100 متن کوتاه عمر ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن عمر برای اینستاگرام و بیو واتساپ
کاش میشد
سرنوشت خویش را
از سر نوشت !
کاش میشد
اندکی تاریخ را
بهتر نوشت !
کاش میشد
پشت پا زد برتمام
زندگی !
داستان عمر خودرا
گونه ای دیگر
نوشت !
️
می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست
زندگی عمر کردن نیست. بلکه رشد کردن است. عمر کردن کاری است که از همه حیوانات برمیآید اما رشد کردن هدف والای انسان است که عده معدودی میتوانند ادعایش را داشته باشند.
تنها دو نفر به ما می اموزند :روزگار و اموزگار
اولی به قیمت عمرمان
دومی به قیمت عمرش
روز معلم گرامی باد
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست
اگر فردا روزی...
آنها که ما را با هم دیدهاند ...
پرسیدند او که بود ...!؟
خیلی دقیق از من نگو...
مختصر بگو باقی عمر من است او ...!
️️️
روزی که به شایستگی بگذرد ، خوابی خوش در پی دارد ؛ عمری هم که به شایستگی صرف شود به مرگی خوش میانجامد ...
عمر ، مانند سوختن یک شمع به پایان میرسد و ما همچنان در انتظار کسی هستیم که درکمان کند ...
دلِ دنیا، دلِ من بود، کبابش کردند
آسمان، منزلِ من بود، خرابش کردند
«زندگی کردنِ من، مُردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم، عمر حسابش کردند»
این عمر پر از قصه ی سرگشتگی ماست
ماییم که در هروله ی عشق غریبیم
پیرمردی خسته از دنیای خود
از میان کوچه های شهر میگذشت
یاد معشوق و پاکت سیگار او
او نمیدانست !!
این عمر هم میگذشت؟
قطار عمر می گذرد به شتاب
ولی ز کجا بگذرد؛
ز سبزه زار و دشت و ز کوه،
کویر یا که بیابان
همان تفاوت است از گذار زندگیهامان ...
از منزل کفر تا به دین ، یک نفس است
وز عالم شک تا به یقین ، یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوش مى دار
کز حاصل عمر ما همین یک نفس است
هنگام سپیده دم خروس سحری،
دانی که چرا همی کند نوحه گری؟
یعنی که: نمودند در آیینهٔ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری!
حریف عقربه هایت نمیشوم ، دنیا...
زمان من شده اتمام و باورش سخت است
حواس من به شتابت نبود ، یک لحظه...
مجال ده که نفسهای آخرش سخت است
.
.
بهزاد غدیری
ای خوش آن عمر که در شغل محبت گذرد
حیف از آن عمر که درناله. وحسرت گذرد
ای خوش آن دل که مشغول محبت گردد
حیف از آن عمر که دائم به بطالت گذرد
مگر جانی که هرگه آمدی ناگه برون رفتی
مگر عمری که هرگه میروی دیگر نمی آیی
دل در پی عشق دلبران است هنوز
وز عمرِ گذشته در گمان است هنوز
گفتیم که ما و او به هم پیر شویم
ما پیر شدیم و دل جوان است هنوز
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
اگرم عمر شود نهصد و اندی
و نمازم همه بر پا که چنان پینه ببندد
سر و پیشانی و دستان
و سحر تا به شبم روزه بگیرم
وای؛ یکبار اگر دل بشکانم
همه آن عمر گرانمایه
به یک ارزن پوسیده نیرزد
رنگین کمانی است با مرکز ِنگاه تو
نامش
زندگی
دوری می زنم
- بی سرگیجه -
در گذارِ عمر
اگر در زندگی شادی ، عمرت گذرد
وگر غم در دلت داری ، عمرت گذرد
چه خوش باشی چه ناراحت ، عمرت گذرد
یه کاری کن به نیکی ها ، اسمت ببرد
آنقدَر بالا پریدم تا زمین یک نقطه شد
دیدم از بالا که دنیایم همین یک نقطه شد
ای که از پرواز مرغان هوایی دم زدی
سهم من از زندگانی را ببین، یک نقطه شد
بهزادغدیری