متن قهوه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات قهوه
عصر جمعه
یعنی دَم نوشی از دلتنگی
در فنجانی به رنگ امید
امیدی از جنس شروع...
عصرهای جمعه بیا
بیشتر داشته باشیم
هوایت را ، هوایم را
مهرت را با عشقم درآمیز
و مرا مهمان قهوه ای کن
که با عشق دم کشیده است
بخند در چشمانم
فدای ناز نگاهت...
حکایت رفاقت دیرینه من با تو حکایت قهوه ایست که امروز با یاد تو تلخ تلخ نوشیدم که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه و انقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم تمام ک شد فهمیدم...
یه روز، تنهایی ات رو، تنهاییم رو...
دعوت می کنم به یه قهوه
یه قهوه ی تلخِ تلخ!
من با حرفام، تو با خنده هات
شیرینش می کنیم:)
❤️🥀
اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم کافه ها به چه کار می آیند؟
و اگر نتوانم بی هدف با تو پرسه بزنم
خیابان ها به چه کار می آیند؟
و اگر نتوانم بی هراس نامت را در گلو بگردانم کلمات به چه کار می آیند؟
و اگر نتوانم فریاد...
❤️❤️
او شعر را دوست داشت
خیال پردازی و سفر را،
من...
او را دوست داشتم!
او شب را دوست داشت،
آوازِ جیرجیرک و صدایِ بغضِ شمعدانی را،
من او را دوست داشتم!
او مویِ بافته دوست داشت،
عطر قهوه و سیگار را،
من او را دوست داشتم!
او باران...
دوباره به کافه ای رفتیم،
نشستی و گفتی:
- من قهوه می خواهم، تو چه؟
گفتم: می شود من، تو را بخواهم!
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
باور کن....
حافظه ام هنوز
عطر پیراهنت را بخاطر سپرده است
وبا این میز وصندلی
روزهاست که گفت وگو می کنند
تا در یک عصر کسل و طولانی
کسی پشت در را بکوبد
ببین....
قهوه ات سرد شد
بگو کدام شنبه
از آستین جمعه می افتی؟
رویاسامانی
می شود تورا یک عمر با حسرت دید و شنید و آه کشید...
می شود تورا تا مغز استخوان خواست اما به تو نرسید..
می شود تورا هر بار عاشقانه تر بهانه کرد اما در حسرت نداشتنت فقط گریست
می شود تورا از دور نفس کشید اما لحظه ای به...
وقتی قهوه میخوری از تلخیش لذت میبری اما وقتی بادوم میخوری اگه تلخ باشه میندازیش!چون از بادوم انتظار تلخی نداری!
بحث، بحث انتظاره همین ...
بگی یکی بود باهام تا اون بالا، کنارم
سخته بس که، دلیل هر رفتن
شد انگاری من یا تو تا اشکاتو، ببارم...
😣
یکی بود عاشقِ من
منم از صمیمِ قلب عاشق اون
هر روزو با هم بودیم
چشمامون بدونِ هم میشد کاسه ی خون
همه زندگیمو میدادم واسه ی...
کاش می شد تلخی روزگار ،را مانند تلخی قهوه سر میکشیدم و تمااااام …….
ذره ذره به جان کشیدن تلخی درد ،دارد
المیرا پناهی درین کبود.
ولنتاین
پیاده روی های غروب گاهان است،
وسط پارکی شلوغ،
یا که نوشیدن قهوه ای به رنگ چشمانت...
-نامق هورامی
-برگردان شعر: زانا کوردستانی
تنها بنشینم قهوه ای روی میز قلم نقاشی بدستم و تو را ترسیم کنم تو که از همه زیباتری دلبر ناز ❣❣❣دلارام امینی❣❣❣
حضورت، رایحه ی قهوه دارد.
اعتیاد آور و سرحال کننده؛
اضطراب و بی قراری را به جانم می ریزی؛
و هیچ کس نمی تواند مثل تو، مرا از خود بی خود کند..!
- کتایون آتاکیشی زاده
هر روز عصر
کنار فنجان گرم می نشینم
به عشق قهوه ی چشمانت
آن را سر می کشم
و خاطرات با تو بودن را
مرور می کنم
ای کاش بودی
شیرینی فنجانم می شدی
مجید رفیع زاد
به خودمان بدهکاریم
وقتی مدام زانوی غم بغل میگیریم
وقتی زنده ، زنده
خودمان را در اندوه زندگی با دستهای اندوهگینمان می کُشیم
کِی قرار است به خودمان برسیم
کی قرار است عشقی که به دیگران می دهیم برای بودنمان صرف کنیم
قهوه از من فنجان از تو
شروع کن...