شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
از تو می نویسم
هر سپیده ی صبح
وقتی که
نوازش می کند
گیسوان به هم بافته ی
یاس و اقاقی ها را
نسیم صبحگاهی
از تو می نویسم
آنگاه که
می خواند
بر پرچین پشت باغ
پرنده ی آرزوها
و می رقصند
واژه ها با خنده ی خورشید
آری...
از شوق لبریزم برای دیدن یار
هر لحظه در فکر توأم در فکر دیدار
کی می رسد آن لحظه و کی می رسی تو
در کنج آغوشت برایم جا نگهدار
تو نازنینی ناز خود را می فروشی
من عاشق تو هرچه نازت را خریدار
یک شب بیا از صورت من...
حتم دارم در این زمانه یِ قیرگون،
تُو؛
خورشید را به یکباره بلعیده ای که؛
این چنین می درخشند چشمانت !
می خندی با تب لحنت
رو ذهنم عشق می پاشی
می پرسم کی به این خوبی
چشاتو کرده نقاشی!
درسته که واسه گفتن
آدم گاهی میشه ناشی
ولی مجنون شدم آره
همونی که تو لیلاشی
شدی دنیای این شاعر
خانومی که شما باشی!
◾شاعر: سیامک عشقعلی
دیکتاتوری چشمانت
حکومت سکولاریسم دلم را
بر هم می زند
اسارت می ارزد
به آزادی بدون داشتنت
تازیانه نگاهت را
به جان خریده ام
قاضی محکومم کرده
به محارب
آری من کافری بی دینم
جرم تو هم کم نیست
بر هم زده ای امنیت روانم را
این زن برای تو...
کجایی؟
که با آمدن صبح
دوباره خورشید نگاه می کند
از پشت پنجره
به من و تنهایی ام
و من
محو در خیال با تو بودنم
بیا
برای همیشه بیا
تا چشمانم
به آفتاب نگاهت
پلک بگشاید کنار تو
و بشنود گوشهایم
زیباترین
موسیقی زندگی بخش را
از لبان تو...
در شبی پر از ستاره
که پریشان کرده گیسو را
در آغوش زمین
مهتاب
می خواهد دلم
دیوانگی را با تو
ای دنیای من
ای شاه بیت مثنوی ِ عاشقی هایم
سکوت هر شبت را
پشت کوه فاصله
بشکن
میان برگ ریز لحظه ها
نامهربان با من
و با قلبم...
کنارم که باشی
پاییز دلتنگی ام
با همه ی غم انگیزی اش
و ابری بودن لحظاتش
زیباتر از بهار می شود
و همای سعادت می نشیند
به تماشای عاشقانه هایم
که در ساحل چشمانت
به پرواز در آمده اند
باد صبا
بتاب
ای خوبِ من امروز
بتاب
چون آفتابی گرم
که بی تو
سرد و بی جان و پریشان، خاطرم این دَم
و خانه
خالی و دلگیر
و بی اندازه غرقِ غم
که قلبم می زند پَر در فرازِ آسمانِ بودنت اینک
بخند
ای خوبِ من امروز
که لبخند تو و...
اگر روزی بیاید که
به هنگام طلوع صبح
نگاهم در نگاهت
چون پرستویی مهاجر
بال بگشاید به شهر آرزوهامان
و با موسیقی امواج قلبت
برلب ساحل
برقصم
همچنان پروانه ای بی تاب
و با تو عشق را معنا کنم
با دیدن مهتاب
و در آغوش لبخندت
دوان باشد
نگاه من...
بیا
تا بگذریم
از هر چه اندوه است
با هم
ما دو تن امروز و ساعتها
دور از ما و من ها
چشم در چشمانِ هم
خیره
بمانیم و بخوانیم
در شبِ دلدادگی
با بوسه ی مهتاب
شعرِ عاشقی را
چون گلِ نیلوفرِ مرداب
و خیس از نم نمِ بارانِ...
.
می گذرم...
از خم این فاصله ، با تاریکی کوچه
و زنجیری که گلوی پایم را می جود
ببین...
چگونه بال می گیرم،
که به انتهای رگ های تو
سرریز می شوم
و آهسته بر پرچین دیوارهای پیر
زیر تابش مهتاب
به شب نشینی شب بوها
که می رسم...
می دانم که می آیی
و غرق بودنت می شوم
بی آن که دیده باشمت
همراه می شوم
با سپیده ی صبح
در طواف چشمانت
و زمزمه می کنم با تو
ماندن را
عشق را
زندگی را
می دانم که می آیی
و خیال آمدنت
در این تشویش انتظار
و...
بوی عطری می رسد از دور، می گویم تویی
قاصدک می رقصد و پُر شور، می گویم تویی
یک نسیمی می وزد بر گونه های خیس من
می رود پس، پرده های تور می گویم تویی
بغضهای کهنه را سر می کشم من بیت بیت
بوسه ها می گیرم از...
نماز عشق می خوانم قنوت یارب اش باتو
دعای وصل بر لب ها و آمین گفتنش باتو
عجب عطر خوشی امید پیوند دو دل دارد
هوا از عشق لبریز است تنفس کردنش باتو
ز پا تا سر فرو رفته در آب جذب دریایت
من آن مستغرقم در تو زهی جزر...
ترا ندیده ام ولی ندیده دوست دارمت
به دست گرم عاشقی دوباره می سپارمت
غزل تویی غزال من، ستارهٔ شمال من
همیشه تا همیشه ها به دیده می گذارمت
بهار در بهار من، امید ماندگار من
به دفتر سپید دل همیشه می نگارمت
بیا به چشم باغ من، به باور...
اقرا بسم عاشقی کز عشق تو فرهاد شد
آن اسیری که به دام بوسه ات آزاد شد
آنکه در سودای لبهای تو ایمانش برفت
آیه ها، با شعرهایش مملو از ایراد شد
(لا لبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات)
اینچنین آیات حق در معرض اضداد شد
غنچهٔ لب...
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید بچشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی...
این ماه را از آسمان برداشت باید
عکس تورا در جای آن بگذاشت باید
تا آسمان هم عاشق روی تو باشد
هرگوشه تخم عاشقی را کاشت باید
علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی
نخواهم داد از دستت به این زودی به این مفتی
تو بودی که برای من همه از عشق میگفتی
جهان از چشم من شاید بیفتد بی خیال اما
تو چشمان منی از چشم من هرگز نمی افتی
علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی
به تو
هر روز و شب و ثانیه می اندیشم
به تو ای بوی بهار
به تو ای باعث خندیدن گل در گلزار
می دود
عشق تو در چشم ترم
بی خبر اما تو
از دل شعله ورم
شده این دل طوفان
و نگاهم نگران
و به لب لبخندم
همچو...