متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
گشته ویران قلبِ من چون ارگِ بم از دوریت
مشکل اســت آبادیش با این همه دلتـنگی ام
نوش دارو
قفس را کنج خلوت کرده این دل
به آب و دانه عادت کرده این دل
ندیدم نوش دارویی به جز غم
به خون دل قناعت کرده این دل
صبحم با خیال تو آغاز می شود
خیالی شیرین
خیالی دوست داشتنی
که چون زمزمه ی قمریکان باغ
بر شاخه های گل سرخ
آهسته نجوا می کنی
دلدادگی را در گوش گندمزارها
طالعم را دید طالع بین.
چیزی جز حسرت دیدار تو در آن ندید.
شوق دیدار تو...
تا این زمان خسته و پژمرده ولی زنده نگه ام داشته.
مشتاق دیدنت هستم.
آن زمان که دلم سخت بهانه ات را می گیرد.
این روزها
جای نبودنت تیر می کشد
و بغض کهنه ای گلویم را می فشارد
بیا در این وانفسای زندگی
کمی از دوستت دارم هایت را
برای من کنار بگذار
که من برای شنیدن واژه های احساس
محتاج لب های توام
پدر
نسخه ی پشتیبانی
بی پایان است
از حافظه پنهانی
پاک نمی شود ...
هر شب
در سردی نگاه لحظه ها
و دلمردگی ثانیه ها
دلم
به چله می نشیند
نبودنت را
دلم هر لحظه تو را می خواهد،
آری تو را،
گاهی با خود می گویم دروغ است و نمی شود،
باز هم آوای درونم خبر آمدنت می دهد و با تو بودنم،
دلخوش به اینکه ی روزی در کنارم باشی ، قصه ی عشق بخوانیم در کنار هم،وبا هم بودن،...
نفس من که بماند نفس خودکار گرفت
یا بیا یا که بمان این دل بیمار گرفت
تویی شعر و تویـی تنها سـرودم
گره خورده به نامـت تار و پودم
بیا ای عــشـــق ای زیـبا تر از گل
نشستی تا ابد خوش در وجودم
رقصِ لبخندِ رهایت زیباست
اسمم از عطر صدایت زیباست
دامنت دشت گل و پروانه
مثل صبحی و هوایت زیباست
علت این همه زیبایی چیست؟
خوب گفتی که؛ خدایت زیباست
خوش به حال تو که هرجا باشی
رسم هر لحظه برایت زیباست
دوستتدارم و این دلبستن
با تو تا مرزِ نهایت...
کاش میدونست چشماش شده همه دنیام.
کشته ما را جمله های عاشقی و دلنشین
لحظه ای وقتی گذار و اندکی نزدم نشین
تا بگویم سرگذشتم را که دادم بر فنا
در همین بازی عشق و سور و ساتی آتشین.......
نداشتنت را
به پای قسمت می گذارم
تنها رقیبی که
فرصت بیان احساساتم را
از من گرفت
تا برای همیشه
عشق پنهانی من باشی
مگر به وقت مردنم.
بپره فکر چشمات از سرم
هنوزم دلیل تپش قلب من
دیدن چشمان توست.
باران میبارد
یادت قطرهقطره
بر پنجرهی قلبم میچکد
در کوچههای خیس خاطره
صدایت میزنم
اما صدایم
لابلای آواز باران
گم میشود...
به دل جـفا تو نمـودی و من وفا کردم
درون جـان و دلم عشــــق تو بنا کردم
بیا بیا که جهانم ،جهان شیدایی است
از آن زمان که به غیراز تو را رها کردم
ای که جام غـزل چـشـم تـو بـی مانـند است
دل بی تاب من امـشب به غمـت در بنداست
پـر تـنـــهــایـی و آشـــوب نــگـاهــم بــی تـو
که ز هجـران تو ایـن فاصله چون الوند است
ز تـو گـر دور شــوم هــمـدم جـان، بر دل من
گـر بیافـتـد به سـحر شـعله، رضـایـتمند...
ردّ عشوههایت
غوغا میکند مدام
در گذرگاهِ عاطفهام
درگذر از اشتباهم و
برگرد کنارِ دلم!