متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
در آغوش تو،
جهان معنایی نداشت،
جز صدای قلبت،
که بیاذنِ من،
شعر میسرود روی تنم...
مرا بشنو؛
آنگاه که آوای گرم عاشقانه های معین در گوشت می پیچد"
و مدام دکمه تکرار را می زنی..
وقتی که صدای مرغان عشقِ باغ،
دوستت دارم های مرا در گوشت زمزمه می کنند.
مرا بشنو؛
با شنیدن اولین جانمی که در پاسخ صدای نامم دادم "
آخرین بارش...
گره خـــورده نگاهـــت با نــگاهم
تــویـی تنـــها امیــد و تکیه گاهم
دمید از مشرق جـــان نور عشقت
چه سرمستم به هر شام و پگاهم
لبهایت بوسهگاه من است،
و هر لمسِ تو،
شعرِ تازهایست که روی پوستِ تنم نقش میبندد.
عشق، یعنی تو در آغوشم،
بیهیچ فاصلهای...
لبهایت بوسهگاه من است،
و هر لمسِ تو،
شعرِ تازهایست که روی پوستِ تنم نقش میبندد.
عشق، یعنی تو در آغوشم،
بیهیچ فاصلهای...
هوای تو بوی سیب دارد،
میوزد با نسیمِ خاطرهها،
و من در همین جمعههای بیقرار،
تا همیشه در انتظار تو میمانم.
دلم کنار تو خانهای دارد
که هیچ طوفانی نمیتواند آن را لرزان کند،
حتی وقتی دستهایم دور از توست،
قلبم هنوز آتش عشق را روشن نگه میدارد.
اشکها با یاد تو در سینهام دریا شدند
خاطراتت در دلم چون شعلهها برپا شدند
دوست داشتن حکایت عجیبی دارد
با یک نگاه ساده ی او
به همین سادگی من دیوانه شدم...
سهم من از تو و دنیات.
فقط حسرت دیدارت بود.
انسانها میروند، اما سکوتشان با ما میماند،
و من با این سکوت زندگی میکنم، نه با آنها.
هر نگاه، خاطرهایست که پوست میاندازد،
و من هنوز همان حفرهی خالی را میکاوم.
من در این اتاق خالی، فقط سایههایم را میبینم،
و هر سایه، گذشتهایست که هرگز باز نمیگردد.
من در این اتاق خالی، فقط سایههایم را میبینم،
و هر سایه، گذشتهایست که هرگز باز نمیگردد.
تو دوری و من
همیشه به بوی تنت دل بستهام…
دستهایم به تو نمیرسد،
اما قلبم همیشه دنبال توست…
من و خاطرههایت،
روی سکوت دیوارها نشستهایم…
دلم بی تو..،
ندارد طاقت دلتنگیِ تکراری برگرد.
کاش می شد کتاب خاطرات تلخ زندگی به مانند داستان تصمیمِ کبری ، شبی بارانی در باران بماند.
دلتنگی جامه ایست که تا ابد برتن خودت باقیست
بودنت حس قشنگیست،
که فراموش شدنی نیست.
تا تو را دیدم از آن لحظه زمان هم یَخ زد
من خلافِ جهتِ عقربه ها خواهم رفت...
آنگاه که چنان فرشتهی مرگ
با عشقت،
قلبم را از سینه بیرون کشیدی و با خود بردی
گمان میکردم که
در آشیانهی قلب خودت
جایش خواهی داد!
یا چون نهالی نورس
با چشمهی چشمانت آبش خواهی داد و
تشنگیاش را فرو نشانده و سیرابش خواهی کرد
...
چه میدانستم تو...
سپیدارِ سپیده، شد شکوفا؛
در احساسم شکفت امواجِ رویا؛
به چشماندازِ زیبای نگاهت،
دوباره، دوختم چشمِ دلم را!