جمعه , ۱۴ دی ۱۴۰۳
از سنگسار دردهای بی شمارمدیگر به پایان آمد آرام و قرارمبغض قلم لبریز شد از حسرتی کهشد عاقبت گل واژه بر سنگ مزارم«بهزاد غدیری»...
هرگز شده در باورِ خود گُم شده باشییا سوژه ی حَرّافیِ مَردم شده باشیآئینه ی غم دارِ کسی باشی و هر شبدر حسرتِ یک لحظه تبسم شده باشیتاراجِ غمی زخمه زده بر دل و جانت؟فرقی نکند دلبرِ چَندُم شده باشیآیا شده از غصه دلت خون شده باشدبا _خاطره_ درگیرِ توَهُم شده باشیدستی نرسد… دست تو را عشق نگیرد!چون خوشه ی نارسته ی گَندم شده باشیدل خسته تر از قلب تَرَک خور...
دخترک با چشمانی معصومنجوا کرد:خانم، گل نرگس ؟!داغ تنهایی ام تازه شد...دل پردردم خون شد ...طروات گل در هاله اشکم رقصیدیادم آمد با چه شوریاز باغ آرزوهای زندگی،نرگس، برایت چیدم ...زیباترین نگاه گل ها،را به نگاهت دوختم ...لبخندت برایم تداعی شد،شادی چشمهایت در یادم نشستو صدایت که با ذوق گفت:وای ، من عاشق نرگسم...من در حسرت آن ماندمکه تو عاشق مریمی یا نرگس؟!وامروز میدانم عاشقی،لفظی بود به رسم عادت بر زبانت......
هوا ، بارانی ستآهنگ باران زیباستچشمهایم ، پشت پنجرهحسرت زیر بارانخیس خوردن داردمی رومآزاد . . .رها . . .زیر باران . . .بلکه غم های خاک خورده ام را بشویمرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
من از غرابت تنهایی می آیماز جایی می آیمکه انسانهایش بوی ساده زیستن را ندارندمن از میان سکوت و توهم می آیماز میان...خم کوچه هایی که هنوز از آنها عبور نکرده ایماز میان صدها هیاهوی فریبکه هنوز ...در پس پرده های مشکوک حرف پنهان مانده اندو جرات بیرون آمدن از رقم های افراط را ندارنداز میان انسانهای خوش برخوردی که -در پس نگاه های عارفانه خودحرفهای کذب هوسرانی را می پرورانندمن و تو دانستیم ...من و تو غوغای ترنم تردید راا...
اشک گشتمدرحسرت چشمانشصیدنظرلطفی...
درونم بغض و اشک و حسرت و آهفقط یک مرگ را کم دارم امشب...
شنیدم از لب شعرم که رفته ای،یار همیشگی امرفتی و شرح این همه دلتنگی راباکه بگویم ای همدم بی کسی امهوای دلم ابری ست پراز حسرتمای بغض ،ای رفیق تنهای امخیال ندیدنت ای حسرت چشمانمرسانده درد را به استخوانم ،می دانی ام،؟نغمه سادات قاسمی (یلدا)...
چه صبح قشنگی می شود... اگر...یک روز...به جای حسرتت...تو را داشته باشم......
چه حسرت ها که جایش در دل ماست تو رفتی،قاب عکست مانده اینجا...
میگفت که در حسرت یک بوس وکنارمحسرت زده بوسیدم و بگذاشت کنارمدلبسته بُدم،خسته شدم،خسته تر ازخویشدیگر به کسی میل ندارم که ندارم...
بعضی اوقات در زندگی به جاهای میرسیم که به گذشته نگاه میکنیمحسرت میخوریم ، بغض میکنیم و خیلی بی صدا اشک میریزمبعضی اوقات ، بعضی حرفا از بعضی افراد دوست داشتنی زندگی مامهر پایان بر تمام زحمت هایی که کشیدم میزنهخیلی راحت از تمام ارزو ها و تلاش های بی وقفه انصراف میدهیمدنبال یک گوشه از این دنیای خیلی بزرگ میگردیمشاید به دنبال اروم شدنشاید هم یک سکوت طولانی برای چند لحظه ی بی پایان ...در اخر مینوسمحرف های هست در زندگیکه تلاش چند س...
ژکوندِ شیرین :)یادم می آید...هر دم خاطراتش راهر دم خاطراتم راحیران مانده ام :)حسرتِ گلو گیر شده ام، با بغض زمزمه می کند . ..خوش آن روزی که جانم میرود:)خوش آن برقِ همیشه روشنِ چشمانت :)خوش آن زمستانِ سرد و مأیوس دست هایمان:)خوش آن لحظه هایِ عریان شده از سخن :)خوش آن سکوت ساکن شده:)خوش آن تب و تاب بی مهبای قلبم دربَرِآغوشت:)خوش آن کوبش نبض هایمان:)خوش آن خنده های تلخ مان :)خوش آن انگشتان بی مهبا در هم تنیدهٔ مان :)...
زندگی خلاصه ایست از:ناخواسته به دنیا آمدن ناگهان بزرگ شدن مخفیانه گریستن دیوانه وار عشق ورزیدن و عاقبت در حسرتِ آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مُردن! ...
اکثریت ما، احساساتمان را،درون صندوقچه ای محبوس کردهو به درِ آن قفلی به نام "سکوت" زده ایم؛و نگهبانی از جنس غروربرای آن گذاشته ایمکه مبادا تبر این احساسات،قفل را بشکندو از آن بیرون بِجَهندو ما را رسوایِ عشقِ مان بکنند؛که آن وقت،ما می مانیمو دنیایی از احساساتکه به هیچ وجه مهار شدنی نیستند...و این چنین استکه ما همواره در حسرت احساساتمانهم چون اسپند روی آتش می مانیم...!...
همه ی زنان دنبال یک پناهگاهند، آغوش مردی که دوستش دارند یا خانه ی مردی که دوستش ندارند و پیراهن دلتنگی شان را آویزان، زیر آفتابی که پیراهن تو را هم خشک می کند. آغوش هر زن زیبایی، امن ترین جای دنیاست برای مردانی که تازه از جنگ برگشته اند و تنهایی شان را با ته مانده های سیگار زنی زیبا دور می ریزند، اما همه ی زنان هنگام تنهایی شان، به چیزهای ساده و معمولی پناه می برند، به آینه ی کوچک شان، شانه ی چوبیشان و هر روز موهایشان را شانه می کشند، به یاد مردی...
شده شب تا سحر بیدار باشی ...فقط در حسرتِ دیدار باشی ؟شده در دود مرگت را ببینی ...ولی باز عاشقِ سیگار باشی ؟شده بخشی بخارا را به خالی ...ولی خود خالی از دینار باشی؟شده در فال ، سختی را ببینی...ولی باز در پیِ پیکار باشی ؟شده افشا کنی اسرارِ دل را ...وَ چون منصور ، سرِ بر دار باشی؟شده مرهم بخواهی از طبیبت...ولی از دردِ او بیمار باشی؟اگر یک بار اینها را تو دیدی...بدان شاید تو نیز بیمار باشی /...
سال، سالِ بلواستمی ترسمزخم ها دهان باز کنندو گلوله را ببلعند.لب هابا حسرت بوسهکال بمانند.می ترسمدست هابی آنکه منحنی بدن معشوق را ترسیم کرده باشندجنازه ی برادری، خواهری رابه خاک تحویل دهد.تو که برای شفا، آبِ بارانو برای تسکینبه دلم گیلاس تعارف می کردیدست هام را بگیرتا خفگی یک وجب بیشتر نمانده.سال، سالِ بلواستخدا باید کنار بایستد!...
بی حسو حالو خسته ام وقتیهر روز بی تو غرق پاییزمنیستی ولی توی خیالم بازمن بی بهونه اشک می ریزمبیرون میرم توی افکارمهر لحظه پا می کوبی رو برگاجای قدم هاتو نگا کردمپر شده بود از حسرت فردابی حسو حالو خسته ام وقتیآهنگی که خوندی رو گوش میدمتوی دلم بد جور پاییزهتنهاییو باچشم خود دیدمرد میشم از خاطره هامون بازپل می زنم به سمت خوشبختیبازم مجسم می کنم جایلبهاتو رو گونم به هر سختیباور کن اینبار بار اول نیسپاییز هر س...
تو هم آیا شبیه من خوشی از این خود آزاری؟!که شب در حسرت آغوش او تا صبح بیداری؟!.لبت در حسرت یک بوسه ی تب دار یخ کرده؟!دلت می گیرد از تکرار یک افسوس تکراری؟!.هوس کرده دلت آیا شبیه ابر پر باریز تنهایی سرت را روی سنگ کوه بگذاری؟!.نمی دانی چه دردی دارد از دست خودت خوردنبیاور قرص خوابت را، بخواب از روی ناچاری.حسین شفیع زاده...
پرزدی رفتی ومیرقصی به بام دیگریمن پرت دادم برو ،اما حرام دیگریغرق شورومستیِ آتش شدی،من سوختمزردی ازمن ،سرخیش باشد به نام دیگریتاردل در پود چشمت شدگره پشت گرهمی شوی با خنده هایت تورودام دیگریمی روی فصل خزانت شد شروع درد منشادی وسرسبزیت هم شد به کام دیگریتو دهان بستی و ساکت تاسفر پایان گرفتجز خداحافظ نشد سهمم کلام دیگریوقت رفتن حسرتم آغوش گرمت بود و تودستِ گرمی رافشردی با سلام دیگریمرضیه جمشیدی...
می دانی رفیقدلم برای کودکی هایمان تنگ شده ،همان زمان که بزرگترین دغدغه ی زندگیمانترک خوردن لاک ناخن هایمان بود.حسرت هایمان در انجام ندادن تکالیف مدرسه خلاصه می شد.در میان بازی های روزگار بزرگ شدیم و نفهمیدیم کی حسرت هایمان هم با ما بزرگتر شدند.آهِمان عمیق تر شد.و دلتنگی هایمان آنقدر وسعت یافتکه دیگر در واژه نمی گنجد.زهرا غفران پاکدل...
نمی دانم این فاصلۂ اندوهگین بغضت را خنده کرد ؟ یا خنده ات را بغض ؟ اما من مدتهاست گلویم را به تیغ بغض سپرده ام و خاطراتت را با سیل اشک هایم غسل می دهم ..!این من بدون تو هیچ است و این هیچ را انقدر فریاد می کند تا جایی که فقط هیچ بماند و هیچ...این من هنوز کعبۂ عشقت را طواف می کند و عطر پیرهنت را نفس می کشد ، تا زندگی در رگ هایش جاری باشد...شاید دیگر دلتنگ نباشی و مرا در پستو های گذشته جا گذاشته باشی ...اما این را بدان یک نفر هر روز از پشت د...
پاییز هم گذشتو به جز حسرتش نماندمثل خودت که رفتی و دیگر نیامدی...
پاییز بارش را بستهیچ بادی ندانستبرگ های جامانده برشاخهدرحسرت یک خش خش عاشقانهآرزو به دل، پوسیدند!...
🍁امسال حال پائیزمان خوب نیست!به جایِ برگ های زرد و نارنجی آدم های سرزمینم می ریزند. به جایِ بویِ نَم باران، بوی آتش راهِ طرقبه، بلال ذغالی و نوشیدن دوغ آبعلی، بوی اندوه و رنگ غم بوی الکل و راهروهای بیمارستان می آید. حال شهرم خوب نیست. شهری که روزی در آن مردمان اش بدون ترس ازکنار هم عبور می کردند. خاطرمان آسوده بود کنار هم جمع می شدیم و می خندیدیم و دست دَر دست هم قدم می زدیم. زادگاهِ من مشهد موطن امنیت و آرامی هاست. سراسر پُر بود از قصه های ت...
زمانی آدمها با یک نفر رابطه داشتند و به سرشان وسوسه با چندین نفر بودن میزد..اینک آدمها با چندین نفر رابطه دارند و در دلشان حسرت با یک نفر بودن میکوبد...بدان عاقبت وسوسه ها حسرتهاست......
صبح من درحسرت چشمان توجا مانده است ....جان دل پلکی بزن تا صبح من روشن شود ... ️...
امشب پیراهن کوتاه و گل گلی که به سلیقه تو خریده ام،برایت میپوشممیگویی موهایت را هم خرگوشی ببندی قول میدهم به فرزندی قبولت کنم،با خنده خودم را در آغوشت رها میکنم و تو آرام دست میکشی بین موهایمچشمانم را میندم و نفسِ عمیق میکشم تا قلبم از لمس این همه خوشبختی از کار نیوفتد!باهم فیلم میبینیم،یک فیلم گریه دارو من عجیب با شخصیت های به هم نرسیده ی داستان همزاد پنداری میکنم،گریه ام میگیرد و تو هی قلقلکم میدهی و من با چشم های اشکی،برایت میخندم !...
هاروکی موراکامی : برای هر کسی یه اسم تو زندگیش هست که تا ابد هر جایی اونو بشنوه ناخودآگاه برمیگرده به همون سمت ، حالا یا از روی ذوقیا از روی حسرت یا از روی نفرت کافکا در کرانه...
چون چشم گشوده ام به صد بارروز از نو و روزی از نو ای یارهر دم که فرو برم نفس رااین لحظه گذر کند چه بسیارهر سال چو سال نو شود بازعمرم گذرد ولی به تکراراز شور و جوانیم چه گویمپیری بشود بر آن پدیدارافسوس که عمر ما هدر رفتدر حسرت نوگلی وفاداراز گرمی جام باده گویمنه مست کند مرا نه هشیاراین قامت من ز غم دو تا شدمخمور و خمیده پای دیوارچون چشم به ره نشانده ما رادل بسته به یاد روز دیدار...
گریه کردیم ...دو تا شعله ی خاموش شدهگریه کردیم...دو آهنگ فراموش شدهپر کشیدیدم ،بدون پرِ زخمی با همعشق بازیِ دوتا کفتر زخمی با هممرگ پشت سرمان بود ،نمی دانستیم بوسه ی آخرمان بود ،نمی دانستیم...زندگی حسرت یک شادی معمولی بودزندگی چرخش تنهایی و بی پولی بودزخم ،سهم تنمان بود ،نمی ترسیدیمزندگی دشمنمان بود ،نمی ترسیدیمشعر من مزه ی خاکستر و الکل می دادشعر، من را وسط زندگی ات هل می دادشعر من بین تن زخمی مان پل می شدبی...
من بی تو می میرم اگر با من نباشی باز !این زندگی بی تو ندارد نقطه ی آغاز !چون غنچه ای پژمرده می مانم بدون توباران عشقت می کند در قلب من اعجاز !مثل پرستو در قفس ، غمگین و زندانیدر آرزوی آسمان و حسرت پرواز !بی تو تنفس در هوای خانه ممکن نیستهمچون تنفس در هوای شرجی اهواز !وقتی نباشی شهر پیش چشم من خالیستدرکوچه هایش نیست دیگر عاشقی همراز !غرق خیالات خودت کردی مرا هر شببا یاد تو سر می دهم هر نیمه شب آواز !تا کی به عکس...
"ولی اون یه چیز دیگه بود" یکی از حسرت بارترین جملات دنیاست.از "یه چیز دیگه" که تفاوت را نشان می دهد، تا "بود" که یعنی حالا نیست و تبدیل شده به یک ماضی پردریغ و حتی همان "ولی" اول جمله که می خواهد بگوید آره، بقیه هم هستند، بقیه هم بعله؛ "ولی" او یک چیز دیگر بود. ..اکثر کسانی که چند تایی رابطه تجربه کرده باشند یک "ولی اون یه چیز دیگه بود" دارند.آدم ایده الی که یک زمان بوده و حالا نیس...
گفتم بی تو این عشق سامان نداردباز آی بودن که تاوان نداردگفتم ای بهارم کنام باز آیپاییز ماتم این عشق پایان نداردرفتی کجا گشتی کجا بندرت کوحسرتت سخت است آسان نداردر دل خزان گذر دارد این عشقبیا که دل تاب طوفان نداردگفتی خیال ز من دگر از سر رها کنبی وفا دلم همنشین جز باران ندارچه بی کران دورم ازت ای یارممی دانی؟ ماهی جز آب آرام نداردرسوایم صدا مکن ای دل شیدا شده اممفتونی جز تو دشمن وجز او جانان نداردعلی غض...
بعد رفتنت یقه ی هیچ پنجره ای را نمی گیرمتوی گوش هیچ دری نمیزنمبه هیچ نیمکت و رابطه ی دو نفره ایحسادت نمیکنمیاد هیچ کدام از خاطراتماننمی افتم!!من تمام تلاشم را براىداشتنت کرده ام..برای ماندنت جنگیده امو یک چیز را خوب میدانم ..کسی کهقرار است حسرت بخورد من نیستمو اینکه خوبمصبح و شب هایم بی توبخیر میشودراستش را بخواهی حسابیفراموشت کرده ام ......
یک روز شاید آه من هم جان بگیرددر سینه ات احساس من میدان بگیرداین دختر معصومِ بااحساسِ عاشقدر چشمهایش پرچم عصیان بگیردوقتی قضای عاشقی درداست، من نیزدل میکنم تا عذر او پایان بگیرددر چنته ام چیزی به جز حسرت ندارمباشد خدا بر شاعران آسان بگیرداز حال من پرسید؛ ترسیدم بگویمدر سرزمین چشم او باران بگیرد...
میدونیمن دلم نمیخواد وقتی شصت ساله شدم به روزهایی که هدر دادم غبطه بخورم.دلم نمیخواد به این فکر کنم که چرا بخاطر جنسیتم نتونستم تو شلوغ ترین نقطه شهر قهقهه بزنم.یا چرا به خاطر حرف مردم عشق اولم رو پنهون کردم و آخرشم بوسیدم و گذاشتمش کنار.دلم نمیخواد تو آخرین روزای شصت و یک سالگیم روی صندلی چوبیم تاب بخورم و در حالی که دارم کورکورانه آخرین ردیف از شال گردن نوه ام رو می بافم به این فکر کنم که چرا از قدرتی که تو جوونیم داشتم استفاده نکردم، خ...
هزار نفر به تو خیره می شوند و آه میکشندکه سَهم که می شویهزار نَفَر در حسرت تو تو در حسرت یکی همه تنهاییم...
گاهی بایددوستت دارماتو؛نگه داری توخودتچون اگه بدونه دوستش داری میذاره ومیرهواگه برهتومی مونی بایه قلب زخمی وشکسته،با چشمای گریون،ویه دنیا حسرت...!حسرت دیدن دوبارش،حسرت شنیدن صداش،حسرتِ...تو می مونی ویه اتاق سردوتاریک،تنهای تنهاتازه می فهمی چه قدربی کس وتنهایی وبایه عالمه دلتنگیوقتی به خودت میای می بینی دیگه چیزی ازت باقی نمونده مثل یه مرده متحرک می مونی بی روح...
می دانی رفیقدلم برای کودکی هایمان تنگ شده ،همان زمان که بزرگترین دغدغه ی زندگیمانترک خوردن لاک ناخن هایمان بود.حسرت هایمان در انجام ندادن تکالیف مدرسه خلاصه می شد.در میان بازی های روزگار بزرگ شدیم و نفهمیدیم کی حسرت هایمان هم با ما بزرگتر شدند.آهِمان عمیق تر شد.و دلتنگی هایمان آنقدر وسعت یافتکه دیگر در واژه نمی گنجد.زهراغفران...
دوستت دارم...حتی اگر قرار باشدشبی بی چراغ در حسرتِ یافتنتتمامِ پس کوچه ها را زیرِ بارانقدم بزنم!...
وَچکّهمیکندازمنهنوزحسرتِتو ... ...
گاهی اوقات فکر میکنم دیگر در کنارت سوختن کافی است من بدون تو به جاهایی می رسم که تو در قلب من نتوانستی به آنها برسی ؛ هزاران نفر بهتر از تو هستند در کنارم ولی میدانم اگر آن بهتر از تو هم در کنارم داشته باشم باز هم با دیدن تو در کنار معشوقه ات ، نفس کم می آورم و حسرت یک ثانیه در کنارت بودن را می خورم .اگر فقط یک ثانیه تو را برای خودم داشته باشم و بعد از آن زندگیم تمام شود ، گله ای به خدایم ندارم ، من سهمم را از زندگی گرفته ام حتی اگر آن سهم یک ث...
این گونه بود که آفریده شدند: یک آه در گلوی جهان گیر کرده بود، جهان عطسه کرد و گرد از زمین، دور شد کوه پدید آمد. آسمان خمیازه کشید ابرها آغاز شدند. باران روی زمین راه می رفت و از جیبش گل می چکید. خورشید لباسش را تکاند و درختان روییدند. باد خواب بد دید و به زمین چنگ انداخت صحرا شکل گرفت. برف گونه ابر را بوسید و «مه» نمایان شد. آتش لباسی از خاک برای مهمانی دوخت به نام جاده. اما اقیانوس ها دست ساز دست سازند. مرغوب و ماندنی..اقیانوس ها، به مرور ز...
بامن قدم بزن ؛ غمِ آدینه بگذرداین روزهای تلخِ نهادینه ؛ بگذردبا من قدم بزن که دلم عهد کرده استدور از تو از رفاقتِ آیینه بگذرددست مرا بگیر به مِهر و رها مکنبگذار درکنار تو بی کینه بگذردمگذار این دوروزه ی دنیایِ دردخیزدر امتدادِ حسرتِ دیرینه بگذردزیبای من ! دروغ بزرگی ست زندگیوقتی بدونِ عشق تو درسینه ؛ بگذرد...
یواشکی میخواستَمش،آنقدر چَشمم ترسیده بود از "نه" شنیدن،که جرات گفتن و خواستن نداشتم،میخواستمش هر لحظه و حرفم را میخوردم،کنارِ شمعِ هر سال آرزو میکردمش اما چیزی نمیگفتم،میدیدمش،میگفتیم و میخندیدیم و میگشتیم،بار ها و بار ها میدیدمش،آنقدر که از بَر شده بودمراه رفتنش را،خندیدنش را،لحن شیرین ِ حرف زدنش را هم حتی به خاطرم میسپردم؛میگذشت و فکرش جولان میداد توی تقویمَم!دوست داشتن بود،خواستن بود،همه چیز بود و "...
دلَت را آماده کن عزیزِ من،برای روز های خوبی که قرار استاز حالا به بعدمان سَر کنیم؛برای روز هایی که قرار استشانه به شانه ی هم چشم باز کنیمو حسرت بخوریمتمامِ روزهایی را که سرِ راه هم قرار نگرفته بودیم؛برای روز هایی که باید عادت کنم،تا چایَم را به لبخندِ روی لبت هم بزنم،و صبحم را به "صبح بخیرَت" گره؛برای روز هایی که باید تمامِ راه های نرفته ام را،تمامِ حرف های نزده ام را،شعر های زمزمه نکرده ام را،که باید تمامِ عکس...
جمعه یعنی با خودت خلوت کنی، اما رفیق...عصر جمعه با تمامِ بغض و حسرت میرسد...
دوباره حالمان خوب می شود دوباره بلند بلند و بدون ترس خواهیم خندید دوباره همدیگر را در آغوش میگیرم دوباره دست در دست هم خیابان های شهر را بدون ترس قدم خواهیم زد دوباره بر گونه های همدیگر بوسه خواهیم زد دوباره نه از پشت تلفن و از فاصله دور،از نزدیک و رو در رو احوال همدیگر را خواهیم پرسید اما، اما باید یادمان بماند که دوباره مثل همین روزها حواسمان بیشتر به عزیزهایمان در زندگی باشد دوستشان داشته باشیم بیشتر وقتمان را با آنها بگذرانیم باید بدانیم که ز...