متن رهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رهایی
صدای باد در گوشش پیچید و چشمانش رابست تا قبل پرواز انگار کسی درگوشش آهسته می گفت:رهایی چیزی جز فرار نیست دربندباش تا بهتر بدانی آزاد بودن یعنی چه بی اختیار دستانش را باز کرد و مثل پرستو ها پرواز کرد
علیرضا نجاری (آرمان)
حین تذوق الفراشة طعم التحلیق بحریة
حین تعرف نشوة تحریک أجنحتها فی الفضاء
لا یعود بوسع أحد إعادتها إلى شرنقتها
و لا إقناعها بأن حالها کدودة أفضل.
آن گاه که پروانه طعم پرواز آزادانه را می چشد
آن گاه که سرمستی تکان دادن بال هایش را در هوا درمی یابد...
باید رها شوم !
از حَجمِ
سوالهای بی جوابِ درختان سبز
باید رها شوم !
از خَزانِ سردرگم پاییز
از نغمه های شکست خورده ی آبان
از چشم های باران زده ی اندوه
باید رها شوم !
از شِکوه های مادران سرخ ،
از برگ ریزانِ گیجِ آذر
از رُفتگران...
رها شده ام،میان این دنیاهای موازی
میان کالبد های توخالی به نام انسان
میان این،خون ها و جنگ های پی در پی
رها میان چرخش های برعکس ساعت
مرا از خود رهاندۍ بی درنگی
مرا با غم نهادی رزم و جنگی
دلم نامد جدل دارم غمت را
ولی زد بر دلم او ضرب و چنگی
اگر تمام مکاتب دنیا را بخوانی و سراغ تک تک دینها بروی
و حتی در پی یافتن سؤالاتت اندیشه های بی بأوران را هم مرور کنی ،
نشان مشترکی خواهی یافت
، که در تمام آنها نهان است
چیزی که مثل یک رشته نامرئی ، همه را به هم گره...
خود کلیدی ،
به خود آ
از بند قفل
رها
پرهای شکسته آسمان ندیده ام را
از روی سنگفرشهای درد آلود پیاده رو بردار و با اندک نوازشی ،
لابلای کتاب شعرت جا بده
میان همان ورقهایی که
از رهایی سرودی
در تار و پودِ سیاه مشقهایی
که با آن پرواز را به تصویرکشیدی
شاید اینگونه پرواز را بخاطر بسپارم
در ازدحام این شهر
میان هیاهوی آدمک هایی که
مفهوم زندگی را از یاد برده اند.
زنی را دیدم
پر از شوق رهایی،
خسته از دویدن ها و نرسیدن ها؛
رقص کنان به دنبال پاره ای از نور
کوچه پس کوچه های شهر را
پرسه می زد.
او باور داشت...