متن حسرت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسرت
چهار سال از رفتنت میگذره
هنوز بعد از چهار سال، انتخاب قلبم فقط
تویی و کسی نتونست جای تو بگیره
خانه مان به همان شکل مانده
هنوز همان عطری دارند که عاشقانه میخوانند
هنوز تمام خاطراتت با من همخانه هستند
همینکه مات می مانم از خاطرم می گذری
هزار بار در این خانه می میرم
چرا که تمام خاطراتت در این خانه منزل گزیده اند
یکبار به یاد دارم اینجا...
در طالع من نیست که دلبند تو باشم
دیوانه چشمان تو در بند تو باشم
در فکر تو، دل از همه دنیا که بریدم
باقی همه در حسرت پیوند تو باشم
مرجان شهبازی
مگذار که در حسرت دیدار بمیرم
بگذار تو را تنگ در آغوش بگیرم
دستم شده کوتاه ز دامان بلندت
زیر قدمت می شود آرام بگیرم؟
در دام تو انداخت مرا ناز نگاهت
زیباست که در دام بلای تو اسیرم
گر قسمت من نیک نیفتاد بنامت
تقدیر من این بوده و...
لبهایت همچون پسته دامغان ...
ومن در حسرت پسته ی رسیده ای که هیچوقت به فصلش وبه وقتش نرسیدم !
من همیشه دیررسیدم ؟
یا تو همیشه بسان میوه کال ونرسیده ای حالا به هر وقتی وبه هر فصلی ؟؟؟؟؟؟
✍️رضا کهنسال آستانی
حسرتی هست فقط بر دلِ من تکراری
کاش گرمای لبت بر لبِ من بگذاری
همه خفتند ولۍچشمِ من از اشک پُر است
سهمِ من از تو شده گریه و شب بیداری...
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
حسرت روزایی که نیومده تمومه چه بدشده عشقای این دوره وزمونه
می شود چشمان من با دیدنت گریان شود؟
لحظه ای سیراب و روزی بر شما مهمان شود؟
ابر بی تابم که عمری حسرتت در سینه است
می شود بغض دلم در کربلا باران شود؟
بهزادغدیری
تمام انسان ها نیمه شب
به گذشته ها می نگرند
به آدم های گذشته
به خاطرات گذشته
به حس های گذشته
به حرف های گذشته
اما مابین تمام اتفاقا گذشته خود
روی یک نفر قفل می شوند
یک نفر را
یا تمام حرف هایش ، حس هایش
رفتارهایش به خاطر...
آغوش تو
سهم من از این عشق است
سهمی که به من
نخواهد رسید
و حسرتی که تا به ابد
مرا خواهد سوخت...
🖋📒
زهره دهقانی
(شادی)
چندیست زمین ، بی نهایت تنهاست
دل مردگی از نگاهِ سبزش پیداست
خون می چکد از دماغهٔ هر قله
انگار فشارِ خونِ دنیا بالاست
بهزاد غدیری
حسرت وا شدن پنجرها چه کنم
مانده ام با شب چشمان تو چه کنم
گر چه تردید ندارم تو دنیای منی
نیستی امشبو با غریت دنیا چه کنم
امشب از حادثه عشق جهان لبریز است
عشق را گر به تماشا ننشی چه کنم.
حافظو شعرو غزل با تو شنیدن دارد....
خسته ام از سال ها چوپانیِ بی اتفاق
کاش گرگی مهربان می برد از من برّه ای!
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
در هوای صبح پاییزی
سرد است
ای تو خورشید جهان آرزوها
لحظه هایم
پر ز بغض است حرفهایم
خنده هایم مرده است و نیست در دل
جز غم و اندوه و حسرت
جز سیاهی
بی تو
ای عشق
آفتابی نیست
پس شبهای غمباری که دل
می خواند از سهراب
هر...
ای کاش یک شب
ناگفته هایم را
با سه تار موهایت می نواختم
تا بیش از این دست هایم
در حسرت گیسوانت
کابوس نمی دیدند
مجید رفیع زاد
عاشقت بودم نگفتم تا دلم بیچاره شد
ازغم عشق و جنونم قلب من صد پاره شد
فاصله بین من و تو نم نمک بسیار شد
فاصله آمد نشست و بین ما دیواره شد
روز و شب سهم من از عشقت شده دلواپسی
اشک حسرت ازدو چشمانم چونان فواره شد
کن...
دلم بر دیده گان بر حسرت نشسته ام میسوزد …..
خاطره ها در فاصله ها محو شده
ما هم در این خاطره ها غرق شدیم….
امان از دل این خاطره ها .
دلنوشته :المیرا پناهی درین کبود