متن درد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات درد
زندگی همیشه همین بوده است
درست زمانی می رسی
که پلّه برقی
از کار اُفتاده باشد
ساعت مُچی ات
مغزِ امیدوارِ امروزت
و بیچاره پاهای مصنوعی
که طبیعی طبیعی
دردِ بیشتری
می کشد انتظارشان را...
«آرمان پرناک»
درد
عبور
میکند
و
رَدِ
آن
درد
معنایِ
ما
را
تغییر
می دهد..!
چه کرده است
دست ایام
با حال دل من
درچشم به راهی
آرزوهایی که
ناله غم سرداده اند
چگونه چشم بدوزم
ردپای نگاهی را که
قصیده باران را
درگوش زمان نجوا میکرد
آه چه گویم
ازماتم نشسته بر خاطراتم را
درد عجیبی
نشانه گرفته است
برگ برگ دفتر شعرم را...
و درد، آینه ای بود و
دو ابرِ تشنه ی باریدن
چقدر شیشه شکستم من
چقدر شکل تو دیدم من
«آرمان پرناک»
این روزها تکرار در تکرار دردم
در خود فرو مى ریزم و آوار دردم
یک آینه، یک زن و یک بغض شکسته
شب تا سپیده ، جان به لب بیدار دردم
درد وقتی درسشو بهت داد
رهات می کنه
به قلقلک های عزرائیل در کودکستان
به دوپایی که در یک کفش
قد می کشند
یا به آینه ای که با چاقو
بر صورتش خواهد کشید
ادامه ی لبخندِ جوکر را؟
به کدام دیروز؟
به کدام امروز؟
به کدام فردا؟
به کدام بخندم؟!!!
«آرمان پرناک»
آنچه در تنم می چرخد
خون نیست
گلوله ای ست
بی قرار
که هر جا فرصت کند
عصب می کُشد!
«آرمان پرناک»
از پله های نگاهم بالا برو
دری را که سالهاست
دهان بسته است
به حرف بیاور
چراغ قوه را بتابان به نقطه ی کور
نزدیک شو
نزدیک شو
و نجات بده
صورت آن کودک را
از آینه ی پیر...
«آرمان پرناک»
ر
ی
خ
ت
ش
پای قابِ گرنیکا /
تکّه ها را دوباره چسباند و /
« درد بودم » شبیهِ یک کودک /
« مرد بودم » که پای خود ماند و ...
«آرمان پرناک»
بسمه تعالی
درِ دل را برای غمگساری ، با نوا وا کن
مُهیّا شو برای گریه ، قفلِ سینه را وا کن
سرِ این نافه را پیشِ غزالانِ زمان بگشا
به دل های پر از خون ، حرفِ آن درد آشنا وا کن
گرانی میکند آن بند ، بر بالِ...
کی گفته این مسیر به تو ختم نمی شه؟!
عقربه های ساعت از هم دور می شن، در مقابل هم قرار می گیرن اما دوباره به هم می رسن؛ شب وعده ی روشنایی و روز، نوید تاریکی رو می ده؛ مگه می شه زندگی هم به ما مژده ی وصال...
گفتی: اگر، مشتاقِ درمانی،
نگذار تا از درد، درمانی؛
چون پرتوی مهرت، مرا دل داد،
درمان شدم، با پرتودرمانی.
زهرا حکیمی بافقی
(۲۴ تیرماه ۱۴۰۳)
پر از سردرد /
و تراشیده ام /
سر را به پای ماندنت /
دلبند! /
همراه باش /
که بند بندِ پوتینم درد می کند...
«آرمان پرناک»
شالت به ضربِ باد می رقصید /
کاجِ پُرآوارم زمین می خورد /
شالم به دورِ درد می پیچید /
«من دوستت دارم» زمین می خورد...
«آرمان پرناک»
و چگونه نشان دهم
دردهای کوهمندم را
به چشمانی که دشت می بینند!!
من،
نقطه ای درد و دور .
«آرمان پرناک»
بی تابِ طرد ِ درد ِ خودم بودم /
بی تاب ِ درد ِ طرد ِ خودم هستم /
بر دست ِ پینه بسته ی من, اجبار ... /
دیوار و قاب ِ قدّ خودم هستم /
آرمان پرناک
گاهی معادل درد واژه ای پیدانمیشود جز عمق همان درد .
دلم سوخت برای آن پستچی که ساعتها زیر باران بدون چتر ایستاده بود بهمراه نامه ای در جیب سمت چپ پیراهن منتظربرای ابراز علاقه .باران بی وقفه آمد وتو نیامدی! حتی اگر می آمدی هم ، جوهر پخش شده...