متن آرمان پرناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرمان پرناک
-مادر!
چرا واژه ها باید
پشت میله های دفترم باشند؟
اصلاً سواد نخواستم ...
.
-پسرم!
سوال نکن!
پدرت منتظر است چیزی بنویسی
بنویس:
بابا نان !
بابا آب !
بابا کِی آزاد می شوی؟
«آرمان پرناک»
گاندو!
دست مرا بگیر
که از تنهایی نجات یابم
دست مرا بگیر
که آدم، سیب مرا پس زد
می خواهم
رختِ خاطرات بشویم
کمک!
«آرمان پرناک»
شاید
این کفش
برای تو
باید»
.
مدت هاست
قدم های برهنه ام
حرفِ گرگ ِ بیابان را می پاید
«آرمان پرناک»
در گوشه ی چشمم
طلوع و غروب آفتاب هم
به هم رسیده اند
من
که دو پای زمان دارم
پس
چرا به تو نمی رسم
«آرمان پرناک»
پنجه ی خونینِ کارنیکس
بر دیوارِ تارِ هادریان ...
دیگر از لای انگشتان
نمی بیند مِه
فانوسش را
به نوشته نزدیکتر می کند:
- سپرهای کوفته بر زمین
روزی بلند خواهند شد -
«آرمان پرناک»
با لک لک ها کل کل نکن، کبوتر !
چه می فهمند آغوشِ باز تو،
یک چشم طلوع و
یک چشم غروب تو
دورانِ پروازِ کبوتر و باز رسیده
آغاز کن!
پرواز، با باز و کبوترهاست
«آرمان پرناک»
از بهارهای ندیده ام
از حرف های نشنیده ام
از خاطراتِ چشیده ام
از فرشته ای که به دستم
نامه ی هبوط را داد،
هم پرسیده ام
هیچکس
هیچکس
پاسخِ تنهایی ام را نمی دهد
«آرمان پرناک»
پوست تخمه ها
آفتابگردان ها را
پای مترسکِ مصلوب کشانده است
بینوایان نمی دانند
کلاغ کیست
آفتاب کجاست
«آرمان پرناک»
می دانی!
این روزها
بیشتر از شعرِ سپید
سرم
گرمِ برف بازی ست
ممنون که زمستان را
به من هدیه دادی
«آرمان پرناک»
تو نه!
گلوله ات راست می گفت !!
آدمی که پای قلبِ خود ایستاده
سایه اش زود کج خواهد شد
«آرمان پرناک»
من میخِ محبت را
برای قابی رویایی
به دیوارِ عشق کوبیدم،
یک نفر دیگر
کلاهش را به آن آویخت ...
«آرمان پرناک»
باران
باران
زیر گلوله باران
بی چترِ جان
پا به پای خیابان
در هوایت قدم زدن
قدم زدن در هوایت،
این چه جنگی است که باخود دارم ؟
«آرمان پرناک»
بگویید چگونه بخندم
بگویید چگونه بگریم
چشم هایت، دو عکاس
که روز و شب مرا
ثبت می کنند...
«آرمان پرناک»
پیشانیِ آینه را ببوس
نمی دانی
چه روزهایی
چه شب هایی
چه ها دیده از تنهایی...
«آرمان پرناک»
به تو که زل می زنم
از قاب بیرون می آیی
لبخندت را بر لبم می کشی
نگاه می کنی به پیراهنِ مضطربم
و با لحنی، عکسِ عقربه ها،
از نبضِ زندگی می گویی ...
«آرمان پرناک»
ر
ی
خ
ت
ش
پای قابِ گرنیکا /
تکّه ها را دوباره چسباند و /
« درد بودم » شبیهِ یک کودک /
« مرد بودم » که پای خود ماند و ...
«آرمان پرناک»
خیابان های پینه بسته ی تاریخ راست میگویند
امروز دیگر
هیچ پلاکی
ما را به هویت نمی رساند
«آرمان پرناک»
ببخش بر چشمم
کمی از
گرمای اقیانوسِ چشم هایت
تا نجات یابد
نهنگِ قرمزِ منجمدی...
«آرمان پرناک»