شنبه , ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
من آینه ام غبار دارم بی تو یک سینه ی بی قرار دارم بی تومن با تو فقط بهار را می خواهمبا این همه گل چکار دارم بی تو؟...
چقدر زیباست ...که در دوره زنگارهاخود رادر چشمان زلالیهمچو یک آینه دیدن ....
زندگی مانند آینه است هنگامی که در آن لبخند بزنیم بهترین نتایج رابدست خواهیم آورد...
زندگی همانند آینه است ، اگر اخم کنید او هم به شما اخم خواهد کرد ، اگر به او لبخند بزنید ، آنجاست که به شما خوش آمد می گوید !...
هُرمِ نگاهتبه جیوه های آینهوفادار تر بودکه اینگونه عاشقانهماندگار شد...
آینه بهترین دوست من است چرا که وقتی گریه می کنم هرگز نمی خندد....
چه غبار سنگینی روی اینه نشسته است!!چگونه است...نمیدانم چندی پیش گردگیری کرده ام!؟آه ...ببین شوق جوانی ام کجا رفته؟!دخترکی که مدام مقابل اینه سرخی انار را بر لبانش طراحی میکرد...چه زود گذشت!!نمیدانم شوق جوانی ام را از دست داده ام یا موی سیاه را رایگان به فلک داده ام...گردی بگیرم از آینه،رفیقی که ماندگار بود،چه صادق است آینه!!یادم امد تنبلی از چه بود.تنبلی از گردگیری...از صداقت اینه...آینه ای که بیم صداقتش را دارمجوانی...
سرخی به انار بازگشتسیاهی به شبنارون ها سبز شدندو دریاها آبییک زن رو به آینه ایستادو جهان را با رنگآشتی داد .....
زندگی یک آینه است و ما در رفتار دیگرانبازتاب کارهای خودمان را می بینیماسکاول شین چهار اثر از فلورانس...
از آخرین بار که عکست را بوسیدم، بسیار پیر شده ام، ای زنی که غم لبخندش را دوست دارم. از آن آخرین بار، که ازحروف کلمه تراشیدم و به پای نبودنت ریختم، تکه تکه از دست رفته ام، همان طور که شاعری که دوستش داری گفته بود.هربار به آسمان کوه نگاه می کنم، باید به خودم یادآوری کنم ستاره های درخشان سنگ های مرده اند، و ماه تنها آینه بی رمق خورشید است. باید از ماه و ستاره دوری کند کسی که خاکسترشدن در مجاورت خورشید را تجربه کرده. باید اجازه بدهد شب از موهایش ...
کاش آن آینه ای بودم منکه به هر صبح تو را می دیدم... می کشیدم همه اندام تو را در آغوش... سرو اندام توبا آن همه پیچآن همه تاب... آنگه از باغ تنت می چیدمگل صد بوسه ی ناب......
بباف بانوببافدلشوره ی حصیر دلت رابباف بی قوارگی حوصله راوقتی روبروی صبح می نشینی تمام آینه نفس می کشدزمین میرقصدماه چشمانم کامل میشود بهار به نیایش تو می آیدای نسل سبز گیلای از تبار آفتابمیخواهم به تماشایت بنشینمشعری بباف تا در میان ماترانه ای لب باز کندتو بخندو من اشک شوق ببافم.فریده صفرنژادگیل بانو...
آنقدر به خودم بد کرده امکه از دیدن خودم در آینه شرمگینمچقدر چشمهایم غریب نگاهم میکنندصورتم را ببین چقدر شکسته استاین لب ها چرا لبخند نمی زنند..؟این زبان چرا روزه ی سکوت گرفته است؟نه این من نیستم...!من میخندیدم ؛ حرف میزدم ؛ شاد بودمحالا خودم را در آینه که دیدمفهمیدم چه بد دلم را خسته کرده اممنی که میدویدم و همیشه خوشحال بودمحالا قدم زدن را با تک آهنگی قفل ترجیح میدهمدل دیوانه بس کن...آنکه به تو دلبسته بود حالا بی تو در آ...
دوست داشتم آینه باشم تاچهره ی تو به وقتِ شادی، در من نقش ببندد.یا باران باشمبر کویرِ ناامیدی ات ببارم،و قلبت را مملو از نور و امید کنم.یا عطر موردعلاقه ات باشم،و تو را تنگ، در آغوش بفشارم!خودکاری که با آن می نویسی هم خوب است،این گونه هر از گاهی،لایِ انگشت هایت خانه می کردم!من دوست داشتمهر چیزی باشم که تو به آن می نِگری!اصلا می دانی!هر آن چه که به تو مربوط است،دل را عجیب می رُبایدو باید دوست داشته شود!...
حماقت محضِ یک انسان،آن جا آشکار می شود کهدر محکمه ی آینه ها،از افشای باطنِ خودامتناع ورزد......
من تو را زندگی می کنممن تو را می اندیشم؛همان لحظه که بند کفش هایم را می بندم تا روزم را شروع کنم؛ به این امید که هرچه زودتر به شب ختم شود.یا وقتی که ظرف های تلنبار شده را می شورم و حواسم به آبی که هدر می رود، نیست!یا هنگامی که گلی را می بویم و آن را به جانم سوق می دهم که تو را در اعماق خود معطر کنم!در همه ی ابعاد فکر من؛تنها تو می درخشی...در میان غم و شادی های شبانه روزم،یاد توست که در میدان افکارم می رقصد!در عبورم از خیابان ها،...
اینکه خودم راهروقت درون آینه می بینمیاد تو می افتم، یعنی چقدر عاشق توامکجای تنم دنبالت بگردم که نباشی؟...
دختر که باشیمیروی جلوی آینهسراغ لب هایتصورتی پامچالی ، قرمز آب اناری ، قهوه ای خرماییدختر که باشیجلوی آینه چهار زانو مینشینی و سوار بر قالیچه ای از خیال به سرزمین ناخن هایت فرود می آییآبی کاربنی، صورتی نئونی ، قرمز یاقوتیاما انگار هیچکدام فایده ای ندارنددلت گرفته استو دلت که بگیرد با تمام مداد رنگی های دنیا هم نمیتوان دل تنگی هایت را رنگ کرد ......
آینه را برداشتملحظه ای محوخود شدمچقدر تغییر کرده اماز وقتی عاشق تو شدمتارهای سپید موپف کردگی زیر چشمانمرنگ پریدگی رخسارمتپش تند قلبمآمدی زندگی ام شیرین شداینک هستی اما کمی دورمیدانی؟چه کردی بامن...
دوست داشتم آینه باشم تاچهره ی تو به وقتِ شادی، در من نقش ببندد.یا باران باشمبر کویرِ ناامیدی ات ببارم،و قلبت را مملو از نور و امید کنم.یا عطر موردعلاقه ات باشم،و تو را تنگ، در آغوش بفشارم!خودکاری که با آن می نویسی هم خوب است،این گونه هر از گاهی،لایِ انگشت هایت خانه می کردم!من دوست داشتمهر چیزی باشم که تو به آن می نِگری!اصلا می دانی!هر آن چه که به "تو" مربوط است،دل را عجیب می رُبایدو باید دوست داشته شود!...
اسم تو را به سنگ ها گفتممشتشان باز شدهزار کفِ دست آینهکنار هملبخندت رابه آسمان نشان دادند...
در آینه اتخودم را می بینم ای ماهمیان این همه ستاره ای و باز تنها...
در آینه بوسید خودش را و نفهمیدآن لب که هدر داد، مرا خرج دو سال است......
از نسل سپیدارم این بار که می آیممهری به دهان دارم، این بار که می آیمآشفتگی ام پیداست، از حالت فنجانمآوای بمِ تارم، این بار که می آیماز دوری آغوشت، آهی به گلو دارماز آینه بیزارم، این بار که می آیممغرورم و میخواهم، بیهوده در انکارمآبستن اقرارم، این بار که می آیمدر پشت نقاب خود، از حادثه ویرانمچون جسمِ سرِ دارم، این بار که می آیموقتی که تو میرفتی، بغضی به گلو افتادچون ابرم و میبارم، این بار که می آیموامانده ایّم د...
از یجایی به بعد دیگه نه کسی اونقدر مهمه که از دستش ناراحت بشی،و نه مهمه کسی ازدست تو ناراحت بشه؛نه دیگه حوصله ات میکشه انتظار بکشی برگرده،نه انتظار میکشی کسی حوصله کنه که برگردی،یجواریی خودتو تو آینه از خودت دور میبینیوحتی نمیدونی داری به چی نزدیک میشی......
پاره کردتیزی نازک خیالزنجیر اسارت هذیان واگویه ها رابی مخاطببی سایهبرابر آینه امنیوشایی نیستکجا جا مانده امباز پسم بدهکجاستتمامی من...
در شبی مهتابی...نه، مهتاب نبودآسمان تیره تر از موی سیاهم شده بودابر اندوه چنان روی مرا پوشیده بودکه ندانستم منزن محجوب یا دیوانه ی شاعر؟کدامینم؟ کدامینم؟هر قدم یاد تو با رنج و عذابمی برید نفسممی درید سینه اممی چکید از چشممآن تویی که تو نبود اما درونم زنده بودخنده می کرد و نگه می کرد چشمان مراآن نگاه دلربامست و سرخوش می گرفت دستان بی جان مراروح بی جسم مراتا فراسوی خیالآنسوی ابعادِ محالتا به آنجا که بپیچد در ...
خوشبخت بودن یک نامه نیست که مثلاً یک روز نامه رسانی زنگ خانه ات رو بزنه ، بهت بده خوشبختی ساختن ِعروسکِ کوچکی، از یک تکه خمیر نرمه شکل پذیره "و بدون که جنس خمیر باید"باید از "عشق و ایمان باشه، نه چیز دیگه"اگردنبال ناجی می گردید. و منتظرید کسی زندگی شما را دگرگون کنددفعه ی بعد به آینه بیشتر دقت کنیداو همانجاست......
هیستا نوکونتی چوماناشی آینه دورونخیس نکن/چشم هایت را/مه در آینه...
در آینه بوسید خودش را و نفهمیدآن لب که هدر رفت مرا خرج دو سال است...
تصویر درشتی از غم شدیم و آینه تعبیر خطرناکی از ماست...
صبح بخیر عزیزمچرا من هر صبحتو را در آینه خودم سبز می بینمو تو مرا در آینه خودت آبیبیا برویم باورمان را قدم بزنیمتا شانه های خیابان خیال کنند جنگل و دریا به هم رسیده اند !...
تو رو به روی آینه می ایستیمن،دست به سطح مقوایی ات می زنم،سقوط می کنی!...
تنهاییم را با تو قسمت می کنمپری رانده از آسمان و وامانده در زمینتقسیم کن شانه هایت را میان تمام کسانی که دوستشان داریوسهمی هم برای من کنار بگذارتنها پیرهن نخی توست که حجم گریه هایم را تاب می آورد و دلتنگی هایم را خشکبرای یک بار هم که شده برای من باشپله زیر پایم شو تا با هم بالا رویمدیوار کوتاهت را بگذار من آجر به آجر روی هم بگذارم و بلند کنمتا آنجا پیش میروم که دست هیچ قد بلندی نتواند ذره ای از آن برداردخستگی ات را برای من بگذار...
چشم از پنجره بردارمنجیدر آینه است...
آه ای یقینِ گم شده! ای ماهیِ گریز!در برکه های آینه لغزیده تو به تو!من آب گیرِ صافی ام، اینک! به سِحرِ عشق!از برکه های آینه راهی به من بجو!...
تصویر درشتی از غم شدیمو آینه تعبیر خطرناکی از ماست ...
حسرت دیدار دارد دلم!با سنگ انتقام نشکن این آینه را......
آینه چیه؟بیا من نگات کنماز خوشگلیات بگم!...
اونی که همیشه کمکت میکنه تو آینه ست..!...
سه زن در دنیا زیباترینند:مادرمسایه اشانعکاس تصویرش در آینه...روز مادر مبارک...
فاصله ای بینمان نیسترخ ب رخ در آینه ی خیالمیبی هیچ نقطه ی سیاهی...
ای جواهر زندگیِ منای تمام آنچه که میبینمکدام آینه قادر است کهتو را آن گونه که هستینشان دهد؟ناتوان است آینهاز غایتِ زیبایی تو......
کاش من آینه اتاقت بودم تا هر از گاهیم که شده بهم زل میزدی و من ذوق مرگه اون نگاهت میشدم...
دیروز، غرورش همه جا ورد زبان بودحالا جلوی آینه، هم قدّ خودش نیست......
مثلِ سالهای برفی میماند/ روزهای امروز / از زانوان /بالاتر رفته/ سالِ برفیِ سیاه/ حالا/نشسته ام/ خاطره های یخ زده را می شُمارم/ چیزی بیادم نمی آید/ تاریخ را فراموشی گرفته/نیستی/ پشتِ سر هم/ نشسته/ به آینه نگاه میکند......
روزی کهدلت برایم تنگ شدروبروی آینه بایستوَایستاده برای غرورت کف بزن ....
دردهایمزبانم را جویده انددر اندوهِ دستهایمپاهایمفرو ریخته انداز برابر آینه عبور میکنمچقدر پلاسیده استگربه ی ملوس ِرویاهایم!...
درون آینه ی رو به رو چه میبینیتو ترجمان جهانی بگو چه میبینیتویی برابر تو چشم در برابر چشمدر آن دو چشم پر از گفت و گو چه میبینی......
درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟تو هم شبیه منى هیچکس کنارت نیست...