متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
قضاوت می کنی ما را
قضاوت می شوی روزی
مسوزان سینه ما را
که روزی هم تو می سوزی
به صفحه بعد می روم
تا کودکِ ابر
برسد به پاهای ترک خوردهِ کویر
و پنجره ای دل بسته
به بانوی نسیم
ومرا می برد به میهمانی نخل های سوخته
به تماشای مرثیه ها
لنج ما را باد و طوفان از جزیره دور کرد
ناخدا کو، بادبانش کو، پس این لنگر کجاست؟
ارغوانم...
دلم سخت دلتنگ است،
مانده ام با موج دریای دلم
چه کنم!!!
دوبیتی
دمادم غرق خاطرخواهی ات من
همیشه عاشق همراهی ات من
تو اقیانوسی و من برکه ای خشک
خودت ماهی و حوض ماهی ات من
♤♤♤
به من گفتی که همراهم بمانی
چراغی بر سر راهم بمانی
فدای بخت و اقبال بلندت
برای عمر کوتاهم بمانی
♤♤♤
تو را در...
درخت ها که مثل پرنده ها نیستند که وقتی جنگل آتش گرفت کوچ کنند !
درخت ها می مانند اما نمی توانند جنگل را نجات دهند . . .
مثل من که می مانم اما نمی توانم تو را نجات دهم !
مرا ببخش محبوب من که پرنده نیستم !
درختی می افتد،
همه متوجه
صدای افتادنش می شوند،
اما یک جنگل رشد میکند
کسی متوجه نمی شود
مردم اینگونه اند،
به رشدت توجه نکرده
بلکه به افتادنت توجه میکنند…
پس مواظب جای پایت باش
«چراغِ عشق»
به هر نفس که ز نامت ترانه میسازم
نسیمِ وصل، به جانم نوید میآرندم
و گرچه سایهی هجر است بر سرم سنگین
چراغِ عشق، به شبها نگه میدارندم
به شوقِ روی تو ای جان، اگرچه پژمردم
هنوز با غمِ شیرین، به عشق میدارندم
به سایهی تو اگر عمرِ...
«آتش بر میراثِ سبز»
درختان،
ایستاده در شعله،
فریادشان
در مهِ شمال گم شد.
پرنده،
خانهاش خاکستر،
به دودی بیپایان پناه برد.
رود،
آینهی اندوه شد،
و سنگ،
گریهی خاموشِ زمین را
به دوش کشید.
ای جنگلِ کهن،
با ریشههای چهلمیلیونساله،
چه دستی
این زخم را بر تنِ سبزت نوشت؟...
خنده بر لب میزنم
تا کس نداند راز من
ورنه ایندنیا که ما دیدیم،
خندیدن نداشت...
نمیگردد دلِ آگاه، شاد از عشرتِ دنیا
در این ماتمسرا یا طفل یا دیوانه میخندد
آدما همیشه فکر میکنن میشه برگشت،
میشه جبران کرد،
میشه معذرت خواست،
میشه توضیح داد،
اما چیزی که آدما بهش فکر نمیکنن
اینه که هر چیزی یه زمانی داره،
از زمانش که گذشت،
دیگه بود و نبودش فرقی نداره،
وقتی از زمانِ درستِ یه چیزی بگذره،
دیگه هر کاری هم...
خدا کوتاه سازد عمر ایام
جدایی را...🍂🍁
ای واژه های تب دارم
هنوز هم
فکر می کنید
بعد از نیم قرن
پایان همه ی قصه ها
لالایی الوداع ست؟
که از نبود مهتاب
در سوگ خود سیاه پوشیده ام
تا ستاره
در این اوقات خاموشی
دیر کرد کلماتم را
از یاد نبرد
مرا نصیب مداحان مرگ کند...
باز،
در این دوریِ همیشگی،
روزها نو میشوند…
هر ثانیه،
برگی است که از تقویم دل کنده میشود
و باد،
آن را به کویر میبرد.
راه،
ریسمانی سرد است
به گردنِ روزهای تکراری.
تو نبودی…
و من،
در ایستگاههای خلوتِ ،
ساعتها
قطارهای سوختهی خاطرات را
تماشا میکردم.
کاش باد،...
شب میآید،
با دلتنگی فراوان
. دلتنگی، مهمان ناخواندهای است که بدون در زدن، روی مبل می نشیند
و ساکت میماند.
سکوتش از هر فریادی بلندتر است
. به آسمان نگاه میکنی؛
ستارهها، زخم های کهنهی آسمانند که دوباره در تاریکی سر باز میکنند.
و تو در میان این همه...
این هفته نیز
در گذرنامهی روزهای خالی
مهری نخورد.
و رفت.
من مانده ام و
چمدانی پر از بلورهای انتظار...
در آستانهی ایستگاهی دیگر
به انتظارِشنیدنِ آوایی
که از دلِ شب
سر بر آورد.
دلم پرندهای است.
با بالهای شکسته....
در قفسِ روز های تکراری....
آواز میخواند...
برای خورشیدی که غروب کرده.
برای،ماهی که نیست .
برای ستارهای که خاموش شده.
برای باران که نمی بارد.
و برای نسیم....
برای قاصدک.
قرار بود
پیغامِ بازگشت بیاورد.
ومن
همچنان چشم در راهم 😔
پاییز است.
شب،زودتر از همیشه میرسد، گویی عجله دارد تا تنهایی ام را زودتر در بر بگیرد.
سکوت،سنگین تر از همیشه روی شانه هایم نشسته.
و من،
در این سکوت وتنهایی....
به یاد تو میافتم.
به یاد آغازی که تو بودی،در میان این همه پایان....
دوری، فاصله ی جغرافیایی نیست.......
شب میآید
بیصدا
از لبهی پنجره
و دلتنگیاش را
روی میز سکوت
پهن میکند
ای آسمان بی تفاوت این دود آخرین نامه ی درختان به تو بود
اشکهایت را جمع کن
برای شستن این زخم سبز،
ماه،
پس از تو تنها یک شکایت داشت.
ای پنجرهی گشوده به معراج !
چه زود بسته شدی…
پاییز است.
شب،زودتر از همیشه میرسد، گویی عجله دارد تا تنهایی ام را زودتر در بر بگیرد.
سکوت،سنگین تر از همیشه روی شانه هایم نشسته.
و من،
در این سکوت وتنهایی....
به یاد تو میافتم.
به یاد آغازی که تو بودی،در میان این همه پایان....
دوری، فاصله ی جغرافیایی نیست.......