متن عشق بی پایان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق بی پایان
                    
                    
                    سوگند به لحظه دیدارت 
که انگار منی در من زاده شد
                
                    
                    
                    حس میکنم اگه تو نباشی
هیچ چیزی تو این دنیا نیست 
که بتونه خوشحالم کنه،
تو همه ی دار و ندارمی،
مرسی که هستی،
مرسی که تمام امید و انگیزه ی فردای منی،
تو برای من ته ته همه ی چیزای خوبی،
چقدر خوبه که دارمت
نور زندگیِ من.
                
از لحاظ روحی نیاز دارم یجوری وابستم باشی که یک ساعت هم بدونِ من نتونی بگذرونی.
                    
                    
                    ؏ـشــق...
 شیرین ترین בاغیست ڪـہ پایان نـבارב.
                
                    
                    
                    گیــــــراتَر از الکُل/
حتّــــی ترامادول/
با هر روانــگردان/
در هر مِتی مــازول/
چون قُلّه ی قلْیان/ 
در فتح هر قُل قُل /
از لحظه ی آغاز/
تا رد شدن از پُل/
باسرعت یوفو  /
همراه با پاترول/  
در هر کجا باشم/
از جاسک تا بابل/ 
ایلام تا مشهد/
از خارک...
                
                    
                    
                    در به در کوی تو شد، 
عقل و دل و جان و تنم.
                
                    
                    
                    با داشتنت،
اگر در لبهی مرگ هم باشم 
باز زندگی برایم لذت بخش است.
تو چنینی!
با بودنت میتوانی 
روح پژمردهام را شاداب کنی 
آرامشی از برای دل پریشانم،
نفسی برای سینهی پر دردم،
پناهگاهی برای بیکسیهایم،
صدایی برای نگفتههایم،
آری! تو چنینی!
                
                    
                    
                    برقِ نگاهت را از عشقمان نگیر
من بی تو ماهی ام در کویر
برگرد
باران باش ببار بر جسمِ بی جانم
                
                    
                    
                    من مانند آخرین دیالوگ از فیلمی با پایان باز هستم
و اما تو ...
در ابتدای تیتراژ پایانی قرار گرفته ای با مضمون ( این داستان ادامه دارد...)
خیالِ حضور تو اینگونه مرا به ادامه وصل میکند.
                
                    
                    
                    لحظـے اے با فــڪر تو زیستن، 
بیارزב ڪل בنــیـا را...
                
بر جهانم حکم رانے میکننـב، چشمان تــــــو...
                    
                    
                    هر ثانیـہ هر لحظه، 
از فـکر تو لبریزم.
                
                    
                    
                    جهان بی رنگ جانان را نخواهم خواست ای جانم
تویی جان و تنم بی تو جهان را من نمیخواهم..
                
                    
                    
                    ُعمریست  که آوارهی  کوچـهای بنـامِ عشــقم،
بندهی خاطرِ توام و گویی بین جهنم و بهشتم!
                
                    
                    
                    مرا بیش از یک جان نیست בر تن،  
کـہ آن هم بـہ فــבاے زلـف مشکینش.
                
فــבاے عشق تو شـב جانمان، فــבا شـב.
                    
                    
                    وقتی دنیا شده ای برایم 
پس قانون عشق 
میگوید
کر و کور و لال بودن 
چه الزام دلنشینی است.
                
                    
                    
                    عطر حضورت تمام گل های باغ را مست می کند
خوشا به حالم که دائم الخمر توام .....
                
                    
                    
                    نتپد کنار کسی آن قلب که ازعشق توضربان گرفت،
آرام نگیردکنار کسی آن تن که ازنفس توجان گرفت!
                
                    
                    
                    دل به تو دادم،
 جان به تو گفتم
که با تو بودن 
همیشه خوبم.
چشمانت 
همچو آسمان بیپایان
در دل شب، 
میدرخشد مثل ماه تابان.
دست در دستت
 آرزویم شده
زندگی با تو
بهشت من شده.
لبخند تو
نوری در دل من
به قلبم روشنایی میآورد
همچو گل سرخ 
خوشبو...
                
«محدثه، تو نه فقط مونس هستی، بلکه نفس زندگی، نغمهی عشق و آرامش بیپایان قلب من»
                    
                    
                    محدثه، تویی آرامش شبهای تارم،
صدای تو، نوای دلنوازم،
هر لحظه با یاد تو زندگی میکنم،
عشق ما قصهایست بیانتها و بیپایان
دست در دست هم، مسیر عشق را میرویم،
با تو هر روز، طلوعی دوبارهست،
در آغوش تو، دنیا زیباتر است،
تویی دلیل هر نفس و هر نگاه من
                
                    
                    
                    این همه از عشق سخن و گفتم و آخر کارم به کجا رسید 
جز آه و حسرت چه رسید به من 
فقط خندیدی و گذشتی از کنارم 
یک بار نپرسیدی حال خرابم را 
این عادی است
ما سوختگان در راه عشقیم و جز عشق راهی نمانده است 
ای عاشق دیوانه...
                
 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                