شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
نمی دانم چه شد من فاتح مغرور ایرانی
قوی تر آمدم اما... خداقوت به بازویت
ما می توانیم دیدگاه جدیدی از عشق را
در سرزمینی ناشناخته رقم بزنیم
در سرزمین افسانه های پوچ
اما
این احساس، افسانه نیست
ما در واقعیت مجنونیم...
زیبای من
در جهان بی مرز
آنقدر تو را سخت در آغوش می کشم
که هیچ نیرویی نتواند ما را از هم جدا کند
آنقدر سخت تو را می بوسم
که هیچ گاه ردپای لب هایم از گونه ات نرود
آنقدر سخت می جنگم
که هیچ سپری در مقابلم دوام...
ای چاشنی زیبای روزهای بیست سالگی ام
تو در میان تمام مجازها
بدون هیچ شک و تردیدی
در واقعیت جولان میدهی
و مرا فراتر از عشق کشانده ای
زیبای من
بودنت در میان روزمرگی هایم
شبیه پرتوی نوری است
که در یک اتاق بدون در و پنجره
نفوذ کرده
سلطان من شدی و منم دوست دارمت
جانان من شدی و منم دوست دارمت
سر تا به پا که پُرم از شوق دیدنت
تو جان من شدی و منم دوست دارمت
سجاد یعقوب پور
کاش حرفی بزنی و دل من شاد شود
غم و دلتنگی من همسفر باد شود
گفته بودم دل من در غم تو پژمرده
تو بمان تا که از این قصه من یاد شود
سجاد یعقوب پور
من از نگاه های تو پرستش را آموختم،
یاد گرفتم که از ترس اشک های تو
خویش را در میان چشم هایت پنهان کنم.
اکنون، تو بهانه ای برای من پیدا کن
تا باورهایم رنگ نبازند
منی که بی اختیار و ناخودآگاه
به تو پناه می آورم
منی که از...
من چه هستم
شعری غمگین،
زخمه ای حزن انگیز بر سه تار،
یا که آوازی غمین.
نکند قطره اشک بی قراری های شبانه
که از چشم مردی تنها در سکوت می چکد.
من چه هستم
ناله ای از دل بی قرار،
آهی جهان سوز،
یا که اندوه چشم به راهی...
کاش دیدارمان به زمستان افتد،
به دی، به بهمن،
تا که سپیدی موهایم را در لابلای
شاخه های سنگین و سپید کنم نهان.
کاش دیدارمان به پاییز افتد،
به مهر، به آبان،
تا که سرخی رویم را بین برگ های همچون آتش سرخ پاییزی کنم پنهان.
در این سودا،
مانده...
آسمان آبی، آفتابی.
نسیم خنک می وزد.
من در سایه نشسته ام،
روی فرشی از چمن.
شاخه های درخت می لرزد.
گنجشک ها سرخوش،
پرستوها سرمست،
کلاغ ها هم به مهمانی ما آمده اند،
برای آنها هم دانه هست.
بازی اسب ها از دور پیدا بود،
خنده هایشان چه زیبا...
مرا درشفاخانه ی آغوشت
بستری کن
تا با آرامبخشی از لبانت
عاشقانه هایم را
در حصار بازوانت
چُرت بزنم
علی مولایی
باتابستان نگاهت
سوخته ای حال مرا
منتظر کدامین بهار در پاییز بمانم
تاخوب کند
حال زمستانی من
نسرین حسینی
در باغ لحظه ها،
چشم های سیاه تو ،
به گیلاس های سیاه رسیده می مانند،
برای دست های کودک عشق...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در باغ لحظه ها،
از بوسه ی شاپرک عشق،
نیمی از گونه ی سبز سیب ها،
سرخ می شود بر روی شاخه،
در ظهر گرم تابستان.. .
مهدی بابایی ( سوشیانت )
خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام
بی قرار تو وچشمان خمارت شده ام
خبرت هست دلم مست حضور تو شده
عاشق و شیفته ی زنگ صدایت شده ام
خبرت هست که باران بهارم شده ای
چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام
خط به خط زندگی ام پرشده از بودن...
من وجودم به تو مدیون و دلم مأمن توست
آرزویم نظری روی تو و دیدن توست
من اگر دور ز تو هستم و دلتنگ شدم
با صدای خوش تو غرق در آهنگ شدم
تو در دشت،
لاک می زنی ناخن هایت را ،
با خون سرخ گلبرگ های شقایق...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
تو پلک می زنی،
و انگار شاپرکی بال بال می زند،
در یک باغچه ی پر از گل...
مهدی بابایی ( سوشیانت )