متن چشم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات چشم
خودتم نمیدونی گندزدی به احساسم خودمم نمیدونم چرامسخ چشماتم بااونهمه بلاکه آوردی سردلم بازدوست دارم وازدوریت تره چشم
ثانیه های نبودنت
چقدر تلخ می گذرند
وقتی که هیچ رد پایی از چشم هایت را
میان شعرهایم نمی بینم
ای کاش نگاهت
از عاشقانه هایی که برایت می سرودم
پنهان نمی ماند
تا اینگونه میان واژه ها
به دنبالت نمی گشتم
مجید رفیع زاد
میشه یه دنیااحساس روبخونی توچشماش
هر صبح
دل انگیزترین واژه هایم را
به اشتیاق طلوع نگاهت
کنار هم می چینم
تا سبزترین غزلم را
با چشم های تو
بسرایم
مجید رفیع زاد
در نبود تو
وسعت تنهایی ام را
در آغوش می گیرم
و بر شانه های شب
تکیه می دهم
تا حرف های نگفته ام
به وقت دلتنگی
از چشم هایم ببارند
مجید رفیع زاد
هر شب دلهره ی نداشتنت
خواب را از چشم هایم می رباید
ای کاش نبودن هایت تمام می شد
و قلب هایمان در آغوش هم می تپید
باران احساس
از ابر چشم هایم می بارید
و تو با گرمی دست هایت
دلم را قرص می کردی
برای همیشه داشتنت
مجید...
شبیه حرف هایت نبودی
اما من
همیشه پای حرفم ماندم
و چه سخت است
افتادن از چشم های کسی
که یک عمر نگاهت
به دنبالش می دوید
مجید رفیع زاد
کوچ کردم که بیفتد ز سرم چشمانت
یادم آمد وسط راه دلم بند نشد
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
ثانیه ها و دقیقه ها ز جنس سنگ می شود
گاه سرم گیج می رود میان عقربه ها
قلاب زمانه به دلم چنگ می شود
گاه فرو می روم درون غبار اشک
چشمم شده چشمه و دلم سنگ می شود
شکوه عشق در چشمت عیان است
سرور مهر در حسّت نهان است
تو را نور است و زیبایی ست ماوا
درونت آیه ی دل نغمه خوان است
زهرا حکیمی بافقی
الف احساس
🌿❤️🌿
بالاخره
روز میشه
ولی
ما چشم دیدن نداریم .
حجت اله حبیبی
در امتداد صفر عاشقی
اندوه نداشتنت
در من جوانه می زند
ای کاش آمدنت
همچون خواب همیشگی
تعبیر می شد
تا دلتنگی هایی
که در قلبم ریشه کرده اند
به چشم هایت
گره می خورد
مجید رفیع زاد
خواستم شعر بگویم که قلم رام نشد
روی این دفتر خالی ز قدم پای نشد
خواستم بهر تو گویم که ز من دل بردی
چه بسا شب که به چشمان نفس خواب نشد
خواستم بهر تو گویم غزلی ناب نشد
همه دنیا و دلم روی ورق جای نشد
روز و...
سجاده نشین باوفایی بودم
می خانه نشین با وقارم کردی
اکنون نه وفا مانده و نه سجاده
بازیچه ی دست این و آنم کردی
چشمان سیاهت همه ی دینم برد
تیری ز کمان خود عطایم کردی
تمام ذوق من از صبحگاه من این است
پس از گشودن چشم ...
صدای چهچهه ات ز آن طرف آید ...
و من دوباره ز آن صورت تا فلک بروم