متن چشمانت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات چشمانت
تاوان زخم دلم را چگونه میدهی
جای چشمک چشمانت، در دلم بد جوری تاول انداخته
نسرین شریفی
در هر تابش نگاهت گم می شوم
ای ماه، در آغوشِ تو آرام می شوم.
چون پرتوهای نورت در دل شب،
تمامِ دل تنگی هایم، در تو محو می شود.
در سکوتِ نگاهت، هزاران سخن،
تمامِ دنیای من، فقط تویی و من.
ای ماه، ای نورِ دل های بی قرار،...
چشمانت نور خورشید من اند.
حرفی بزن
گاهی بی تو چنان سردرگمم که آوای قدم هایم مرا می ترساند
اُقیانوس
چشم هایت بود
که تُنگ را ماهی می کرد
ماهی شدم اما
راهیِ لوله های نفت...
«آرمان پرناک»
صدایت بسیار زیباست...
گاهی اینقدر محو صدایت می شوم که نمی دانم در کجا قرار دارم و چه عملی را انجام می دهم فقط می دانم زیباترین موسیقی دنیا صدای خنده های توست...
تویی که اوج آرامش،محبت و مهربانی هستی ...
جانانم تمام زیبایی دنیا در چشمانت نهفته
و من...
«چشمانت تیغی ست در دل،
مَرا می رَنجاند و آن را می پَرَستم.»
درون چشمانِ دریایی ات
سالهاست دو صیاد
در سکون
با قلبشان به هم دست تکان می دهند
پس
کی خبر از صید خواهد شد؟
«آرمان پرناک»
روزی شعری خواهم نوشت برای روزهایی که عاشقانه دوستت داشتم
خط به خط شعرم در تُ خلاصه می شود
و ترانه ای که عاشقانه در وصف ت سروده
می شود ...
شعری که با چشمانت آغاز می شود و در نگاهت معنا می گیرد
منتظر شعرم بمان...
🌹♥️
از چشمانت پیداست
که تو هم خیلی مرا دوست داری!
فرار از عشق ممکن نیست،
هرچه قدر هم بر عشق زنهار کنی
باز چشمانت اقرار خواهند کرد،
لذت یک عشق پنهانی را!
چرا با شرم از بین می بری،
این احساس پر از لطف و مهر را؟!
کافی ست!
بگشای...
آری /
دریا را هم غرق می کنند... /
با آن دو آبیِ عمیق /
تهدیدم کن /
برای ماهیِ معلّق از قلاب /
چه از این بهتر /
«آرمان پرناک»
بگذار به یادت بیاورم!
و با عشق و ناز به دیدارت بیایم.
بگذار چون گذشته صدایت کنم،
و سراغ یادگاری هایت بروم.
...
تو از ماهتاب کدام شب آسمانی،
که چنین مستانه و خماری؟!
...
بگذار جام شراب را
از دستان تو بگیرم و بنوشم و
لبانت را مزه ی...
دست خودم نیست
که پوستِ نگاهم،
به نگاهت چسبیده
نمی توانم
نمی توانم
حتی یک پلک
از تو جدا شوم
«آرمان پرناک»
آنقدر که محو تماشای چشمانت بودم از دلم غافل شده بودم…
آنقدر گرم تماشای تو شده بودم که از یاد بردم به دلم هم سری بزنم
به مرور گرفتار چشمانت شدم.
و چشمان تو، شیرین ترین حبسی بود که میتوانستم بکشم…
سرآخر زمانی متوجه دلم شدم که کاملا اسیر وجود...
زمانی که چشمانم، محوِ آسمانِ آبیِ چشمانت، بشود؛ قلبم به اندازه ی تمام خاطرات،بین مان، حصار جدایی می کشد. باورش سخت است اما؛ زمان زیادی گذشته است که عشقِ من، از نظر همه؛ پنهان مانده است.
اکنون؛ قلبم را ببین که چگونه در انتظارِ دیدنِ همتایِ معنوی اش؛ چنین فرسوده...
به چشمانت که نگاه می کنم؛ معصومیتِ از دست رفته ام را به خاطر می آورم و دلم تنگ می شود؛ برای نسخه ای از منِ قبلی ام.
چشمانت آیینِ پرستش من اند. به خدا سوگند؛ هم اکنون اگر جانم را یگانه خالق بگیرد؛ دین من، با طواف چشمانت،کامل شده...
چه حکمی دارد چشمانت
که هی دل ب تومی بازم
تو خال در دست
من هاج و واج!!!
. کدام برگه رابیاندازم
توی مغرور آس در دست
برنده ای قطعا
من بیچاره
داس برداشته
روی فرش
کشنیزپاک میکنم
قبول میکنم
باقمار خیالت مشغولم
باختم به یک حاکم،
کلا اینجانب یک...