متن جدایی دردناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جدایی دردناک
فـقط یک لحظـہ از تو בور گشتن،
جهانم را کنـב غرق تمناے حضورت.
בگر چیزے از این בنیا نخواهم،
بـہ غیر از وصل بے پایان یارم.
سیلاب چشمانم چهها با دل نکرد
جز زخم هجران مرهمی حاصل نکرد
با رفتنت قلبـم درون سینه گویی پـروانه شـد،
جـان از تنـم جـدا و راهـی هـر بتخـانه شـد!
نسیـم عشـق تـو نبـود دیگـر در روزهـای مـن،
در نبودت خاطراتت ساغر و دل میخانه شـد!
دوری تـو برده دل را تا آسـمان هفتم ای عزیز،
آخرش عقل گویی مسجد و دل میخانه...
درد؛ آن است:
دلت گیر کسی باشد و او
به رقیبان بِنَماید رخ
و
گیرد ز تو ؛ رو
وقتی که نباشی
از غم دوری ات
جان تنم که هیچ
حتی ثانیه ها هم
درد دارد.
نیامد یارم به سوی چشمانم
سوی چشمانم برفت به دنبال یارم
از این کوچه گذر کردم ندیدم
یار من بود ، نبودش سوی چشمانم
بمان کـہ وصل توام،בر سینـہ آرزوست.
چه ها کردی که احوالِ دلم اینگونه غمگین است؟
تمام سهمم از تو بهمن و پُک های سنگین است
تو رفتی در غمت دنیای شاعر طعم خون دارد
خیابان های شهر از دوری ات قدری جنون دارد
تو را در کوچه های زخمی این شهر گم کردم
تو را در...
جادهها ادامه دارند،
مثل دل من،
که به دنبال تو میگردد،
اما تو نیستی...💔💔
عشق جانم
بیتو بودن،
مرگِ آرامیست که
هر روز در رگهایم جاریست،
و من، در این سکوتِ بیپایان،
میآیم و میروم
میان سایههای نبودنت
درختی بود سبز و سرزنده
که شادابی اش
زبانزد همه گیاهان و پرنده ها بود
اما
این دلخوشی دیری نپایید،
وقتی باغبان
شاخه امیدش را برید
و در خاکی دور کاشت..
دلش تنگ می شود برای آغوشی گرم،
جگرگوشه اش را
بار دیگر به تنش بفشارد
هر صبحدم
شبنم ها...
گر چه رفتی از برم در خون من جاری شدی
چون نفس ،همسایهٔ دیوارِ تنگِ سینه ام
عشق من
دلم تنگ است برای لمس دستت،
برای نگاهت، برای نفس کشیدنت،
برای در آغوش گرفتنت
بدون تو، جهان خالیست و سرد،
بیتو زندگیام مانند مرگ است 💔💔
عشقِ من، مونسِ دلم در این فاصله ها بینهایت دوستت دارم، حتی اگر جهان جدا کند ما را به هزار راه بیراه.
تلخ کرده زندگی را،
این نبودن های تو.
مرگ عشق را دیدم درچشمانت
که درسکوتش تمام وجودم راشکست 💔
احساس تو مرگ است برای قلبی که بی تو زندگی کرد💔
هر بهاران را نبین کز عشق خود می نغنوی
چون بهاران میرسد پایان، زمستان میشود.
آدمی کز درد دوری میدهد فریاد و زار
چون فغان پایان رساند، یار مستان میشود.
کمی بیشتر کنارم بمان
زیر آن باران پاییزی که
التماس هایم را ندیدی
اشک هایم گلاویز با باران
بازهم ندیدی
اما اینجا نه پاییز نه باران نه دنیای واقعی است
این خواب به صد بیداری می ارزد
پس تو را جان کسی که دوستش داری
کمی بیشتر بمان ...
شد بعدِ تو دل یتـیم می دانی تو ؟!
حــالِ غـــزلم وخــیم می دانی تو؟!
از لــحظه ی رفتنــت رباعــی هایم
شــد بر غــمِ تو مقیم می دانی تو؟!
قسمت نشد قسمت شود قسمت ما آغوش او