پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اگر ویرانه ام از غم به غم آبادِ آبادم دلم گر شد اسیرِ عشق جانا سروِ آزادمنگاهم خیس و غمباراست اگر درکنجِ تنهاییتو گویی چون شَباویزَم که با اندوه همزادمز سوزِ هجر می سوزد پر و بالم چو پروانهاز آن ساعت که یکباره به دامِ عشق افتادممقیمِ کویِ دلتنگی منم با دیده یِ ابری که غم با دیدنم گوید غمِ شیرین و فرهادمفغان و اشک و خونِ دل شدهِ تقدیرِ من گویاامان از عشقِ پنهانی که ویران کرده بنیادمپریشان حال اگر هستم منِ دلخسته چون صیدیولی م...
پسران جوانی بودندکه بخاطر رسیدن به عشق اشاندر همهمه جنگ ایران و عراقسربازی رفتند و در باتلاقی مردندسربازانی که بعد از بازگشت به خانهدست عشق اشان را در دست دیگری دیدندپسرهایی که در کشیک شبانه پادگاناز سوز تنهایی خودکشی کردندپسرهایی که از سربازی اجباری ترسیدندو سرباز فراری شدنددلهایشان سوز داردپسرانی که از این اجبار می لرزنداما به جان می خرندخود را به آب و آتش می زنند ؛شاید عشق وطن شاید عشق دخترانی کهسالهاست منتظر ...
پاییز . . ..شبیه زنیستکه خورشید از لا به لایموهای پشت گوش انداخته اش طلوع میکند ودر نگاه جوانیِ در آینه جامانده اش غروب .وروز به روزپا به پای عشق پنهانی اش پیر میشود......
میان آرزوهایم فقط اسم تورا خواندمبجز تو هر که نزدیکم رسید از پیش خود راندمتو آن عشقی که هر لحظه بیادت گریه ها کردمنبودی در کنارم تا ببینی من چه ها کردمخیالت را نمی خواهم، خودت باید که برگردیچه بی رحمانه عشقم را ندیدی و رها کردیچه معصومانه باریدم، چه ساده رد شدی رفتیفقط ای کاش در گوشم خداحافظ نمیگفتیمن اما در دلم گفتم خدایا تو برش گرداننمی خواهم که دنیایم بدون او شود زندانتو را من آرزو کردم، تورا که بهتر از جانیتو...