شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
تا تو در آغوشِ من گل نکنی،
این بهار، بهار نمیشود...
باور کن محبوبم؛
هر کارى از دست من بر مىآید
فقط کافیست که دستانت
در دستان من باشد...
برگ ها را از گلها دوست تر دارم،
هیچکس، به فکر برگها نیست، چقدر انتظار می کشند تا یک گل در بیاید.
منِ افسون شده، لیلا همه دنیای من است
شمع و صهبا و دو دنیا همه لیلای من است
گرچه در دفتر تقدیر و قضا مجنونم
هر که عاقل شده جویندهی جا پای من است
قیس و فرهاد کجا و منِ شوریده کجا
قیس با چوب شکسته کفِ دریای من است...
و گریستم،
برای ما که زندگی رو آغاز نکرده
پیر شدیم...
نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
پاسبان حرم دل شده ای شب همه شب!
خط و خال یار را
به تو نمایانده اند و با لحنی فصیح
گویند: اقرء؛
بخوان کتاب جمال ما !
بخوان دیوان پررمز و راز آفرینش ما را! بخوان به نام آنکه
لب های...
شعر
مثل باران است،
بر همه میبارد،
اما تنها خاکِ آماده
بوی خوشِ زندگی میدهد.
شعر
مثل باران است،
بر همه میبارد،
اما تنها خاکِ آماده
بوی خوشِ زندگی میدهد.
در خماری به سفر های خروشان رفتم
به گذرگاهِ همه باده فروشان رفتم
تا به کوی تو به ناگاه رسیدم هیهات
که ز عقل و هوش با زلفِ پریشان رفتم
عشق واقعی برای همیشه ماندگار است.
عشق واقعی به سوی تو نمی آید
بلکه باید در درونت باشد.
فقط عشق واقعی می تواند
سختی منتظر بودن را کم کند.
گلچین سرودهای مریم
می گویند عشق واقعی زیباست
می گویند معنای دوستت دارم های واژه هاست
من می گویم عشق واقعی تنها کلمه ای است
که به قلب تو راه دارد
گلچین سروده های مریم
رواق منظرچشم من آشیانۂ توست
تمام حظّ دلم نگاه عاشقانۂ توست
خورشید از لابهلای برگها میدرخشد،
فرشی از زرد و نارنجی بر زمین پهن است.
رنگها در صبحی شاد، آفتاب را به رقص درآوردهاند،
و لبخند خورشید، سرودِ زیبایِ زمان است.
ریزش برگها، عطری از خزان است
که در هوا میپیچد.
عشق آمد و زبان دلم ، غرق ناله شد
با چشمهای مِی زده ات هم پیاله شد
پایان قصه را نرسیدن خراب کرد
وقتی کتاب عاشقی ام چهل ساله شد
حتی هنوز یاد تو را شعر می کنم
با رفتنت جوانی من استحاله شد
مهمان لحظه های من و غافل...
هر صبح بارانیِ من،
هر روزِ باران خورده یِ
چشمانِ تو...
یک شعر ِپایــیزی
خواهد فقط ..!
کاش میآمدی
زودتر از دیروز،
آهستهتر از فردا...
باران به شیشه تکیه داده بود،
و رؤیا،
در گوشِ بیداری
از تو میگفت.
کاش میآمدی،
تا نفسی
با تو میماند.
به رضـوانم چو دردوزخ،به دوزخ همچو در رضوان
بـه غـــــــم، در بــنـــــــدِ آزادم و آزادانــــه در زندان
به کیشِ صــوفیان کافر، به کافر مَسلَکان هم کیش
به میخانه،چو مستان مست ودور از دین و از ایمان
بـه پایِ دل بـه زنـجـیـرم، به زنـجـیـری نـه پـا بسته
به جان دلداده ی...
سر می رود تا سر دهد
فریاد سر را سر به سر
گر سر نباشد سر به راه
بر سینه سربار است سر
به جای غسل شهادت بیا سر خود را
به خاک پای امام حجاز بگذاریم
قرار آخر ما قبله ی نخستین است
به خاک مسجد الاقصی نمازبگذاریم
بیا که پنجره را نیمه باز بگذاریم "
به سوی قبله ی آخر نماز بگذاریم
به وقت سجده قشنگ است اگر سر خود را
به خاک پای امیر حجاز بگذاریم
دلم چون بادبانِ پاره بر طوفان غمها سرگران مانده
به امیدی که روزی در افق پیدا شود فانوس رویایی
نوای درد را «ساهر» به شوق عشق میخواند
که میداند پس از شب، صبح میتابد ز زیبایی
کاش تنها زندانیِ انفرادیِ آغوشت بودم ،
که حکمِ اَبدِ عشق را بیهیچ عفو، میپذیرفتم...
نه دیواری میخواستم، نه پنجرهای، نه آزادی —
فقط نفسهایت... که سهمِ هوای من باشند.
مے زنـב زنگ בلم
مے گریزـב او سپس
من بـہ ـבنبالش روان
تنـב פּ تیز פּ یک نـ؋ـس
تا بـہ چنگش آورم
اـ؋ـتـב او בر این قـ؋ـس
او شوـבمحبوب בل
من براے او نـ؋ـس
حال ما בوتا نکو
ما ؋ـقط בلـבارو بس