ما همه می خواهیم به یکدیگر کمک کنیم. نوع بشر این گونه است. ما می خواهیم به وسیله شادی یکدیگر زندگی کنیم، نه غم و غصه یکدیگر.
سر رشتهٔ شادیست خیالِ خوش تو
شادی، نداشتن غم نیست؛ بلکه داشتن کوهی از غم و غلبه بر این کوه است
برای هر یک دقیقه ای که عصبانی هستی، شصت ثانیه شادی را از دست می دهی.
کاش ما دو گوزن بودیم وقت شادی شاخ های مان را به هم می کشیدیم وقت حرف زدن به هم خیره می شدیم و بچه هامان در فصل های گرم سال به دنیا می آمدند کاش ما دو گوزن بودیم که وقتی از هم دلگیر می شدیم خواب مان می...
خدایا شبِ قدر است ... آسمان را به فرشته هایت بسپار ، به زمین بیا ... کمی کنارِ دلم بنشین ، برایت حرف دارم ... حرف هایی که جز تو نمی شود به کسی گفت ... بیا و این شبِ قدر ، به حرمتِ جوشن کبیرت ، و به حرمتِ...
با خودم عهد کرده ام شاد باشم ؛ بیخیال قضاوت ها، حسادت ها، دشمنی ها و کینه ورزی ها، بیخیال مشکلات و نداشته ها ، بیخیال هرچیز که دلم را می رنجاند ، بیخیال هرچیز که لبخند را از صورتم می دزدد ... متمرکز می شوم روی داشته هایم ،...
بعضی ها هر جا که می روند موجب شادی می شوند؛ دیگران هر وقت که می روند.
ما همه مجبوریم در کنار یکدیگر زندگی کنیم، پس بهتر است با شادی کنار یکدیگر زندگی کنیم.
اصلا بعضی ها آمده اند ڪہ معجزه زندگی آدم باشند، و باخود شادی بیاورند، این بعضی ها اگر یڪ روز نباشند، همین نبودنشان می شود، بزرگ ترین درد زندگی️ ️️️
میتوان ساده زندگی کرد ساده زیست و از شادیهای کوچک لذت برد فقط کافیست باورداشته باشیم لذت شادی در داشتن چیزهای بزرگ نیست.
همانطور که یک تاجر محتاط از سرمایه گذاری تمام سرمایه اش بر روی یک موضوع خودداری می کند، خردمندی نیز احتمالا ما را بر حذر می دارد که تمام شادی خود را تنها از یک سمت انتظار داشته باشیم.
باور کن زندگی را ... شیرین مثل غمِ کودکان بالا شهر تلخ مثل شادیِ کودکان کار
شادی طلاق داده ی صدسالهٔ من است با او مرا چه نسبت و او را به من چه کار
شادی نیمه ی شعبان و غم دوری تو شب عید است ولی سینه ما می سوزد
کجای شبانه هات چنین خلوت _مگر که در خواب_ باران هات لذت بی چتر بی کلاه...! کجای از تو مرا کشت رَشارَش ای همه وارَش! نه می رَسم به بهارانی که در تو؟... بگو! از بنفشه بگو! سرفه اش حالش؟ همیشه بهار که قهرِ باغچه کرد آیا رَسید به آب...
با خبر باش پس از ظلمت این چند صباح صبح دولت بدمد شادی ما پشت در است
طفلی به نام شادی دیری است گم شده است با چشم های روشن براق با گیسویی بلند به بالای آرزو هرکس از او نشانی دارد ما را کند خبر این هم نشان ما: یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر
با یک دلِ غمگین، به جهان شادی نیست تا یک دهِ ویران بود، آبادی نیست تا در همه ی جهان یکی زندان است در هیچ کجای عالم، آزادی نیست... !
برگرد ای بهار! که در باغ های شهر جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست جز عقده های بسته ی یک رنج دیرپای بر شاخه های خشک درختان جوانه نیست
زندگی یعنی خستگی ! زندگی یعنی جنگی که هر روز تکرار میشود و در اِزای لحظات شادیاش که مکثهای کوتاهی بیش نیست ، باید بهای گزافی پرداخت ! پس قدرآن لحظه های شادت را بدان ...
باز هم سیزده سال نو از راه رسید باز هم شادی و سر زندگی از راه رسید آنجا که شمایید اگر ابری نیست تندی بپرید بیرون که اصلا جا نیست
بی تفاوت باش چون هر چیزی ارزش فکر کردن ندارد شادی چیزی نیست جز داشتن تن سالم و یک حافظه ی ضعیف ....
زندگی کوتاه است نه غمش می ارزد و نه شادی ماندن دارد...... بهترین راه برات این است که بخندی و بخندی و بخندی به غمش..... به کمش..... و زیادی....... و همش.....