متن آغوش
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آغوش
به دیدنم بیا
هنگامی که آسمان
پیراهن سیاهش را به تن می کند
ببین چگونه قلم
در وصف چشم هایت می رقصد
چطور الفبای عشق
به لب هایت چشم می دوزد
به دیدنم بیا
که مشتاقم به شنیدن ترانه ای از تو
تا در خلوت شبانه
در آغوش عشق
آرام...
دو همسفر !
پاییز با چمدانی از برگ
و تو
با چمدانی از خاطره
تنها همدم من
کاسه ی آبی است برای بدرقه
و درختی عریان
تا تنهایی مان را
در آغوش بگیریم
مجید رفیع زاد
پاییز است
و ای کاش با مهر می آمدی
تا عطر حضورت
الفبای عشق را زنده می کرد
میان گیسوان طلایی ات
شعر می کاشتم
و بارانی از بوسه می شدم
بر دشت زیبای تنت می باریدم
ای کاش می آمدی
تا دوست داشتنم را
میان آغوش گرمت
فریاد می...
تمام نیازهایمان در همین جمله خلاصه می شود؛
کسی که بتواند تمام ما را در آغوش خود جای بدهد.
جسم به تنهایی کافی نیست؛ اگر روح و افکار من از حصار عشق او خارج باشد..!
- کتایون آتاکیشی زاده
دلتنگی هایم سریز شده از برکه چشمانم
به تعداد برگهای پاییز سکوت کردم و به بلندی یلدا فال حافظ گرفتم
میدانی بعد از سَفَرت، فقط یک تکه از میم مرد و یک رَد خون به جا مانده
ته ماندگی آرزوی آغوش ،و دلگرمی تکرار بویت سرگردان در میان خیالاتم پرسه...
هرشب خودم را در آسمان...
چند قدم مانده به ماه...
در آغوش ستاره ای کوچک و کم سو
زانو در بغل...
با موهایی آشفته
و چشمان غم آلودِ خیره به مهتاب...
و لبخند بی رمق
در انتظار تو نشسته ام...!
بیا و پریشان حالیِ مرا مرحمی باش
...
بهزاد غدیری...
آغوشت را،،،
به آغوشم گره بزن؛
محکم تر از همیشه!
♡
بگذار ناگسستنی باشیم!
لیلا طیبی (رها)
دست هایت
ضریح من است
دست هایی که
همیشه حاجت می دهند
پیشانی ات تنها جایی است
برای با خدا سخن گفتن
دریای ثواب است چهره ی نورانی ات
ای تویی که آغوشت
دری است از درهای بهشت
بهشت بوسیدن پای توست مادرم
مجید رفیع زاد
خیال داشتنت
عجب می چسبد
هر روز عصر
که تنها ، بودن تو آن را دلپذیر می کند
قهوه ای که می شود
با قند لب های تو شیرین کرد
و دست هایی
که یکدیگر را در آغوش هم می بینند
افسوس ، این رویای شیرینت
مثل هر روز پیوند...
آغوش
سر در آغوش نگاهت می سپارم
پشت قصه هایی که فریاد می زد سماجت سکوت را
با واژه های غریبی
که درآغوش غم می گریست
مهدی ابراهیم پورعزیزی نجوا
شعر سپکو
https://t.me/mhediebrahimpoor
هر شب
ماه به استقبال تو می آید
لبخند تو را می بوسد
و چشم هایت را در آغوش می گیرد
ستارگان برایت چشمک می زنند و
از عطر موهایت مست می شوند
و من در انتظار این آرزو
که ای کاش یک شب
میان آسمان
جای ماه بودم
مجید...
کاش!
من و تو
زیر یک چتر ،می لرزیدیم
و من در آغوشت ، می گریستم
آغوشت ،مرا گرم می کرد
و اشکم تو را...
حجت اله حبیبی
چه بهاری دلپذیری دارد هوایِ آغوشت
چه عطرِ دل انگیزی نشسته بر پیراهنم
آری بهشتِ من ، همان آغوش توست
✍ سردار
ای کاش پلک بودم
تا هر شب
چشم هایت را
در آغوش می گرفتم
و هر صبح
نوید طلوع خورشید را
به نگاه زیبایت
هدیه می دادم
مجید رفیع زاد
حال شعرهایم خوب نیست !
ای چشم های تو
پرستار شعرهای من
ای دست های تو
مرهم زخم این اشعار
به عیادتم بیا و با چشم هایت
شعرهای بی جان مرا
در آغوش بگیر
که ردیف و قافیه را
از یاد برده ام
مجید رفیع زاد
ای کاش
به جرم دوست داشتنت
زندانی آغوش تو می شدم
و تو تنها زندانبان
خلوت تنهایی من بودی
جایی که آزادی را
برای همیشه احساس می کردم
مجید رفیع زاد
تسخیرم می کند
شبی که یک لحظه
بدون یادت چشم بگذارم
پلک هایم سنگین
همچون هوایی که در ریه هایم در حال عبورند
شبی تلخ و سرشار از کابوس
بی گمان خاطره ات
مرهم این آشفته حالی است
وقتی که یاد تو را
در آغوش می گیرم
مجید رفیع زاد
کاش میشد به جای فصل امتحانات
فصل آغوش یار را هم داشتیم…
آنوقت خرداد
شهریور
دی
همه را مردود میشدم
و تا ابد حبس در آغوشت میشدم…
اشک باران