متن آینه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آینه
همان لحظه که آینه را دیدی
درختی کاشتم
درخت بزرگ شد
سایه ها بلند
شالیزارها کوتاه،در آغوش سبزه ها
چشمان پر مِهرت را
میان گلهای جوان پنهان کردم
ترسیدم!
ترسیدم از ورای نابودی ها
کسی بی صدا تو را بدزد
و من دستهایم زیر درختی که کاشتم
گِل آلوده بماند...
کدام من؟
آینه تصویرم را انعکاس نمی دهد
چشمم
آینه ایست که
حرفی برای گفتن ندارد
جزتو.
رضاحدادیان
دی شد حدیث جوانی و بسر رسید بهار عمر
به آینه قسم که دگر ننگرم روی ماه خویش
فیروزه سمیعی
تو را جایی دیده ام
در آینه وقتی نگاهم می کرد
در قاب خالی پنجره
وقتی به ماه نگاه می کردم
در شادی گنجشگان صبح
وقتی در جوی آب بازی می کردند
در کتابی که می خواندم
آهنگی شنیدم
در خانه ی تو نشستم
چای از دست تو نوشیدم
چشمانی...
به محضر چشمان
دارد به خواب می بردم چشم خسته ام
در لابلای خلسه ی از خود گسسته ام
می بینمش به آینه روی به روی خود
می بیند او مرا که من او را نبسته ام
هی پلک می نهم که بخوابد نمی شود
پا می گذارد او سر...
آینه آهِ مرا بر دلِ خود حک می کرد
هر که جز آینه دیدم که به من شک می کرد
سید عرفان جوکار جمالی
سپیدترین حاشیه
میان سبز و سرخ نگاهت
برهنگی معنی ندارد.
گاهی به گنگی
حرفی پرت می کنی
و گاهی هم چُنان شفاف
که آینه در برابرش لُنگ می اندازد.
تو
اهل حاشیه،
اهل دیواری که چین را از جهان جدا کرد
نبودی،
همان قدر در جهان سوم ت غرقی
که...
لحظه هایم را جذاب کن
مانند تبسمی
که بر روی لب هایت نقش می بندد
آنگاه که به آینه خیره می شوی
و آن محو تماشای
طرح لبخند تو می شود
مجید رفیع زاد
در آینه
عکس خویش می بینم
کاش، عکس این بود
حجت اله حبیبی
چه فرقی می کند چه ساعت از شبانه روز است
آن هنگام که به دیدنم می آیی
جهان هم مانند من به سکوت
می ایستد؛
خوشبختی در آن است که لحظه را دریابیم
می دانی همانند یک آینه است
سکوت جهانم!؟
من و او
او و تو
نگاه در نگاه...
ای کاش آینه بودم !
تمام قد
چسبیده به دیوار اتاقت
هر روز می دیدمت
بی آنکه بدانی
بی آنکه ببینی
مجید رفیع زاد