متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
هرآنچه که خواستم نیامد بدست ...
چون بیگانه ام دراین دنیای پست..
پی آب بودم کوزه بدست ....
چون که آب یافتم کوزه افتاد و...
....شکست....
زندگی ام در سه جمله خلاصه میشود:
گذشته ای که مانند خانه ای خراب بنا شد
اکنون که پس لرزه ای خانه ام را ویران کرد
و آینده ای که قرار است با آوارگی سر کنم
بعداز سال ها فهمیدم جز من
پای یکی دیگه وسطه...
اون دختره میدونست نفر سوم رابطه ست
ولی منی که عاشق تر بودم بی خبر بود .
اون می دونست اما موند
چون براش فقط تو رابطه بودن مهم بود
فقط نیازاتش مهم بود .
رابطه مون لانگ بود اما...
تو همون آدمی بودی که دستمو گرفت
و منو از جهنم کشید بیرون
بهشت رو نشونم داد
تموم حس های قشنگ رو
آرامش رو ، خوشبختی رو
ولی آخرش با همون دستات
منو پرت کردی تو جهنمی که
خیلی بدتر از جهنمیه که
ازش بیرونم کشیده بودی ...
فرشته مقتدر
می خوام بدونی بودنت اونقدر برام
با باقی بودنا فرق داشت که
با وجود تموم زخمایی که به قلبم زدی و
تموم دردایی که به جونم انداختی بازم نمیتونم
کسیو به جای خالیت بیارم
می خوام بدونی از سمت من اونقدر همه چی قوی بود که
هنوزم با اینکه نیستی...
هی خاطره هامونو مرور میکردم
هی میخواستم لبخند بزنم
هی اشکام می ریخت...
راستش وقتی فهمیدم دیگه نمیتونم بخندم
خواستم ازت متنفر شم ولی نشد نتونستم...
این اواخر اونقدر همه چی سخت بوده احساس میکنم مدتیه
که آدم دیگه ای داره این وضع رو تحمل می کنه
من باید قبلا...
من تا جایی که تونستم باهات خوب بودم
تا جایی که تونستم دوست داشتم
اونقدر بهت خوبی کردم که اگه یه روز بد شدی
مقصر من نباشم
که اگه یه روز خواستی بری دلیلی نداشته باشی
من هیچ بدی در حقت نکردم
فقط زیادی عاشقت بودم و این زیادی دوست...
وقتی ازش خداحافظی کردم خندید
راستش رو بخوای دلم براش سوخت
چون میدونستم پیش خودش فکر می کنه
اینبار هم مثل دفعه های قبل یا خودم سمتش میرم
یا اگه بیاد قبولش می کنم و دوباره همه چی مثل سابق میشه
فکر می کرد چون عاشقش هستم هیچوقت نمیتونم ازش...
دلم می سوزد برای مادرانی که نوازش ها و
حسرت ها ،ارامش ، مسافرت هایی را که نرفته اند و تجربه نکرده اند،
و در اوج حسرت غریبانه با اشک ارام شده اند،و خیری از روزگار و همسر خود ندیده اند..
و در اخر با سوختن،ساختن،ماندن، ..
با ذره ،ذره...
نود و نه در صد قتل ها بی صدا هستند چون آدم ها به وسیله زندگی و انتخاب های اشتباه شان خود شان را به قتل می رسانند . / محمد رضا کاتب / رمان لمس
تو زندگی همیشه ، همه چیز، همین طوری علیه آدم است . برای همین شادی های ما ن زود جوانمرگ می شوند و غم های مان حتی بعد از خود مان هم زنده می مانند. رمان لمس / محمد رضا کاتب
رابطه ی یک زن و مرد ، مثل رابطه ی یک بازجو و متهم است . هر کسی بتواند چیز بهتری رو کند می نشیند روی صندلی بازجو ، و آن یکی را مجبور می کند نقش متهم را قبول کند .
محمد رضا کاتب/ رمان لمس/
همه ما یک روز، یک جایی، با یک اتفاق،
همه وجودمان را از دست داده ایم...
بی آنکه قلبمان از تپش بایستد!
دنیاکیانی
پرسید:
اگر روزی تورا ترک کنم!
چه اتفاقی می افتد؟
با بغض گفتم:
تو رفته ایی...
و دیگر اتفاقی نخواهد افتاد.
دنیاکیانی
بگذار به دنبال واژه ایی بگردم که به گستره ی دلتنگی ام برای تو باشد.
از وقتی که رفتی، باورم کن که شبیه آینه ای
شکسته شدم که یک غم را چند غم نشان می دهم...
این روزها آنقدر درگیر مشغله شده ایم که وقت برای اشک ریختن نیست.
گریه باید بماند برای رانندگی،
زیر پتو،
حمام،
پشت سینک آشپزخانه.
- کتایون آتاکیشی زاده
گاهی آدم با یک نگاه سرد یا جمله و خنده ی بی جا کسی را جا به جا می کشد و خودش هم این را هیچ وقت نمی فهمد . وقتی زیبایی ، خلاقیت و کار کسی را نمی بینی او را می کشی چون طرف جلو چشم خودش و...
من صد سال است که مرده ام
از من فقط نگاهی مانده بی فروغ
آهی مانده پر حسرت
سینه ای مانده پر درد
استخوانهایی مانده شکننده
من سالهاست که مرده ام
صدایم را کسی نمی شنود
قلبم را کسی لرزاند که عشق در جانم خون بدواند وعاقبت به مشتی خاک...