اگر میخواهى رشد کنى، بهتره به درد خوشامد بگى هیچ چیز ارزشمندى هرگز ساده به دست نمیاد
دردی از تو در سرم گیج می خورد و ذهنم به قاعده ی هرماه بر زمین قی می شود
عشق آنست که یوسف بخورد شلاقی درد تا مغز و سر جان زلیخا برود
و زن ها تمام دردهایشان را در آغوش مَرد دلخواهشان فراموش می کنند
میگویند فراموشی فرای هر دردیست نمیدانند که فراتر از فراموشی، همآغوشی با دلتنگیست...
خوب می دانم که آن روز عطش با تو چه کرد زین سبب رودی جاری از اشک چشم برایت آورده ام و قلبی پر ز درد از داغ جدایی... از قصه ی پر درد شب های ویرانه ی شام مپرس که جز اندوه خزان نو بهارت حرف تازه ای ندارم......
دردِ دل با کَس نگفتم، دردِ من گفتن نداشت خنده بر لب می زدم، هرچند خندیدن نداشت
دیشب دردامو ریختم تو دریا نهنگا خودکشی کردن
تو که نیستی ، هر که هم باشد مثل رنج نامادری ست افزون بر درد بی مادری.
درد همیشه با آدم است حتی وقتی با بدنَت خداحافظی می کند اثرش می مانَد بر سوی چشم هایت، برمغز و استخوانت، بر بند کفش هایت! وقتی همه ی عاشقانه هایش را در انگشت هایش می ریخت. حالا بگو چگونه می شود به تو فکر نکرد.
خدایا دنیا هر روز داره سخت تر و غیر قابل پیش بینی تر از قبل میشه کار رو برای هممون آسون کن و نجاتمون بده خدایا آمده ام برای حال مردم کشورم دست به دامانت بگیرم و دعا کنم، برای خاطر دل های بیقرار و سینه های داغداری که از...
اگر میخواى رشد کنى، بهتره از الان به درد خوش آمد بگى
دیالوگ : شرلوک : چرا هیچ وقت درد رو احساس نمیکردی؟ موریارتی : درد همیشه احساس میشه ، ولی لازم نیست ازش بترسی.
هر زمان که درد خیلی کُشنده و شدید باشد مطالعه ، چاقویِ درد را کُند می کند برای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کننده صرفاً نیاز دارم به کتاب ها پناه ببرم
مَرد بودن سَرد بودن در قبال دَرد نیست مَردَمُ مُردَم به مَردُم دَردَمُ حالی کنم
حافظ : به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم؟
به دنیا می آیم از پیشانی ات تا سرنوشت دوباره ی تو باشم زنجره ها را به گردن آویخته ام تا زنجیر های عدالت به صدا در آیند و تو در تخمدان یک فانوس به آشیان من برگردی سر به کوه می گذارم نماز عشقت را و صدای قلبم را...
سَرطان، لَخته ی خون را تن من قاب گرفت آخرین تکّه ی من را، سَرِ قُلّاب گرفت عَصَب از شدّت دردم دو سه باری لرزید خنده ی تلخ مرا روی لبانم بلعید شانه از خرمن مو سهمِ خودش را برداشت حاصلش را سرِ گیسوی عروسکها کاشت شاعرت را تو ببین...
مهم نیست چقدر میمانی؛ یک روز... یک ماه... یک سال... "مهم کیفیت ماندن است" بعضی ها در یک روز تمام دنیا را به تو هدیه می دهند گاهی بعضی ها،یک عمر کنارت هستند اما جز درد،هیچ چیز برایت ندارند و تا ته روحت را میخراشند بعضی ها ناب هستند... و...
گرونی که تبدیل به عادت شد دیگه درد نداره وای به اون خونه که توش نان آورو مرد نداره
متن ۳۶ مگر درد داشتیم؟! چرا نگفتیم از دوست داشتن هایمان؟ دوستت دارم انقدر سخت بود؟ که هرشب تمرینش میکردیم؛ اما فردایش لالمانی میگرفتیم! مگر چند فردایِ دیگر بود؟! که ما آن را سوزاندیم...؟
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر درد آنجا که عمیق است، به حاشا برسد...
آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت درد تو دوری یار است به آن عادت کن .
با چهره ی خسته با کوله بار درد از کار برمی گشت از پا نیفتاده لبخند رو لب داشت هر بار بر می گشت خیلی دلم می سوخت بابا برای ما از خیلی چیزا زد هر روز می دیدم با حال خوش می رفت بیمار بر می گشت مثل قدیمی...