شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
---
نسیم صبح بگو آن نگار زیبا را
که دل ز دست برفته است و دیده دریا را
به هر کرانه ز عشقت نشان نخواهم یافت
که در هوای تو گم کرده ام تمنا را
به بوی زلف تو جانا، دلم به رقص آید
که مست بادهٔ عشقت کنم تماشا...
اگر آن یار دل افروز به دست آرد دل ما را
به جانش می سپارم من تمام عشق و سودا را
به لبخندش صفا بخشد دل و جان و روان ما
ز چشمانش بیاموزم همه افسون و معنا را
به هر کوی و گذر رفتم نشان از او نمی یابم...
دوش از بادهٔ عشقت به نوا آمد دل
شور و شوق تو به جانم ز صفا آمد دل
چشم مستت چو به دل راه نمود ای ساقی
هر چه دیدم ز تو، در حسن و بها آمد دل
در هوای تو ز هر غم به رهایی برسم
عشق تو مایهٔ...
دل از دست غمت ای ماه، به فریاد آمده اینجا
که هر دم با خیال تو، به بیداد آمده اینجا
به بوی زلف مشکینت، دلم آرام می گیرد
نسیم صبحگاهی را، به شوق یاد آمده اینجا
در این وادی پر از غم، دلم تنها نمی ماند
که هر جا بوی...
تو باشی
خوشا آن دل که دلبندش تو باشی
امید و لطف و پیوندش تو باشی
غم و شادی به قهر و آشتی ها
شکوه مهر و لبخندش تو باشی
حریم ساحت امن و امان است
جهانی که خداوندش تو باشی
در این جغرافیای بی نهایت
ری و بلخ و...
هرچند دنیا خالی از غم نیست خانم!
دیوار شادی هاش محکم نیست خانم...
تنها تویی! تنها تویی دلگرمیِ من
غیر از تو دیگر هیچ یادم نیست خانم
وقتی دلت می گیرد از بغضم، بدان که:
آدم بدونِ درد، آدم نیست خانم!
من روح کوهم با غرور خود، همان که
در...
بسمه تعالی
زمانی ، کار انسان می شود شیطان پرستیدن
ندیدن ، می شود خُفّاش را اسبابِ شب دیدن
به غفلت نگذران ، تا دامنِ منزل به دست آری
دو چندان می شود راه از میانِ راه خوابیدن
بهارِ خنده هایت را ، شبیه غنچه پنهان کن
که شوید صورتِ...
نکند عاقبتِ قصه ی ما بد باشد!
سر راه من و دستان تو یک سد باشد
نکند اِنَّ مَعَ الْعُسرِ نباشد یُسْرا
نکند جای خوشی، غصه ی بی حد باشد
نکند بوسه ی ما سوژه ی مردم باشد
نکند شانس در این عشق نخواهد باشد
نکند راست بگوید پدرت، در...
زندگی ذره ی کاهیست که کوهی ساختیم
متن را کرده رها ،حاشیه هایی ساختیم
زندگی هم چو عسل ،هم چنان زهر گذرد
ما خود این بازی پر پیچ به راه انداختیم
عباس رییسی
صدایِ موجت ای دریا برایم شعر زیبایی ست
پراز راز و پر از لذت همانند معمایی ست
صدف می ریزی ازخوبی به روی ساحلت هر روز
و بوی تازه می گیرد از این خوبی، دلت هر روز
در آغوشِ تو ماهی ها تمام لحظه ها شادند
به زیر آب و...
رنج ..
بسمه تعالی
در گلستانی که مخمور ست گل از بوی خود
می کند چون شیشه در میخانه جست و جویِ خود
می تراود شکوه ی خونینِ دل بی اختیار
سخت باشد در گره چون نافه بستن بویِ خود
روز محشر نامه ی اعمالش از عصیان تهی ست
هر...
غم ایّام مخور ساقی و پر کن....
ز می ات، جام سیمین مرا.....
چونکه این عالم فانی....
به خدا هیچ نیرزد....
که دل آزرده ز ایّام شوی...
.........
حسن سهرابی
رجعت ..
بسمه تعالی
چون طلبکارِ حضورم ، لب به غیبت وا نکردم
عیب خود را دیدم و از دیگران پیدا نکردم
مُهرِ خاموشی زدم بر دور باشِ هرزه گویان
در امان تا باشم از زخمِ زبان ، لب وا نکردم
آبرویم را مُبدّل چون صدف کردم به گوهر
کاسه...
تو جام شرابی و من عاشق میخانه
تو نای سه تاری و من مطرب مستانه
میخندم و میرقصم در پیش نگاه تو
من مست شدم هربار بی ساغر و پیمانه
گفتی که شبانگاهان باز آ به سراغ من
از شوق تماشایت شبگردم و ویرانه
صبح است و دلم پر از هوایِ عشق است
چون بلبلکان پر از نوایِ عشق است
سرشارِ غزل هستم و دل، کوکِ غزل
این کوکِ دل و غزل ، عطایِ عشق است
بادصبا
خورشید جهان می دَمد از کلبه ی عشق
پروانه دلی می رسد از کلبه ی عشق
هر گوشه پراز لاله و ریحان گشته
عطر غزلی می رسد از کلبه ی عشق
بادصبا
بویِ گل و یاس و نسترن دارد صبح
لبخندِ قشنگِ یاسمن دارد صبح
مستانه تر از چکاوک ای عشق دلم
هر لحظه فقط با تو سخن دارد صبح
بادصبا
سراب
در دل پرخروش امواجت ماندم و مثل یک حباب شدم
بی جهت روی آب رقصیدم محوِ در کار پیچ و تاب شدم
ساکن شهر آرزو بودم که خودم را دوباره گم کردم
پای مشروطه خواهی چشمت در هیاهوی انقلاب شدم
منطق عشق را نفهمیدم بخصوص از جناب لب هایت...
سالها رفته ای اما،چشم من درپی توست
نی نی چشم من اِنگار، پِی گهواره توست
من شکارِ ،چَشم آهوی تو بودم معشوق
قلب بی طاقتم هرروز، دَرپی خانه ی توست
من زِ دَرد غَم هِجران تو آلوده و مست
قلب آتش زَده ی من، پِی میخانه ی توست
مُردم و...
درون جنگلی تنها و دلگیر
کنار برکه ای در حال تبخیر
شبیه ماهی خوابیده بر خاک
پلنگ افتاده بر آغوش تقدیر
ابوالقاسم کریمی
3/شهریور/1403
ورامین
تکان می خورد /
امّا ما /
تکانی نمی خوریم /
شاید این پُل /
واقعاً مرده است! /
«آرمان پرناک»