متن آغوش
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آغوش
دل به دیدار تو لحظه به لحظه تنگ است
هر ثانیه ای منتظرت گوش به زنگ است
در قصهٔ عشق، آغوش تو پرخطر است
تو ماهی در این قصه، دل مثل پلنگ است
بی گمان، مستی در آغوش تو آسان است
آغوش تو، آغوش نیست، مزرعهٔ بنگ است
بی هوا...
قسم به روشنی ناب چهره ی قمرت
ربوده است دلم را نگاه معتبرت
رسیده برق نگاهت به استخوان هایم
چگونه دل نسپارم به جلوه ی نظرت
میان لذت و حیرت مرا معلق کرد
رسید تا به نگاهم نگاهِ مختصرت
بکش به بند مرا در حریم آغوشت
روا ندار نباشم اسیر...
- امروز جوری بغلم کن که انگار فردا می میرم!
+ فردا چی؟
- فردا جوری بغلم کن که انگار از مرگ برگشتم ...
بهزاد غدیری
مرا به جز آغوشِ تو جایِ گریه نیست
هر شب کنار بساط دلتنگی
با خیالت خلوت می کنم
و به آرزوهایی می اندیشم
که تنها با تو محقق می شدند
ای کاش که یک شب
مهمان خلوتم می شدی
تا برای چشم هایت بداهه می گفتم
و دستانم در آغوش موهایت
به خواب می رفت
مجید رفیع زاد
در انتهای کوچه ی بهار
مرا بخوان به بن بست آغوشت
تا در امان باشم از سوز فراق
مجید رفیع زاد
لحظه به لحظه دل به دیدار تو تنگ است
با هر نفسی منتظرت گوش به زنگ است
وقتی که آغوش تو یک مزرعه بنگ است
هر دکمه ی پیراهنت آغاز گر جنگ است
✍🏼 شعر آغوش تقدیم به آغوش امن زندگیم، پدرم:
آن جام بلورین، وسط حوض نشان بود
چون آب حیاتِ گلی از شاخه رهان بود
ای مهر دلت رهزن غم در بغل نور
احساس در اندیشه ی تو، مهرِ وزان بود
آغوش تو مفهوم...
از شوق لبریزم برای دیدن یار
هر لحظه در فکر توأم در فکر دیدار
کی می رسد آن لحظه و کی می رسی تو
در کنج آغوشت برایم جا نگهدار
تو نازنینی ناز خود را می فروشی
من عاشق تو هرچه نازت را خریدار
یک شب بیا از صورت من...
آغوش که از دور مجسم شدنی نیست
یک آیه بیارید دل آرام شدنی نیست
می سوزم و می سازم و با این همه سوزش
خاموشی از این آتش عشقم شدنی نیست
پر میکشم از پنجره خواب به سویت
دیدار تو در خواب که آن هم شدنی نیست
بیهوده نکن بحث...
در انتظاری شیرین
شوق وصالت
همچون کبوتری از بام قلبم پر کشید
ای کاش انتظارمان
پایان خوشی داشت
تا به دور از هیاهوی فراق
لذت آغوش را
به دست هایمان هدیه می دادیم
مجید رفیع زاد
میخواهم باتو باشم.
فرقی نمی کند چند سال طول می کشد...
چند ساعت باید دوری ات را تحمل کنم.
می خواهم دستانم فقط دستان تو را لمس کند
از بوسه ی لبان تو مست شوم و
آغوش تو آرامم کند.
نغمه ی عشقمان آهنگ دوست داشتن بسازد با طرح
نگاه...
آشوب نبودنت ک به جانم رخنه می کند
باید دَوید تمام فاصله ها را تا تو.. .
به وقتِ نبودنت، تکرارِ حرف و کلام و شعر و موسیقی، چاره نیست آشوبِ مرا...
چاره، گِره دستان توست در دستانم
چاره، نگاهِ چشم در چشم توست در چشمانم
چاره، آرامش کلام توست...
مگر می شود تورا از خاطرم دورکنم ،
می خواهمت ازدل وجان...
تورا با تمام وجود در آغوش میگیرمت
میبوسمت...
وسط میدان شهر...
میان باجه های شلوغ...
در باران...
می خواهم همه بدانند لیلی قصه منم...!!!
و آغوشِ تو از آن من است!
نمی خواهم عشق چون سکانسی شود در...
دردا به هدر دادیم این عمر جوانی را
ما خوش ندانستیم آن ذات گرامی را
نه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریم
نه صدای گریه مانده به هوای آن بباربم
در میان گله ها گرگ شده مهمان سگ ها
ای عروس خون برقص در کنار مترسک ها
ای که...
مرا به مشاعره آغوشت
دعوت کن من یک خط بوسه از لب هایت
می نویسم
تو یک کتاب آغوش از آغوشم بنویس
ارس آرامی
شد شد
نشد از دور نگاهت میکنم،
بی آنکه در آغوش بگیرمت،
آرام و بیصدا دوستت خواهم داشت.
متن:وحدت حضرت زاده
بسترِ آغوشِ «تو» چون خانه ی من می شود،
چشمِ قلبم با صفای مهر، روشن می شود!
آتشِ مهرت به جانم، چون زبانه می کشد،
داغ تر، جامِ دلم، از هرچه گلخن می شود!
پرتوی می افتد از: «امّید» بر شورِ نهان؛
حسّ جانم، بهترین احساسِ یک زن می شود!...
در آغوشت چه آرامم!
چقدر عشق ست در کامم!
شرابِ بوسه ی احساس،
شده، پیوسته ی جامم!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
در آغوشت نمِ آرامشم جاری ست/
و سهمِ سینه ام، احساسِ سرشاری ست/
تمامیِ تنم پُرگردد از مهر وُ/
وجودم پُرتپش، از شورِ بسیاری ست/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.