متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
من قامتم شبیه الــــف بود، کوهِ درد
ماننـــد دال، پشتِ مرا کرده است خَم
از بس که آه می کشم از دستِ سرنوشت
آیینه ام شده ست پُر از ردّ پای غـــم
در دشتِ گیسوانِ پَریشانت ای غـــزل!
حس می کنم غزالِ دلم کرده است رَم
مانند اَبر، بُـــرده مرا باد با خودش
تا انتهای کوچه ی باران، قــدم قــدم
هنگامِ آبیاری شعـــر است و باز هم
گلدانِ پشتِ پنجره افتاده از قلـــم
در عجبم از فرجام این رفتارها
دلخستهام ز زخم این دیوارها
بر تخت ظلم، دوزخی برپا شدهست
میخندد آنک پشت پرده کفتارها
فرمان به تیغ و قاضی از جنس دروغ
خاموش شد فریاد در اخبارها
تکبیرها در خدمت سرمایه شد
بر دار شد آزادگی در دارها
آزادی از نام خویش...
امشب دلم شیدای تو، آتش گرفت از یاد تو
یا ساز دل را کوک کن، یا برشکن ساز مرا
چشمان تو آیات نور، در شامِ تارِ زندگی
یا روشنی در من بدم، یا خامُش انداز مرا
هر شب به یادت میروم، تا مرزهای خواب و عشق
یا خواب را شیرین...
(بادهی گلگون)
چون سیل از جِبال به جیحون رسیدهام
کمکم از آن به ساحت سیحون رسیدهام
صید صدف ز بستر دریا نمودهام
تا از صدف به گوهر مکنون رسیدهام
با کاروان عشق شدم یار و همسفر
تا از کویر و کوه به کارون رسیدهام
با پای دل به پهنهی تاریخ...
(غزالِ چشم تو)
ای نگاهِ نافذت بر سینه ها چون تیرها
ابروانت تیزتر، از تیغه ی شمشیرها
تیغ مژگان سیاهت چون خدنگ خونچکان
مینشیند بر دل عشاق، همچون تیرها
ماهرویان سمرقندی همه مات رخت
غرق در چشم سیاهت میشود کشمیرها
در میان بیشه زار نرگس چشمان تو...
گو کمین کردند...
شدم مست از شراب گیسویت و نازها کشیده ام
چگونه شرح دهم که چون تو یار زیبا ندیده ام
به باغ زندگیم آب حیات شدی چنان که در
بوستان دل شکوفه زد دوباره شاخه های تکیده ام
گر زبان قاصر و چشمها مات و درحیرتم
انصاف نیست بگویی به آخر...
من از تبار عشقم و داغ دل دیده ام
چگونه شرح دهم زِ عشق خیر ندیده ام
گویند که عشق می مست ناب است وبس
می مست ناب هیچ، تلخی اش چشیده ام
جز عشق تو عشق دیگر ی ندیدم چون
از برای تو کور گشت دل و دیده ام...
به جان و دل هنوز هست شور عشق و عاشقی
لیک از فراق یار به خلوت خویش درد میکشم
گویند به ظاهر خوش خوشان عشقم گشته است
لیک جام شراب عشق بسان زهر میچشم
مستی رسیده است به چشم و اشک و جان من
چون شراب عشق با تلخی غمت...
ای شعر و غزل ترانه یعنی خود تو مقصود من از زمانه یعنی خود تو
دنبال بهانه بودهام از سر شب صبح و سحر و بهانه یعنی خود تو
من واژه به واژه مست از بوی توام بشکفتن هر جوانه یعنی خود تو
شد روح ترانه از تو جاری به...
اندام تو خوش تراش و شیرین حرکات ریزد ز سر و دوش تو دائم برکات
گیسوی تو مِشکین و ز مُشک اولیتر بر چهرهی مَهوش تو هر دم صلوات
با جرعهای از جام لبت مست شوم پس سکته زنان روم به حال سَکرات
دستم چو بگیری ز طرب زنده شوم...
موهای پریشان به کمر افتاده
آتش ز شرارت به جگر افتاده
از نرگس مستت چه کشیده دل زار
کز باده ی چشمت ساغر افتاده
واعظ به من از توبه سخن گفت ولی
خود از غم عشق تو به سر افتاده
بر دامن اشکم اثر از داغ تو هست
چون لاله...
دوباره صــبح و لـبخنــدِ گل ناز
ز عشقت گشته ام جـانا غزلساز
بیــا تا خود ببینی که به سویت
دلــم همچون کـبوتر کرده پرواز
بشِکن آینه را!تاکه پس از این همه سال
لااَقَل چند نفر مِثلِ تو پیدا بشود۰۰۰
...شبیه موج سرم را به صخره می کوبم
ولی خیال تو هرگز نمی رود از سر...
...اگرچه دریا دریا گریستم،امّا
شده ست تشنگیِ شوره زار،حاصلِ من...
خسته ام
خزیده چون کبوتری درقفس
دُرنایی تازه از کوچ پنجره ها از راه رسیده...
گویا پرستویی هستم که به شوق بهار تمام آسمان را شقایق چیده...
خسته ام
انقدر خسته ...
که دلم میخواهد ، خواب ابدی تعبیر پلک هایم باشد...
میدانی ...
دنیا با من نساخت
با ما...
۰۰بَدَل به باد شدم، دلخوشم به اینکه فقط
مرا قلمرو گیسوی تو وطن شده است۰۰۰۱