خیلی سخته با آدم هایی که دوستشون داری دیگه حرفی برای گفتن نداشته باشی...
فرق زیادی هست بین کسی که میخوابد و کسی که از همه چیز خسته شده چشم هایش را می بندد ...
قول بده یک شب می آیی و برایم قصه می گویی قول میدهم هزار شب آن را برای خودم تکرار کنم و هزار و یک شب از نو نوشته شود
آمدی قصه ببافی که موجه بروی...در نزن ! رفته ام از خویش کسی منزل نیست...
چشم من چشم تو را دید و ولی دیده نشد من همانم که پسندید و پسندیده نشد...
خودم خواستم با تمام وجود با تویی که نبود عاشقانه بمانم من این عشق را با همین کوه غم روی دوش دلم تا ابد می کشانم
من آن ابرم که می خواهد ببارد
من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم
آسمان آبی نیست قاصدک از غم و تاریکی خبر می آرد/ گوش داریدزمستان آمد موسم سردی و هنگامه ی بوران آمد آرزوها همه در خاک/فرو خفته و یخ می بندد...و جهانی که به من و به احساس و گل و غزل می خندد.
گفته ام بعد آخرین نفس قطره ای آب نریزند برمن تا که عطرت تا که بویت تا که آن خاطر رویت نرود از پیکرم گفته ام من گور را گشاده شو تنها نیایم سویت...
خبر مرگ مرا هر کسی آورد بخند. زنده ام می کند آخر خبر خنده ی تو ...
همیشه کسانی هستند که در نهایت دلتنگی نمی توانیم انها را در آغوش بگیریم بدترین اتفاق شاید همین باشد...
دلتنگی یعنی من در اسارت تو از تنهائی رنج ببرم ولی هیچ عطر زنانه ای مجذوبم نکند...
خدا قسمت داشتنت را از من گرفت گمانم کسی بیشتر از من دعا کرده بود …
یادش به ..... تا آخرین دکمه های تو ، مست می شدم لخت و خوابیده تانگو میرقصیدیم سایه های در هم تنیده مان ، تحریک می کرد آنه را چه شد؟ حال و هوای چشمانت شرجی است و لب هایت از دهن افتاده اتاقمان سرما خورده و من از تب...
تا روزی که بود دست هایش بوی گل سرخ می داد از روزی که رفت گل های سرخ بوی دست او را می دهند
هر کسی یا روز می میرد یا شب. من شبانه روز
زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ/گاه با یک دل تنگ
سخت ترین کار دنیا دل کندن از کسی است که دنیای توست... ولی می دانی هیچگاه مال تو نخواهد بود...
آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخورد های سرد را
... در خاطراتم که قدم میزنی چترت را ھمراه داشته باش ... اینجا ، بارانیترین نقطه ی دنیا میشود ... وقتی اشکھایم از ابرھای حسرت بر سره خاطراتی از تو ، سرازیر میشوند ... دست خودم که نیست ... َ جای خالیت ... جای پای قدمھایت در خاطراتم مگر میشود...
من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم بیا شویم چو خاکستری رها در باد من و تو را برساند مگر نسیم به هم..
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
دست و پایی می توان زد، بند اگر بر دست و پاست وای بر حالِ گرفتاری که بندش بر دل است