متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
عاشقش بودم ولی او هیچ در جریان نبود
برخلاف حال من او هیچ هم حیران نبود
هر چه از زیباییش گویم زبانم الکن است
در کمال و معرفت همپای او خاقان نبود
گفتم از عشقم برایش در شب پائیز و سرد
مست عشقی که بدون او مرا پایان نبود
نیش...
☘️🍃پرنده می خواند در دل شب به یاد لانه اش/
رود می گذرد غمگین و خاموش در انتظار عشق/🍃☘️
....
فیروزه سمیعی
https://t.me/Pangarah
زنده هستم من همیشه تا تو باشی یار نازم
عشقِ بی پایانی و پایان ندارد با تو عشق
سجاد یعقوب پور
سرم در کار خود..اما، دلم با عشق او درگیر
خدایا این دل نااهل را خود چاره ای فرما
سجاد یعقوب پور
باور نمی کنی؟
جای جیب پیرهنم
پنجره ای بدوز
تا از آن بنگری
آفتابِ عشق
چقدر سوزان است
«آرمان پرناک»
جانانم
روزهای سیاه محکوم به تمام شدن هستند اما فراموش نمی شوند.
روشنی فردای من و تو مدیون تاریکی امروزمان است.
خودت می گفتی که رسیدنِ برگ های درخت به خورشید، مدیون فرو رفتن ریشه ها در تاریکی خاک است.
حالا هر چه ریشه بیشتر در سیاهی فرو برود، برگ...
من آن غریقی ام
که هر موج آب
حکایت دل تنگی ام را می خواند
و در سینه ی دریا
عشق را همچون مروارید آبی
در دلم نگه می دارم...
....🍂🍁...
فیروزه سمیعی
https://t.me/Pangarah
یافتنِ خاطراتِ یک عشقِ قدیمی،
داشتنِ شانه های صمیمی،
کف زدن های شادمانه
بعد از ظهرهای آرام،
نواختنِ گیتار برای او
که دوستش داری،
شرابی سفید
و یک دنیا عشق از من،
برایت آرزو می کنم،♥️
خیلی سخته بدونی عشقتم دورت زده هرچی گفته دروغه وای زیرقولش زده اعتمادت به همه یهویی ازبین میره نفرت داری بشنوی هرکسی ازعشق میگه
حس میکنم خیالت تکثیرشده عزیزم نمیره ازکنارم همینه که مریضم
حس پاییزی من عشق بود همراهش،
وصال کلمه ای پر معنا....
تک کلمه ای پر از تشویش پر از استرس و پر از امید...
وقتی عاشق می شوی دلت را با قدم زدن های مغرورانه اش ابروهای گره کرده اش و اخم زیبایش می برد به خود می آیی می بینی گرفتارش شده ای...
بهر دیدنش...
گنجشک عاشق شده بود...
تصمیمش را گرفته بود می خواست ندای عشقش را به گوش معشوق خود برساند.
اما تند بادی وزیدن گرفت و هر چه گنجشک دست و پا می زد که جلوتر رود و به معشوق خود برسد باز هم دورتر می شد.
اما دست از تلاش خود...
و گفت:
اگر دوزخ را به من بخشند
هرگز هیچ عاشق را نسوزم
از بهر آنکه عشق
خود، او را صد بار
سوخته است..
عطار نیشابوری
هنوز هم
در بالاخانه ی قلب من
هر صبح کدبانویی
گیسوان سیاه قطرانی اش را
به پرتوی آفتاب عشق من، می سپارد.
او هم تاکنون عاشق است،
و هر روز
تکه ابری می شود و
درون دریای غم و اشک من، می بارد.
شعر: خالد فاتحی
گردآوری و نگارش و...
از بالشِ
زیر سرم متشکرم!
نقش بازوی
یار را بازی می کند.
قدّ اش
به عشق نرسید،
غرور اش را زیر پا گذاشت...