متن آغوش
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آغوش
مرا به مشاعره آغوشت
دعوت کن من یک خط بوسه از لب هایت
می نویسم
تو یک کتاب آغوش از آغوشم بنویس
ارس آرامی
شد شد
نشد از دور نگاهت میکنم،
بی آنکه در آغوش بگیرمت،
آرام و بیصدا دوستت خواهم داشت.
متن:وحدت حضرت زاده
بسترِ آغوشِ «تو» چون خانه ی من می شود،
چشمِ قلبم با صفای مهر، روشن می شود!
آتشِ مهرت به جانم، چون زبانه می کشد،
داغ تر، جامِ دلم، از هرچه گلخن می شود!
پرتوی می افتد از: «امّید» بر شورِ نهان؛
حسّ جانم، بهترین احساسِ یک زن می شود!...
در آغوشت چه آرامم!
چقدر عشق ست در کامم!
شرابِ بوسه ی احساس،
شده، پیوسته ی جامم!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
در آغوشت نمِ آرامشم جاری ست/
و سهمِ سینه ام، احساسِ سرشاری ست/
تمامیِ تنم پُرگردد از مهر وُ/
وجودم پُرتپش، از شورِ بسیاری ست/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
تبی در حسّ جان و هوشمان گُل کرد/
دلی در سینه ی گُل پوشمان گُل کرد/
به سمتم، آمدی؛ من هم به سوی تو/
روانه گشتم و آغوشمان گُل کرد/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
دو لیوان چایی و دمنوش لطفا
قمیشی، چاووشی، گوگوش لطفا
من از پی وی عزیزم خسته هستم
بغل... بوسه.. کمی آغوش لطفا
ارس آرامی
تو را امشب تجسم کرده ام من
و با خویت تفاهم کرده ام من
دلم لرزیده و لغزیده از بغض
تو را امشب چرا گم کرده ام من
بیا امشب بگیرم دامنت را
تعارف کن دو لیموی تنت را
دلم پر میزند امشب ببارد
که باران تر کند پیراهنت را...
ای صبح بهارانه ی من
از آسمان نیلگون چشم هایت ببار نگاه ت را بر سرزمین دلِ تشنه ی من
چتری کن ابرهای نقره فام آغوش ت را سایه بر عشق سوزانِ من
نسیم نفس های بهارانه ات را بوز بر رخِ مستانه ی من
و از حکایت عاشقان اردیبهشت...
شب است و خواب
در پشت پلک هایم پنهان است
و من در وسعت خیالم
یادت را میان سینه ام
در آغوش می گیرم
و به امید شهد لب هایت
چشم می بندم
تا بیایی و
خواب مرا شیربن کنی
مجید رفیع زاد
در خلوت خیالم
تو را همچون گلی سرخ
در باغچه ی احساس قلبم
به تصویر می کشم
ببا که سفره ی دلم پهن است
برای نوشیدن عشق
تا در امتداد شب
از شراب لب هایت مست شوم
در آغوشت زندگی کنم
و میان گهواره ی دستانت
آرام بگیرم
مجید رفیع...
از شب سیاه تر منم
وقتی که فانوس چشم هایت
بر شعرهایم نمی تابد
و دیگر رد نگاهت را
بر تن واژه هایم نمی بینم
از شب سیاه تر منم
وقتی که عقربه ها
در آغوش هم می رقصند
اما من با ثانیه های نبودنت
بغض می کنم
از شب...
برای گرم شدنم.... آغوشت کافیست!!
اَحسنَ الحالِ من آغوشِ شماست..
ارس آرامی
طلوع همه با توست
و غروب بی تو
بگو چگونه زاده نشوم
در وطنی به نام آغوش
و شعله نکشم
با آتش چشمانت
وقتی جنگ تنگاتنگ با تو
به انقلاب ابدی می انجامد
و دهان ماهت
به کلمات تاریک دستانم نور می فشاند
آنگاه که بی وقت سر می زنی...
فلسفه ی بغل کردن خیلی عجیبه؛
دستتو می پیچی دور بدن یه موجود زنده و انگار که یه سرنگ پر از مورفین وارد پوست تنت شده شناور میشی تو آرامش و وقتی نسخ بغل کردنش میشی جای خالی قلبش سمت راست قفسه سینت طوری درد میگیره که حاضری کل دنیاتو...
دست من به بودنت نمی رسد
و هر شب این خیال توست
که مرا دلگرم می کند
ای کاش یک شب
دست هایت برای من بود
تا آتش عشق را
در حریم آغوش تو
احساس می کردم
مجید رفیع زاد
امشب با شب های قبل،
عجیب فرق داشت...
دلم برای بودنت، تنگ شده بود!
برای آن روزهایی که با بوسه های پی در
پی، مرا شیفته ی خود میکردی...
شاعر می شدی تا با شعرهایت،
حال دل غمگینم را بهبود بخشی!
برای روزهایی که وقتی غم داشتم،
تو با آغوشت...