متن لحظات عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات لحظات عاشقانه
تو برای من مثل پاتریکی برای باباسفنجیای..
آروم، صمیمی، با دلی به پاکیِ یه صدف توی آبای زلال. تو اون آدمی هستی که بودنش، سادهترین لحظه ها رو تبدیل میکنه به قشنگ ترین خاطره ها.وقتی باهامی، انگار دنیا بوی دریای خنده میگیره.
مثل باباسفنجی که با یه بستنی کنار پاتریک...
تولدت که میرسه، انگار دنیا یهجور دیگه لبخند میزنه !
گلها قشنگتر شکوفه میدن، پرندهها قشنگ تر میخونن ،
و آسمون، یه جور عجیبی آبیتر میشه. چون تو اومدی !
تو که با بودنت، اردیبهشت رو معنی کردی.
تو که اومدی و اردیبهشت من، اردیبعشق شد.
بودنت یه اتفاق ساده...
بسمه تعالی
﮼ غرض از مزاحمت، تنها یک دل است؛ دلی که در هیاهوی روزمره، فقط به یاد تو میتپد.
جان دلم ،
نمیدانم این کلماترا چگونه بنویسم که حق دلتنگی را ادا کنند. هرچه هست، این واژهها از دل بر میآیند ؛ از دلی که مدام تو را صدا...
▭ دوست دارم ؛
مثل آهنگهای مجید رضوی، آروم و بیصدا، توی خلوت ترین لحظههات جا بگیرم.
مثل حرفای شایع، بیپروا و ساده، خودمو بندازم وسط تمام خیالهات، بی ترس، بی شک.
مثل بغض قشنگ رستاک، با هر نگاهت دلم بلرزه و شعر بشم ؛ شعر بشم که فقط واسه...
دست، در دستت گذارم؛ سر به بالینت نهم؛
بوسهها بارم زِ جان، با اعتبارِ لحظهها!
بسپُرم قلبم به تو، با بیشمارانِ عطش؛
عشق را جاری کنم، در بیشمارِ لحظهها!
جامِ سرشارِ دلم، جاری شود، تا ناکجا؛
تا که عشقم را بخوانی، از پیامِ لحظهها!
عزیزم! عشقِ من! احساسِ جانم!
صفای لحظههایی؛ مهربانم!
بمان در شورشِ دریای قلبم؛
که با تو، شعرِ خوشبختی بخوانم!
★彡 اسماט בلم را پیونـב عشقماט پر نور کرב
سالروز ازבواجماט پر ستارـہ عشقم
بهار از خواب درختها بیدار میشود،
عید از دل لحظهها شکوفه میزند،
و تو،
از لابهلای نور و نسیم،
میآیی…
سبزهها برایت دست تکان میدهند،
پرندهها
نامت را زیر لب میخوانند،
و من،
در چشمهایت،
هزار عید را جشن میگیرم.
محبوب من،
وقتی تو هستی،
تقویمها سبزترند،
دلها روشنتر،
و...
عاشق میشوم؛
وقتی،
بهار،
اینجا،
می خندد...
باران میبارد…
و زمین، عیدیاش را از آسمان میگیرد!
قطرهقطره، زندگی میپاشد بر تن خستهی خاک،
گویی بهار، دستهایش را شسته است
در آغوشِ دومین روزِ نوروز…
عطر نمِ باران،
میان شکوفهها میرقصد
و هر قطره،
قصهای ناگفته از آغاز دوباره است…
و هر قطره، رازی از بهار است که...
قرار ما به بهاری چو گلستان باشد
که واژه در نفس باد، غزلخوان باشد
همان دیاری که از عطر سخن لبریز است
ز حرفهای زمینخورده، گلستان باشد
گره زنیم به سبزه، دست در آغوش بهار
که این نسیم به شادی، نوسان باشد
ز زیر چشم تو شعری به طرب آغازد...
پس از یک عمر دوندگی
حالا میخواهم بایستم کنار تو
کمی بیشتر از کنار تو
کنارِ کنارِ کنارِ تو
بادبادکت را دست بگیرم
و به وزیدنِ عشق گوش کنم
به پروازِ قلبت در قلبم...
چگونه سر کنم لحظه لحظههای خود را
نزدیکم اما خیلی دور، ای مردم شهر
هر زندهای یک قصه، قصهام گنگ و ناشناخته
کلمات میرقصند، در دلم، مانند یک رویا
به هر گوشهای میروم، خاطرات شگفت
بوی عشق و مهربانی در هوای سردم بماند
چشمانم را میبندم، تو را در ذهن...
باران و ساحل من و تو دست در دست
بوی اتیش و هیزم
شانه ب شانه رفتن
سایه ها را پشت سر جا گذاشتن
به سمت دریا دویدن
غرش توفان و ریختن تگرگ
سوز باد بارش ابر ،به اغوش یکدیگر پناه بردن
رقص موهایم در میان انگشتانت بوسه های گرمت...