متن آرمان پرناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرمان پرناک
پس از آنکه
آوازِ سیاهِ آینه را
پاک نمودید
سراغِ گلدان بگیرید
و در قلبِ نمدارش
یک جای خالیِ خوب بکارید
«آرمان پرناک»
آسمانش نمی رسید
قدش نمی رسید
دستش نمی رسید
انگشتش نمی رسید
ستاره ی سوخته ای
سر از سطل در آورد ...
«آرمان پرناک»
دست خودم نیست
که پوستِ نگاهم،
به نگاهت چسبیده
نمی توانم
نمی توانم
حتی یک پلک
از تو جدا شوم
«آرمان پرناک»
با زندگی کنار آمده ام
زندگی با من نه
ما زیرِ سقفِ هیچ
به مرگِ هم
چشم دوخته ایم...
«آرمان پرناک»
دست از عروضِ مریضِ دنیایم کشیده ام
هستی ترین نیستیِ من
دوستت دارم
-دوستت دارم هایم- زمین خورده اند
بلند می شنوی؟
«آرمان پرناک»
تو
انگور فشاری می دهی
من
گلوی طنابِ دار
عجیب است
حتی
در خواب هم
با من لج می کند دنیا
«آرمان پرناک»
ابریست قلبم، ایست کن، چتری به چشمم نیست
سنگِ مزارم را فقط گاهی نگاهی کن ...
آرمان پرناک
می گویی
نزدیکم نیا،
صفرهایم به تو هم سرایت می کند
آخر عزیز من
کدام سربازِ برجکی را دیده ای
که از تنهایی بگذرد؟
«آرمان پرناک»
هر چقدر دوست داری
جلویم سنگ بیانداز، دریا !
این رودِ بی دست و پا،
سرِ پایان دارد !!
«آرمان پرناک»
امروز
که به خود می نگری،
نه نامت
نه سن و سالت را می دانی
و تنها بخشِ معلومِ هویت ات،
خونی است که پیوسته
از تنت
بیرون
می ریزد ...
«آرمان پرناک»
بخند
بیشتر بخند
نمی دانی
یک معجزه است
گرمای لبخندت
دل هر آدم برفی را
آب خواهد کرد
«آرمان پرناک»
می پوشد
عوض می کند
می پوشد
عوض می کند
می پوشد
عوض می کند
...
گرگ،
در میان آدم ها
گرگ می شود.
«آرمان پرناک»
پنجه را قوچ ِ نمد تا حس کرد
اسب با شیهه ی طوفان در رفت
در خزرخیزتَرین حالت ِ دشت
کاسه ی صبر ِ دوتاری سر رفت...
«آرمان پرناک»
من به خالت دین عوض کردم تو ای هندوتبار
شک «به فانوسم نکن» تا کورسویم می رود
«آرمان پرناک»
که از تخت گذشته ام
ساعت: 12هیچ عقب
و یک گلوله
ضمانت می کند:
سفر به سلامت باشد
از خانه گذش ... ↓
.
که از تابلوی مین گذشته ام
یک متر و هشتاد سانتی متر می شود
و این،
چندمین ِ («من») است
که از مای مین هم گذشته...
از آسمان
ح
ر
ف
می بارد
و کودکانِ الفبا
در معصومیّتی بلیغ
آدم حرفی را می حرفند...
راستی!
ما کِی انقدر شعر شدیم !؟
«آرمان پرناک»
-مادر!
چرا واژه ها باید
پشت میله های دفترم باشند؟
اصلاً سواد نخواستم ...
.
-پسرم!
سوال نکن!
پدرت منتظر است چیزی بنویسی
بنویس:
بابا نان !
بابا آب !
بابا کِی آزاد می شوی؟
«آرمان پرناک»