شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
شبیه بید مجنون است!
باد،
که دست دراز می کند
به سوی شاخ و برگش،
تن و جانش را می لرزاند!
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
دواتی ست،
پر از جوهر آبی -
چشم هایش!
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
دو دانه انگور،
دو پیک شراب شیراز است --
چشمان تو!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
دشتی سپیدپوش از برف،
یا که رودی دراز کشیده؟! --
زنی عریان!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
دو گل نرگس،
از بهار به جای مانده اند --
چشمان تو!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
لخت و ملوس و حساس،
مزین اند به دانه های شبنم --
سبزه های بهاری!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
هرگاه که آلبوم خاطراتمان را می گشایم
همچون گذشته
از عکس هایت هم
عطر خنده بر می خیزد.
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
نسیم
زیر نور ماه
شانه می زند گیسوان چنار را...
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
به گوشه چشمی هم ننگریستی!
اما همه ی راه ها را،
گلستان می کنی،
به بهارِ قدم هایت...
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
اگر زن و شراب و شعر نبودند،
خیلی پیش تر هلاکم می کردند:
دردِ عشق و
غمِ کُردستان و
تمنایِ نان!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
من و تو،
غروبگاهان
روی نیمکت پارک، میعادگاهمان بود.
درخت کنار نیمکت
که همیشه درد دل های ما را می شنید،
تنه اش خمیده است.
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
چون به خانه ام آمدی،
بشکن، هر چه را که ناراحتت کرد!
غیر از دل من...
شعر: سارا پشتیوان
ترجمه: زانا کوردستانی
قلبت را از مشتت بیرون بکش و
سر جایش بگذار...
آیا از غربت
چاله ای عمیق تر داریم،
آنگاه که تمام زندگی ات را باخته ای؟!
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
تنهایی،
مانند جوی آبی ست،
که گیاهان بی شمار
اطرافش روییده است...
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
زنی از جنس بارانم،
زاده ی دو پیکر عریان،
در فصل پاییز.
بی رضایت من،
به دنیا کشاندنم.
شاعر: شنو محمد زاخو
ترجمه: زانا کوردستانی
لبخندت،
باغی ست همیشه بهار.
♡
تلفیقِ غریبه و،
آشنا!
لیلا طیبی
نامت،،،
شیرین تر از کندوست.
◇
بهساناو*
پروازش می دهم!
لیلا طیبی
--------
*- ساناو کوهی است در اطرافِ جوانرود که بخاطرِ عسلش معروف است.
باد و
پیاده رو و
خش خش!
برپاست سمفونی برگ ها.
رها فلاحی
برگ ها به پرواز در آمدند
از شاخه های بلند
با شادی به رقص افتادند
در مرگ خود
در میان وزش باد
به رنگ سرخ گل
حنابندان خزان را جشن گرفتند
برای بهار در راه مانده.
شعر: عمر علی
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
پاییز با گریه های مادرانه اش
گرد و غبار درختان را می زداید.
شعر: عمر علی
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
زمستان،
با تمام سردی اش،
با همه تاریکی اش،
از راه رسید
مرا در برگرفت.
اما مهرت،
شعله ای نبود
برای خاموش شدن؛
فراموش شدن،
نرگسی بود
برای شکفتن.
بوییدن،
از میان برف ها
روییدن.
اناری بود ترک خورده،
شیرین آبدار ،
سرخ و رسیده،
پر از وسوسه.
چه بیهوده ریشه ای
در خاک.
چه بیهوده شاخه ای.
چه بیهوده میوه ای!
چه بیهوده سایه ای
بر خاک.