متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
به سراغ من اگر می آیی،
دستمالی بیاور
که در شهر چشمانم
احتمال باران بسیار است!
ارس آرامی
خسته بودم خیلی خسته...
دوست داشتم در کوچه ها قدم بزنم، زیر درخت های زرد شده. دوست داشتم حرف بزنم حتی با خودم؛ اما من مرده بودم!
مدت هاست که زیر انبوهی از غم و درد دفن شده بودم! و مدت هاست که به دنبال جنازه ام میگردم.
هرچه میگردم...
یک امروز را ناخوش احوالم؛
همین یک روز را برایم کسی باش،
که تمام عمر برایت بودم..!
- کتایون آتاکیشی زاده
ساعت پنج صبح است
و راه هنوز بر من مانده
اتوبان پر از ماشین هایست
ڪه در حال سبقت ساڪن شده اند
برف می بارد
و خیابان سنگین
سنگین از حجم ماشین هایی ڪه هوا را
لمس ڪرده اند.
ساعت به وقت دیروز
خواب در تختخواب را یادآوری می ڪند...
فکر کردن به تو
و بارش باران های بی امان...
رفتی
وُ
آمدن بودن هایی شد
که مردن را بی آغوشت
فقط تکرار می کنند...
چقدر از اون صبح هایی بی زارم
که چشمات رو باز می کنی؛ چیزی یادت نمیاد
و بعد چند نفس، اتفاق ناگوار دیشب برات مرور می شه
و دوست داری تا ابد زیر پتو خودت رو قایم کنی!
- کتایون آتاکیشی زاده
اگر این زندگی ست
شاید یک روز رهایش کردم
و
با مرگ هم پیاله شدم
که به هر لحظه بودنش ایمان دارم
و
زنده ام!
حال دلم خوب نیست...
منم و یک فنجان چای...
تکیه داده ام ،
به پشتیِ قدیمیِ قرمز اتاق...
چند بیتی شعر سروده ام
از برق چشمانش...
از سکوت پر از رضایتش...
صدای کلاغ های سرگردان
بر فراز آسمان خانه
خبر از اتفاق غریبی می داد.
اتفاق افتاد...
آن هم چه...
در دنیایی که عشق، میان فاصله های چند هزار کیلومتری دفن میشود،
و از آغوش های آرامش بخش، تنها بوسه هایی بر روی عکس های یادگاری باقی میماند،
در دنیایی که اشک ها بی آنکه پاک شوند، گونه های سرد مخلوق غمگین خداوند را بارانی میکنند،
و همدم دل های...
نشستم به برگ هایه درخت گیلاسه حیاط مان نگاه میکنم چقد غم انگیز است درخت هوس برگ تازه کرده و برگ هایه خود را یکی یکی می کُشد برگ هایی را که چندین ماه با او بودن
می نگرم می نگرم و به یاد درخت مو طلاییه خودم میوفتم که...
از دیگران بریدم
تا مهربان بمانی...!
نامهربان تو رفتی
با دیگران بمانی...!!!
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
رفتن تو رفتن نبود
مرگ بود
داد و بیداد کردن دل بود.
شعر: تنها محمد
برگردان: زانا کوردستانی
دلتنگتم و
درد اینجا نبودنت را
با فریادی از ته دل به همه ی دنیا خواهم فهماند.
شعر: تنها محمد
برگردان: زانا کوردستانی
خاطراتت در من پا می گیرند راه می روند
می شوند باران به بارانی ترین حالت ممکن
ارس آرامی
دلم
آفتاب تموز است
سوزنده و داغ
که به آتش کشیده
عشقت
خرمنِ وجودم را
و اشک
مدام مرا
به خود می خواند
افسوس
نیستی که ببینی
چشمانِ همیشه منتظرم
چون کهنه زخمی
سَر باز کرده
از این همه غم و اندوه
دلم
پریشان است
پریشان تر از گیسوانِ باد...