متن شاعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر
من چرا شاعر و عاشق نشوم، وقتیکه
سی و دو حرف الفبا همه مجنونِ توأند.
شاعر: مصطفی مدرس پور
تکخانه ها
ممنوعه ها
سلام ای آنکه جا, در توس داری.
دو تا گلدسته چون فانوس داری.
ضریحت منزل باران بوسه است.
لیاقت بر هزاران بوس داری.
هزاران عاشق دلداده داری.
هزاران غرق در کابوس داری.
هزاران عاشق علامه ی دهر.
چو افلاطون و دیجانوس داری.
گدایان در تو خسروانند
گدایانی چوکیکاووس داری
گداییِّ...
سحرِ حصار
از خودت
خطی بکش
بر دور من
سِحر گردم
شَوَم محصور تو
ای یارِ من
محصور عشقِ
نازنینی مثل تو
اندازه ی دنیا
بگردم گرد تو
خط خود خوانا بکش
ای عاشق زیبا سرشت
تا کشم منّت تو را
در جهنم هم بهشت
خط تو بر دور من...
در گذران زمان
من گرفتارِ تو
در حرم کوی تو
مست و خرامان، من
از کرم بزم تو
هرچه که آید قبول
شور و حرارت ز تو
آنچه شرور است من
در قلم وصف تو
هرچه نگارم، کم
در طلب عشق تو
ساقی و مطرب، من
از نظر روزگار
عاشقِ...
ساعت دقیقا هشت با باران رسیدم
قطره به قطره آسمان را می دویدم
جای کبوترهات گشتم دور گنبد
خورشید را پابند فرمان تو دیدم
تا کم شود بار گناه از روی دوشم
از چشم بارانیِ خود منت کشیدم
لبریز شد از عطر باران جانمازم
در سجده ام طعم اجابت را...
باران بهار و عطر احساسم باش
خوش رایحه و رنگ گل یاسم باش
بازیگرِ صحنه های ِ حساسم باش...
بهزادغدیری
بگو از این منِ دل خسته ی شاعر چه می دانی؟
گرفتارم به دردی که ندارد هیچ درمانی!
هزار اندوه در دل دارم اما باز می خندم
اگر در گریه خندیدی بدان بدجور ویرانی!
نگو از گل! نگو از باغ! من تفسیر پاییزم
که روحم مانده در هر کوچه ی...
رد می شوم از بلور کاوه
مثل نور،
از میان درهای بسته
مثل صوت،
از روی قله های ندیده
مثل باد ،
از زیر اقیانوس
مثل آب،
من
شاعرم.
به گلویِ بریده یِ قلم
قسم،
به کاغذ مچاله ی آن گوشه ها
قسم،
تو شعر آخرم نیستی،
اما
آخرین شاعرِ این کوچه ها منم
در صفِ نان .
زندگی شعر است شعری ماندگار
مطلعش زیباست چون فصل بهار
گاه میخندی و گاهی غصه ها
میشود در بیت هایت آشکار
گاه میچسبد به تلمیحی لطیف
گاه هم نام ردیفش بی قرار
شاعرش اما به وقت زندگی
درمیان واژه میگیرد قرار
میشود شیدا و میگوید سخن
حرفها دارد ز درد...
مرا به واژه ها فروختی..
دیگر نوشته هایت بوی معرفت نمیدهند
لب هایت شهادت دادند
که مجرمی...
و بوسه ها
وخاومت
آلزایمرِ عشق راتایید کردند...
تو میدانستی
جسمی که خیانت دیده
مبتلا به زوال روح است...
چگونه مرا به
عاشقانه های واهی فروختی!؟
خورشیدم را کشتی
دریچه های نور و...
من ماسک نمی زنم
تظاهر نمی کنم به خوشبختی
زخم هایم ناسور
حرف هایم از جنس باروت !
من محکومم ،
فقط به جرم لطافت...
روی سخنم با تو نیست مردِ جانیِ تاریخ
غیرت به زبان و خنجر به دست
یا آن که آدم نشده هوای پرواز گرفت
حرفی ندارم...
زنی که با صدای آب ماهی میشود
و تصویر جنگل قناری اش می کند بر شاخسار
زنی که با ترانه ها همسرایی می کند
مانوس است با شعر با لبخند با عشق با عرفان
و با خودش ، با خودش....
و نمی ترسد از گذر بی رحم عمر
زنی که...
تو یک دشت از نرگس و سوسنی!
تو سرگیجه ی یاس و آویشنی!
نگاه تو دریا! صدایت بهشت!
پیام آورِ ناز و رقصیدنی!
تو معشوقه ی قلب این شاعری
خدایی و شاید به شکل زنی!
ببین! واژه هایم خجالت کشید...
تو از وصف در شعر، هستی غنی!
و من تا...
ای خالق کون و مکان بنگر که جانم می رود
در هجر او ای مهربان ، تاب و توانم می رود
در آرزوی وصل با آن صاحب حسن و جمال
احساس زیبا و خوشم با دل سِتانم می رود
من تشنه ی دیدار یار ، او در پی آب روان...
کویر
چکیده قطره باران به شانه های کویر
خزیده گوهر غلطان به خانه های کویر
از انحنای بیابان و تپه و در و دشت
تنیده ریشه به ریشه جوانه های کویر
درخت تاغ صبوری نشسته در سر راه
کشیده بر سر و رویش نشانه های کویر
گرفته شاخ و برش...
مرگِ شاعر
آخرین شعر اوست
نام آن
شاید
« رهایی ».
و شاعر
منشورِ
نورِ سپیدِ
زندگی است.