاهی نیست
نشستی گرچه پهلویم ولی از عشق نگاهی نیست
امید زندگانی می شود دور چون تو نزدیکی
محبت های تو چون باد گاهی هست گاهی نیست
تو مثل یک بیابانی من تشنه در پی آبم
ببار ای ابر باران خیز که...
ببار باران بر بغضِ پرنده ی بی پرِ پرواز
ببار باران ، در سوگِ قفس
دلبسته یِ یک آواز
ببار بر تنِ زخمِ درختانِ
رها در ریشه هایِ باد
ببار باران ، بر رویِ گام هایِ
کوچه هایِ خالی از شادی
ببار باران رها کن کوچه هایی را
که جای...
عشق تو از بس که ویران کرد رویای مرا
شعر دم شد تا بنوشد خستگی های مرا
در خیالم با تو بازهم زیر باران مانده ام
میکند خیس باز تمام خاطره های مرا
فراست عسکری
من
در آن روز،
که باران بارید،
نتوانستم،
که بپرسم
آیا
شانه ات جای پریشانی من را دارد؟!
@jameadab
چگونه شعر بگویم ، به دفتری که نمانده؟
چگونه سبز شوم ، با صنوبری که نمانده؟
چگونه دل بدهم بر دعا و معجزه ، وقتی
هوای مرگ گرفته ، به باوری که نمانده
چگونه مست کنم از شراب لایتناهی
به استکانِ شکسته؟به ساغری که نمانده
چگونه اوج بگیرم در آسمان...
خط پایان
دست در دستم بده تا از خیابان بگذریم
کوچه کوچه زیر چتر خیس باران بگذریم
سایبان ها را رها کن زیر سقف آسمان
شاید از سرچشمه خورشید تابان بگذریم
ماه فروردین گذشت و مژده خرداد داد
تا کنار مهر و شهریور از آبان بگذریم
در قطار زندگانی هیچکس...
باران می باردو قطره هایش به شدت خود را بر سقف کلبه ی چوبی ام می کوبند.
انگار آسمان زیادی بی قرار است و اشک هایش مجال نمی دهند.
کنار شومینه خیره به آتش نشسته ام
چه شباهت تلخی میانِ من و آتش و باران است.
در دلم آتشی به...
مرده ای در تحرّڪم انگار
حسرت گور در دلم مانده
دیگر از زندگی شدم ،،،ارضاء
جای چنگش به گُرده ام مانده
مثل دیوانه ها شدم ،،، انگار
با خودم حرف می زنم گاهی
اینهمه اسم توی گوشی تو
تا بفهمی چقدر تنهایی
کافه ای دنج ...شهرک ولیعصر
ساعتِ پنج ونیم...
بانو برای امشبت مهمان نمیخواهی؟
یک شاعر تنهای بی سامان نمی خواهی؟
بانو در این دنیای لبریز از دروغ و لاف
یک عشق پاک و صاف و بی پایان نمیخواهی؟
بانو شراب سیب و گندم را نمی نوشی؟
حوّای من آدم که نه،انسان نمی خواهی؟
من حاضرم با جسم و...
ببار ای چشم
چون باران و از دل پاک کن
غم را
که تنگ است روزگار دل
و چون خشکیده باغی
آه می ماند
و دنیایی
دریغا
مرگ لبخند است
ببار ای چشم
چون باران
سیاه است دفتر ایام من آری
که هر سطرش پر از درد است
چه بیگانه...
آیینه ی بی غبار دارد باران
صدپنجره انتظار دارد باران
صبحی اَبری،درایستگاه پاییز
باچشمانم قرار دارد باران.
رضا حدادیان
از مجموعه رباعی سرقرارباران
مرا عشقم صدا کن تا بریزم عشق سراپایت
مرا آن نیمه ی دیگر بدان آن عشق تنهایت
مست در کوچه یادت اکنون سخت ویرانم
نشستم زیر باران تا فرو ریزم به دریایت
کاش آن روز که دشمنی ساخته شد
باران می گرفت، دشمنی را می شُست
که بقایی از خشم باستان نشود
که امروز انسان ، با انسان دشمن نشود
آن ریشه خشم در وجود انسان
باید روبیده شود غرور انسان
غرور مثل کوه آتش فشان
زیبایی دارد همانند کل جهان
ولی...
باران؛
-- ببار
-- بباروُ،
تفنگ را خاموش کن!
***
خوزستانِ تشنه ،
خون نمی خواهد!
زانا کوردستانی
دیشب ،
باران روی شانه های پنجره می گریست .
حسودی ام شد !
چرا که من پنجره ای نداشتم :)
وقتی که باران می بارد به یاد تو می افتم
به یاد اولین روزِ دیدنت
آن روز قطره های باران مهمان زمین بودند
از کجا معلوم شاید زمین هم آن روز عاشق شده بود و قطره های باران برای تماشای معشوقِ زمین آمده بودند.
خب بالاخره زمین هم حق دارد...
باز جمعه ای دیگر
و من همراه با غروبی سرد
به امید آمدنت
با غم نبودنت نفس می کشم
و زیر بارش بارانی از درد
خیس می شوم
بیا با دست های پر از مهرت
ابرهای دلتنگی را کنار بزن
و آسمان خاموش قلبم را
با شکوه لبخندت
ستاره باران...
اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت، کجا کاشته ای
پس بذر نیکی را درهرکجا و زمینی بکار،…
آسمان، همه جا یک رنگ ست ….
برای دلت و هر کسی که بخواهی بکار..
تو نمیدانی چگونه می روید ،
کی...
باران و من و تو دو به دو خوب است
عاشق شدن اینگونه به تو خوب است
لب های تو خیس و بوسه می چسبد
یک نیمکت و با تو روبرو خوب است
همچون نفسم بی اختیار می خواهمت
طپش به طپش پر تکرار می خواهمت
ای آن که نباشی...