یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
بگو غروبِ نفسگیرِ جمعه نیست کنون /از انتظار و دعا هِی سخن نگو باران !«آرمان پرناک»...
دریاسوار کشتی شد و رفت...انتظار نوح را می کشمکه من را از من نجات دهد«آرمان پرناک»...
بر دامنِ خلیجِ جدایی نمک بریز /ای انعکاسِ ماهِ محالات، با توأم !«آرمان پرناک»...
تانک های سکوت پُر بودند /در اتاقی که فکر مُردن داشت ...«آرمان پرناک»...
چه اضطرابِ جانکاهیست، ظهورِ سیبِ شیرینت /برس به دست کوتاهم و یا ز دیده پنهان کن«آرمان پرناک»...
ماسکاسکناسلباس کهنهکمد خاطراتت را دقیق تر بگردشاید لبخندی نو پیدا کردی«آرمان پرناک»...
درون چشمانِ دریایی اتسالهاست دو صیاددر سکونبا قلبشان به هم دست تکان می دهندپسکی خبر از صید خواهد شد؟«آرمان پرناک»...
در گلویمهزار کبوترِ تیرخوردههزار کبوتر بی پرهوای پر کشیدن دارند«آرمان پرناک»...
با شاخه های شکوفه خیزسرشاخ می شودگوزنی که سرشهوای بهار دارد«آرمان پرناک»...
اختیار با من است:مجبورم مرگ راتازه تر زندگی کنممانند سیاهپوستی در رودخانهکه هر چه پوستش را می شویدسیاه تر از دیروز می شود ...آرمان پرناک...
ایستاده ایتنهایِ تنهایِ تنهایِ تنهاپایِ چهارفصلِ پاییزم.توتنها شکوفه ی درختِ بختِ منی...آرمان پرناک...
مثل چمدانی سنگین و بی چرخروحم را می کِشید کفِ خیابانکار تمام بود«بمان هایم» رفتند...خراش های صدایم را جمع کردمو سختِ سخت گفتم: خدا...خداحافظ«آرمان پرناک»...
نزدیک شدیکمی آرام گرفتندبادلرزه های آستینمصاف کردیکلاهِ کج حالم راو خستگیِ امروز رااز نگاهم تکان دادیاما دهاندهانم برایت مهم نبودمهم نبود کلماتِ آنکلماتی شبیه دوستت دارمدوستت دارم های یک مترسک - او دوستت دارد دخترِ مزرعه ! -«آرمان پرناک»...
شاید دیربه تو برسمشاید دیرترشاید هم ...من راهِ پُربیراهه ای بودم،یک راهِ صعب العبوربایدسرعتگیرهای درونم رازودتر می شناختمهمان هایی که برایمایست بازرسیخطوط عابرپیادهزیرگذرو ایست بازرسیتعریف کرده اندمنکنار نخواهم کشیدنامِ خود را ادامه می دهم...«آرمان پرناک»...
نه در دانشگاهنه در خیابانو نه در هیچ جای دیگرمن با اودر خلوت خود آشنا شدمزنی که همیشهدر من بود...«آرمان پرناک»...
جنگلِ همیشه بارانی!سرت را بر سینه ام بگذاردر قلبم همچنانمیرزا کوچک خانراه می رودغریب غریببی وطن بی وطن«آرمان پرناک»...
به من بگواگر دریا دلتنگ شودبه کدام قاب در غروب نگاه کند؟بغضش را کجا پرتاب کند؟خودش را چگونه غرق کند؟به من بگوبا قطره قطره ی دلتنگی ام چه کنم«آرمان پرناک»...
حرفم خریدار نداشتهیچگاهدر هیچ دادگاهی...روزگار همرأی رابه دزدِ قلبم دادو من محکوم شدم به حبس ابددر عکست«آرمان پرناک»...
ناشتای ناشتابه در فکر می کنمبرف می بارد برفآن بیرونبرج های بلندیسر زیرِ برف کرده اند...«آرمان پرناک»...
هر تارِ مویِ او،طنابِ دارِ یک قلبِ گردن کلفت هولوکاستِ جدیدی در پیش...«آرمان پرناک»...
پرنده ای که در خواباز قفسآزاد کرده بودمصبح امروز بیدارم کرد با نوک زدن هایشبر پنجره!!«آرمان پرناک»...
پرنده ای که در خواباز قفسآزاد کرده بودمصبح امروز بیدارم کردبا نوک زدن هایش بر پنجره!!...
نمی ترسیاز هیچ چیز نمی ترسی!جای گُل های دامنتمین هم بکارندباز هم بی پروامی رقصی...«آرمان پرناک»...
بیهوده دست و پا می زنی ماهی!دلشوره نداشته باش!دریا، نام دیگرِ سراب استما هم روزیگمان می کردیمداریم زنده زنده نفس می کشیم«آرمان پرناک»...
تا رسیدیم به الفبای دان و آشیاننوک زدند به مغزمانو گفتند: کوچ؛ تکرار کنید: کوچ!!«آرمان پرناک»...
خدایااین بار به پاییز مرخصی بدهبگذار به عالم نشان دهمدر خود فرو ریختن یک مرد را...«آرمان پرناک»...
برای ماهیِ بی وطنفرقی نمی کندکه در تُنگ شنا کندیا در اشکِ چشمِ کسی...«آرمان پرناک»...
تمام وسایل خانه را فروخته امتنها یک عکس ماندهعکسِ تولدت، ما دوتا، روی مبل، در آغوش هم...خانه روشن استبا همان شمع های کیکنگران من نباشامشب همهمینجا، روی مبل، در آغوش تو می خوابم«آرمان پرناک»...
آسمان هاست /که کوچ می کنیم به کوچ /بی آنکه بدانیم چرا«آرمان پرناک»...
زنگ زدم به آتش نشانید س ت و پ ا ش ک س ت ه آدرس دادمو فوراً قطع کردم...رسیدند به یک خیابانبه یک کوچهبه یک خانهبه یک اتاقبه یک قلبگفتم: کمک!آتش را خاموش کنیداو رفته است...«آرمان پرناک»...
به تُندی شنید:« نه به من می آیینه به این دنیا،هر کسی، در لاکِ خودش !!» ...لاکپشتی که به عشق، به زندگی زیر یک سقفاعتقاد داشتآرام آرام دور شدبا یک جهان خالیِ بیشتر در لاک«آرمان پرناک»...
کلماتدر دهانپروانه می شوندهرگاه می خواهم صدایت کنمگُلی جان!«آرمان پرناک»...
کاشدر جنگ جهانی بعدیمردها دست از «دَردانگی» بردارندبه خاکسپاریِ تفنگ ها مشغول شوندزن هابه میدان بروندو پیروزنیروهایی باشندکه زیباتر می رقصند...«آرمان پرناک»...
در هوایی که نیستنفس می کشمزیر سقفی که نیستزندگی می کنمبرای همسری که نیستگُل می خرمبرای دختری که نیستقصه می گویم...آری،چرا خوشبخت نباشموقتیاین همه نیست هست !«آرمان پرناک»...
هیچگاهبدِ کسی نخواسته ام اما یکی هست که می خواهم هر چه زودتر آلزایمر بگیردو فردای مرا از یاد ببرداز یاد ببرداز یاد ببرداز یاد ببر تنهایی!«آرمان پرناک»...
یادش بخیر!تنها با چند پُشتیخانه ای می ساختیمکه چراغش از برقِ نگاه بودپنجره هایش، قلب های ماو حیاطش پر از گُل های قالی.خانه خراب هم می شدیمبیمه ای جاری بود؛لبخندِ مادربزرگ!«آرمان پرناک»...
بی توبی زندگیدر دریای عادت شنا می کنمدر خیالِ وصالت، پرواز!من آن ماهیکه می خواست پرنده باشد...«آرمان پرناک»...
به جانِ هر لباسظلم استاین همه مانکنی کهاز کار برکنار می کنیزیبایی هم حدی دارد!«آرمان پرناک»...
تو که رفتیبه سایه ات بگواین حوالیآفتابی نشودبه سایه ام سپرده امخودش دست تنهاحافظه ی تمامِ دیوارهای کوچه پس کوچه های شهر راپاک کندآن هم چه پاک کردنی؛با خونِ دلم!«آرمان پرناک»...
در چشم هایم /ابرهایی لال /تجمع کرده اند / می ترسم /دوباره با یادت /تیرباران شوند!«آرمان پرناک»...
فقط خم شدم /از زمین کاغذی را بردارم /که نصفِ صورتش سوخته بود /نمی دانم چرا جنگل /پشتِ سطلِ زباله ای پنهان شد !«آرمان پرناک»...
با باوری لرزان/به لبه ی پشت بام نزدیک می شوی /که شاید /که شایدکسی از پشت /تو را بغل گیرد؟ /عزیز دلم /پیش از این /مرگ به آغوشت کشید /فقط فراموش کرده ای!«آرمان پرناک»...
در اتاقم /جهانی از قابِ عکس های تو ساخته ام /هر روز، هر ساعت، هر دقیقه، هر ثانیه /به یک قاب سفر می کنم...«آرمان پرناک»...
تکان می خورد /امّا ما /تکانی نمی خوریم /شاید این پُل /واقعاً مرده است! /«آرمان پرناک»...
دخترِ سوار بر عطرِ مریم! /گمشده ای منتظر است /خلافِ بادِ گیج بچرخ /بچرخ در صدای پژمرده ی زمان /بچرخ در چشمِ آسمانِ خون آلود /بچرخ در مغزِ تفنگ ها /بچرخ در لباسِ بیابان /بچرخ بچرخ بچرخو پیدا کن دستی راکه از قلبی بیرون زده...«آرمان پرناک»...
شب / از چشمان گذشته /به دهان رسیده است: /دوستت دارم /دوستت دار...دوست...دو...طاقت بیاورید!طاقت بیاورید کلماتِ پشتِ دندان!«آرمان پرناک»...
از خطِ قرمز روی پیشانی /تا آرزوی کنجِ انباری /ما بغضِ مادرزادِ هم بودیم /در بندِ پوتین های اجباری...«آرمان پرناک»...
فریادِ بی صدای درختی شکسته ام /تنها کنارِ نعشِ نحیفم نشسته ام ...«آرمان پرناک»...
مرا به پلّه ی اوّل نبر، حرامم کن! /دوباره نیش بزن مارِ من، تمامم کن...«آرمان پرناک»...
نه نشاطی است در شاخه ها /نه پرنده ای /به ساختِ آشیان /درختِ مطرود از جنگلم /درختی /که هر برگش /دچارِ صرعِ پاییزیست... /«آرمان پرناک»...