دست و پایی می توان زد، بند اگر بر دست و پاست وای بر حالِ گرفتاری که بندش بر دل است
منم ولی نه همانی که می شناختی اش دلم به وسعت صد سال پیرتر شده است .
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار تا دست خداحافظیاش را بفشارم
مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خود تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست حال وقتی به لب پنجره میآیی نیست
سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم نکن بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگینتر است
گر جوابم را نمیگویی، جوابم کن به قهر گاه یک دشنام از صدها دعا شیرینتر است
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟ باز می خندم که خیلی... گر چه می دانی که نیست!
شده از نم نم باران دلت خیس شوی؟ دایما مشق تو آن مرد نیامد باشد؟
شده عشقت به کسی بیشتر از حد باشد هر چه خوبی بکنی با دل تو بد باشد
همه چیز مصرف می شود و بعد دور انداخته می شود بیشتر از همه انسان
دلتنگی یعنی رو به روی دریا ایستاده یاشی و خاطره ی یک خیابان خفه ات کند
بس که درگیر زندگی بودیم یادمان رفت دو تا چای بریزیم و کمی زندگی کنیم!
ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد برخیز فدای سرت/ انگار نه انگار تا لحظه ی بوسیدن او فاصله ای نیست ای مرگ / به قدر نفسی دست نگهدار
تا هوا روشن است باید از این ظلمت بیهوده بگذریم . دارد دیر می شود. من خواب دیده ام تعلل سر آغاز تاریکی مطلق است
برای روزهایی که من نیستم و تو دلتنگی تنها می ماند موهای بافته ام و باران نیم بندی که دیگر نمی بارد...
لبخند را گم کردم در میان نگاهی که دیگر دستم بهش نمی رسد. موهایم سپید گشت در انتظار کسی که نوازشگر تار تارش بود
با این دل ماتم زده آواز چه سازم؟!
من شکفتن ها را میشنوم و جویبار از آن سوی زمان میگذرد ...
تو را درون یاد خود به سینه می فشارمت به جای روز و هفته ها تویی که می شمارمت اگر ندیدمت تو را اگر نیامدی بدان تو را همیشه تا ابد به یاد می سپارمت
وای بر من / تو همانی که امیدم بودی!؟
دوستت دارم و با خیالی از تو خواهم مرد.دفن خواهم شد.در جایی که نشانش را نمی دانم...! و سال ها بعد شاید کسانی باشند که از سر اتفاق در اعماق زمین یا تکه ای از یک شهر سوخته مشتی خاک خواهند یافت!که بوی عشق میدهد...