شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
من عاشق تو هستم
این گفتگو ندارد
این قلب پاره پاره
جای رفو ندارد
گاهی جهانِ من، منِ بیمرز میشود
در لحظهای که فکرِ درونم مباح نیست
من در سکوت خویش، فرو میروم عمیق
وقتی که قتلِ عاطفه اینجا گناه نیست
از ترسِ نیستی، نفسِ عقل میتَپَد
بر گِردِ بودنم، دلِ بیخواب مُرده است
چشمی که سالها به خودش خیره میشود
از قطرهای، حقیقتِ...
با مثنوی چشمانت
شعرهایم آغاز نمیشوند
بلکه از پلکهای تو
به جهانهای موازی میلغزند،
جایی که واژهها
با بالهای شیشهای
در مهِ نگاهت پرواز میکنند.
در هر بیت،
انعکاس یک کهکشان است
که از مردمکهایت به خوابهای من نفوذ میکند.
حضرتِ “جاذبه” در قصّه ی تَر جامانده
اشک در مَعبرِ شب عُقده ی چیدن دارد
آنقدر غُصّه زیاد است که هر پنجره ای
از بُلندای تنم شوقِ پریدن دارد
بعدِ تو درد شدن ماضی استمراری است
رو به آینده ی تاریک بُنِ فاصله ها
در سکوتی ابدی روح زمان سررفته...
چشمانِ تو آن زلزله در کویِ رقیب است
کز ریشه برآرد دل و ایمانِ مرا نیز
با خندهی شیرین تو محشر شده برپا
افروخته بر خرمن و سامانِ مرا نیز
بینام و نشانت نتوان برد دمی را
بنهاد به دفتر، غمِ جانانِ مرا نیز
ای یار! به شوقت همهجا نغمه...
پدر دنیای صبر است وتحمل
بُوَد رویش گُلی برتر زِ هر گُل
همه دنیا برایم بیرُخ او
نمیارزد به قدر خاک یک جُل
شـــیـریــن و کـمــی تـــرش بـه مـاننــد انـارم
دلـــدار تر از مـــن، تـــو بـگو کیـست نگارم ؟!
پاییز قشنگ است و به جان مهرتو ای دوست
یــادت نـرود بـر تـــو و عــــشـقِ تــــو دچـارم
غروب شد ، باران زد و برگ ها ریخته بود
باز پاییز خسته ی ، خسته ی ، خسته بود
غمگین ترین حالت پاییز عیان شد و انگار
عاشقی زیرِ نم باران دِلش شکسته بود
مرد ، کوچه ، گُلِ سرخ پَرپَر شدند و باز
عاشقانهای که از هم ،...
سوتِ قطار
مثل خطِ کجِ مصرعِ بیصبر
از دهانِ باران
آویزان
قافیه
در بانکِ قرض الحسنه ی واژهها
در جنگ با خدا
هجا
در جیب هوا پاره
مسافرها
بی متر
لبهی ناتمامِ شعر را
با فتحه و ضمه
می برند
و ایستگاه
وزن را
مثل پوستِ میوهی ممنوع
از تنِ...
چه ها گفتند و نشنیدم
بدی کردند و بخشیدم
دلم از ادمها بشکست ولی من باز خندیدم
سکوتم حرف ها دارد ولی چشم دهان بستم جفا کردند وفا کردم ببین ای خوب دیروزی
کجا بودم کجا هستم
و شب
با چراغی خاموش
از جیبِ خالیاش
عبور کرد
ماه
در آسمانِ بیحقوق
پینه بست
و واژهها
در صفِ نان
منتظر ماندند
تا شاید
فردا
درد
شعر شود
پیچیدهام در عاشقی
در عاشقی پیچیدهام
مولای روم، در شعر تو
من شمس خود را دیدهام...
پ.ن: این بیت، وامدار از غزلی از حضرت مولاناست که با مصرع:«اینبار من یکبارگی در عاشقی پیچیدهام...» آغاز میشود.
بی من زندگی آت مسیری رو به عقب است
بی من زندگی است ماه در عقرب است
بی من زندگی ات پر از خطر است
بی من، دلِ تو بیپناهِ سفر است
بی من، شبِ تو بیچراغ و شرر است
بی من، امیدت غبارِ گذر است
بی من، جهانات فقط...
خبرت هست که چشمان دلم غمگین است
دل من چون گل لاله چقدر خونین است
بیتو ای مایهی آرامش جانم، هر شب
جای لبخند به لبهای دلم نفرین است
پاییز،
هدیهایست از آسمان
برای دلهایی که خستهاند،
هدیهای پیچیده در برگهای طلایی
و بوی خاک نمزده.
آتش و عذاب شده جانم بسی خسته است
وَغمی که خنده به روی زندگی بسته است
در هزارتوی خود مانده ام بی کَس و کار
تلخ و سیاه روزهایم همچو شب گشته است
حال و فال و قال ام کشید به چون و چند
بَس زِ آشنایان و دوست خنجر...
بر زاغ سپردم سَرِ کارت باشد
هر لحظه و هر جا به مدارت باشد
من غیرتیام! خود تَهِ این قصه بخوان!
هابیل اگر باز کنارت باشد! ...
بر نیمکتم نشست ... تنهایم دید
پاییز رسید و قلبِ زردم را چید
ابری که همیشه گوشهی چشمم بود
بارید و به شاباشِ درختان خندید ...
تویی آن شعر که هَرزگاه به لب می ریزم
در خیال از لبِ چشمت به لبت می خیزم
غرقِ در بوسه ی تو شعر زمین می ریزد
برق چشمان تو میبیند و بر می خیزد
دَرِ گوش ات سخنی از تب دل می گویم
عطر گیسوی تو را میان دست...
روبرویم میز و دفتر ،بغض و آه پنجره
باز دارد شعر میگوید نگاه پنجره
مینویسم روی کاغذخط به خط احساس خویش
روز خود را میکنم هرشب سیاه پنجره
اشک میریزم برای درد هایش روزو شب
همدم تنهاییم گشته است ماه پنجره
میرسانم هرشبم را تا طلوع صبح درد
میرسدآرام گاهی...