پنجشنبه , ۸ آذر ۱۴۰۳
هر صبح لبخندم را آویزان می کنمآنسوی پنجره,گوشه ی یادت می نشینمو یک فنجان اشک سر می کشم......
می گی: اینجا پاییز نیست. شبیه خوابه. پرواز نمی کنم، ولی سبک شدممی گم: خوابم ... دارم خواب می بینم. تو رو می بینم. اون دور وایستادی. خودت دوری، ولی.... ولی صدات نزدیکه .... انگار کنارم نشستی ....می گی: آره. منتظرم. منتظرم یکی بیاد از دورتر حالمو ببره با خودشمی گم: زنگ زده بودی . ندیدم. دلم می خواست صداتو بشنوم. یادم رفت. ...یادم رفت صداتو حفظ کنم.می گی: گریه می کنی؟ اشکاتو پاک کن، من پشت دیوار، چسبیدم روی آجر ها. فقط.... شاخه ها رو...
پاییز غمگین شدروزهاکوتاهیکردند...
مرا ارام و بی سروصدا دوست داشته باشتصدقت گردمروزهای غمگین در راه استمبادا برسد روزیکه عطرم از حوالی اغوشت پر بکشداندکی ازمرا پس انداز کندر سمت چپِ سینه اتبرای روزِ مبادا...
خیره می شومبه اتاق ته راهرو بغض کمین کرده گلویم را می چسبد...آن اتاق بایگانی خاطرات ماستعطرتپیراهن چهارخانه مردانه اتو حتی موهایت که جا مانده روی شانهمن آن ها را تا ابد نگه خواهم داشت ،آن ها نماد عشقند......
چه کنیم دیگر جز انتظار...این انتظار لعنتی آدم هارا پیر می کند،این را امروز فهمیدموقتی مقابل آیینه اتاقم ایستادم ،چند تار موی سفید میان لشگری از موهای مواجم دیده می شد......
مُرد دلم اما رفتنت را باور نکرد...
غبار جدایی گرفته است این عشق رابیا دستانم را بگیرباید عشق تکانی کنیم......
پنجشنبه ها بوی دلتنگی داردغم دوری مسافران بهشتی......
امشب در آسمانماه نمی تابدو آبشار گیسوانت راکسی نمی بافدامشب دست نوازشیتو را نمی نوازدو هیچ سازیبرای خواب تولالایی نمی سازدامشبسهم دستانم ازتوفقط تنهاییست...
«گل های اشک»دیروز پدرگل های اشک را برایم چید و آوردپدر غمگین بود و می خندیدگل ها غمگین بودند و شکفتهسرشان را به پایین خم کرده بودندو پنهانی میان معصومیتنارنجی گلبرگ های خوداشک می ریختند.من ریشه در خاکم، اشک می ریزمو به وسعت شادی شیشه ایرهایی پرندگان آسمان،غبطه می خورم و اشک می ریزم.من گل های اشکمریشه در خاکمو در دنیای خاکی هاپیوسته از آه، اشک می ریزم....
غصه گر هست بگو تا باشدمن هنوز می خندم... 《بی خیالِ من و این مردم و هی زخم زبان می خندم》گریه دارم ولی باز ببین می خندممن خدایی دارم ...که در این مهلکه ی دردآشوبسَرِ هر زخم دلم می گریدزهراغفران...
چقدر دلتنگ حضورت هستم!کاش تصویرت،نفس میکشید...
نبودنتدرد داردو من در نبودتدردمندترین عاشق زمانه امکه پاییز را بی حضورت سوگوارمو به اندازه تمام عمرشیرینی طرح لبخندت را کم دارمآقای باباپانزده سال از پرواز تو می گذردو من هنوز شکسته بالآواره زمینی هستمکه از خاطره هایت سرشار استو کاشکی بدانیگرمای دستان پرمهرت رادر هیچ منظومه عاشقانه ایالا دستان گرم مادر بهتر از جانم نیافته امروحت شاد و قرین عشق و امرزش ابدی...
پروانه ها ابتدای آفرینش انداینو قلبم می گه.تو که می خندی، هزار هزار شاپرک خندون رها میشن تو چشام. بوی رازقی موهات رو میدن. بوی دشت هویج. کوه دماوند. جزیره ی قشم. جنگل های ساکت چمستان.....تو که راه می ری، هزار هزار شاپرک از طره ی موهات روون میشن تو احساسم. با طعم گسِ خرمالوهای باغِ بابا سالار. دمِ غروب، زرد و نارنجی خورشید.اما تو دیگه نیستی...سی و پنج روزه که سرزمینی از خوشبختی ، قصد هجرت از دلم رو داره.فراموش کردن نبودن تو، سخت ترین ک...
توغمگین ترینزنِ جهان بودی !این رااز لبخندهایبی شمارت فهمیدم .......
و خدا گفت؛ سلام ای اهل زمینچه کسی غمگین است؟چه غمی در سینه؟چه کسی در بیشه ی تنهایی خود میرنجد؟من به آغوش خدا محتاجم... نفسی بوسه زنمتا که دراین ریشه ی غم ریشه کند....باشد که تو را مهر بورزد از عشق.... تو به آغوش خدا محتاجی؟...نفسی بوسه بزن... رحمان مژگانپور (نریمان)...
" تقدیم به خانواده شاعر خوب گیلان،زنده یاد سیامک یحیی زاده و خانواده داغدار راحت طلب"ا پائیز للایی جا بهار اگه واخوابا بوتی سرخه گول،تی چومه ور سیایی امرا قابا بواگه اوپیچسه بشو،بشو تا آسمانه تانتی خون بخورده دیله مئن،واسوخته خون،الابا بواگه اوخوس اوخوفته نا تی سینه تخته خاشه سرتی قده آهنی ستون ا داغه امرا آبا بواگه تی دیل پوره غمه،زنه ده بی شواله جوشایروز دینی ا خومه مئن شراب تر از شرابا بونه ! تو خیال نوک...
و پنج شنبه می آید که یادمان بیاورد کسی بودکه فکرش را نمیکردیم یک روز نباشد...
خوشا نابینایی! او که نیست...
از تو چه پنهانگاهی به او فکر می کنمو مثل کودکی که با سبدی بزرگستاره ها را می چیندغمگین می شومنمی دانم چه کسی به من گفته بودکه ماه درون حوض زندانی نیستیا خورشید کارش این نیستاینهمه از کوه بالا بیاییدکه فقط مرا بیدار کندشاید خودم فهمیده بودمکه سبدم خالیستو ستاره هاهر بار که دستم را بالاتر می برمبیشتر چشمک می زنندراستشاین روزها که به او فکر می کنمبیشتر می ترسمو فهمیده امهر که دست او را بگیرددیگر به زندگی برنمی...
من غمگینم. من کسی نیستم که خیال می کنید. من آن زن قوی شکست ناپذیر نیستم. من مدافع حقوق زنان نیستم. من منجی کسی نیستم. من مردستیز نیستم. من عصبانی نیستم. من یک زن عادی ام. با زخم های عادی. با آرزوهایی شبیه آرزوهای شما. من هم قدر شما خسته ام. من هم قدر شما ناامیدم و میدانم از دستم برای خودم هم کاری ساخته نیست. من می خواهم داستانم را بنویسم. کتابم را منتشر کنم و این میان خانه پرش هفته ای یک بار بروم کافه و یک لاته سفارش بدهم با پای سیب. دلم میخواهد ...
من تنها ترین مرد دنیا را میشناسم!همین همسایه ی روبرویی،سی سالی میشودکه با کلید در را باز میکند ......
تا دنیا دنیاستصورت خندانت را فراموش نخواهم کردبا اینکه این روزها ذهنممدام درگیرِ اتفاقات ناجورِی استکه گاهی حتی خودم را فراموش میکنم اما مگر میشود صدایِ مهربانی هایت از سرم برود؟!آرام بخواب....خوب میدانم تولدت رافرشته ها برایت جشن میگیرند...آن لحظه که یکی یکی شمع های نبودنتکنارِ ما را فوت میکنی به یادِ من هم باش...خاله جان...به خواب هایم سربزن دلم برایت تنگ شدهدنیا اصلا جایِ قشنگی نیست...اصلا جایِ قشنگی نیست.......
.بعد از تو شبانه روز طولانی شداین شهر پر از درد و پریشانی شداز خاطره ات قلب مرا بغض گرفتهر روز غروب ِخانه بارانی شدالناز اسفندفرد...
امان از این" پنج شنبه ها"انگار کسی یا حسی کُشنده،دلت را از سینه ات میدَرَدو به بی رحم تری شکل ممکنچنگ میزند!انگار که در دلت رخت می شویندو با خشونت تمام می فشارندطوری که از گوشه گوشه ی دلتخون آبه یی از خاطرات می چکد؛گاهی آرام میشوی و گاهی میسوزیو این آتش تو را به خاک های سردی می کشدکه عزیرانت را به رسم امانت بلعیده اند،آرامگاهی که آب بر آتشِ دلو آتش بر خرمنِ افکار دنیایی ست،جایی که در تمام شهرها بهشت نامیده ...
کوک شده ساعتمروی لحظه ی آمدنتو وقت رفتنتسکوت ممتد این روزهانشان میدهدتو را برای ابدجایی در زندگی گم کرده ام......
دیگرامیدی به آمدنت ندارم ...مثل پرنده ایکه سال هاستجفت اشمرده باشد......
چه کسی این را در ذهنِتان فرو کرده که دختر های مو کوتاه غمگین اند؟!من دخترِ مو کوتاهی هستم که غم های دنیا را نمیبینم و همیشه میخندم!چه کسی گفته کوتاهیِ مو در دختران دلیل بر شکستی عمیق در عشق است؟!من هم دلبرانه عاشقی میکنم!من با همین موهای کوتاهم میخندم،میرقصم،زندگی را زیبا تر از هر چه هست میبینم و بیشتر از هر کسی دخترانگی میکنم!بیندازید دور افکارِ پوسیده تان را!یک بار برای همیشه بفهمید که "بلندی و کوتاهیِ موهای هیچ دخترکی دلیل بر ...
کاش واسه دردای روحی ام قرص و دارو بود؛میخوردی و دردش آروم میشد.. میخوردی و مثلا فراموش میکردی که عطرش چه بویی میده یا آغوشش چه مزه ایه. اما چه میشه کرد وقتی تنها مسکنِ این روحِ دردمند تویی و توهم که خیلی وقته اینجا نیستی... راستی! کجایی؟ ...
این پاییز ٬ چقدر پاییز استدلم گرفته ...نیستی و هستم هنوزبی جان و بی رمق ...خسته از روزهای تکراریفرسوده ام در شب های بی روزنسیاهیِ مطلق ......
غم چهارزانو در دلم می نشینددلتنگی بیخ گوشم غوغا می کندلب می بندماماحریف چشم هایم نمی شوماشک روی گونه هایم ذکر ماتم می گیردو منفرو رفته در آهی جانسوزدر خیمه گاه وجودم مرثیه رفتن تو را می سرایم...
جنس تمام دل ها از شیشه است..از شیشه های لطیفی که پشت نقاب لبخند و غرور و ترس پنهان شده اند...مهم نیست جنس نقاب چیست...مهم این است که تمام آنها شیشه اند...شیشه هایی که اگر بشکنند با خورده های تیز خود میتوانند صاحب تمام زخم هایشان را زخمی کنند...
زندگی منشوریست در حرکت دوار که گاه صورتش سرخ و سفید است و گاه سیاه و کبود....خوشا روزی که صورت عروس پیشانی سفید زندگی خجل از محبت سرنوشت سرخ و سفید باشدو امان از روزی که صورت خونبس بخت برگشته زندگی دردمند از دست سنگین سرنوشت سیاه و کبود باشد...
این روزا زندگیم به رنگین کمان میماند...رنگین کمانی که در آن نه خبری از احمر و اخضر و ارزق و اصفر نگار ابر ها است و نه خبری از طراوت لبخند آسمان...رنگ رنگین کمان زندگی من تاری روز هایم است که به سیاهی شب هامیماند...سرخی چشمان خیس از اشکم است که به گلگون لعل کبود یاقوت میماند....آسمانی سیل اشک هایم است که از وسعت به ارزق اقیانوس میماند...زرین صحرای خشکیده ی لب هایم است که به اصفر خورشید میماند...آری الوان رنگین کمان زندگی من همینقدر د...
{{سوختن تغیری شیماییست که با تولید نور و گرما همراه است}}نمیدانم آن که کمیا نوشت جفا ندیده یا دیده و دم نزدهاما من دیدم و هر چه کردم نتوانستم دم نزنم.کمیاگر نمی دانستشاید نمی توانستو شاید هم نمی خواستاما من می دانم و می توانم و می خواهم که صمیم قلب فریاد بزنم و مویه سر دهم .مویه سر دهم و لا به لای ترحیم قطرات اشکم در گورستان سرد و غم زده ی گونه هایم و رقص تار های گلویم از بغض و ضجه،مدام بگویم چیزی را که کمیاگر نگفت. بگویم سوختن ف...
مسافر کناری ام که پیاده شدپنجره ای گیرم آمدباقی مسیر را گریستم......
تنهایىنام شهرى ست زخمىبا خیابان هاى کبودکوچه هایى غمگینو آدم هایى که هیچ کدامشانشبیه تو نیستند...
کاش به زنی که عاشق است می آموختند که چگونه انتقام بگیرد !غمگینم که عشقاینهمه مهربان است......
دوست دارمدر این شب دلپذیرعطر توچراغ بینایی من شودو محبوبه شب راهش را گم کند.دوست دارمشب لرزان از حضورتپایش بلغزددر چاله ای از صدف که ماهش می خوانندو خنده آفتاب دریا را روشن کند.اما نه آفتاب است و نه ماهعصرگاهی غمگین استو من این همه را جمع کرده امچون دلتنگ توام....
همیشه در انتظارت نشستم همه روز همه شب،وقت و بی وقت حتی آن زمان که شام و سحرگاه همگان،خبر از نیامدنت میدادند.وقتی بهار شکوفه باران شد تابستان غرق در شادی میخندید من بازهم در انتظارت نشستم.دوری از تو هیچگاه،لحظه ای حتی چشمه های امید را در من نبست مهرِ تو را از این دل بیرون نکرد قامت این خسته را به زمین زد اما بازهم در پاییز به انتظارت نشستم.بارانِ تندی بارید چشم ها گریان شد لُختی سردِ درختانِ خانه ی ما تمام کوچه و خیابان را غمگین کرد من اما،بازهم...
با رفتنت گویی تمام شهر تنها یک خیابان شده است!که مدت ها مارا به کنار هم در آغوش میکشید،این روزها فقط ردپای من است و من...کاش بارانی ببارد بلکه بشورد ردپاراکه کسی مرا بی تو نفهمد.....
جمعه دخترکی غمگین است...که موهایش را باد نوازش میکند،نه معشوقش......
از احوالم می پُرسی؟ آه!--سوگوارم، سوگوار!مگر نمی بینی آتش گلوله،سینه ی گل را دریده است؟ و پائیزی وحشتناکبر تن باغ چنگ می زند؟و دارد مرگِ درخت های جوان دانه دانه رقم می خورد؟ امروز؛چهار خواهر معصوم راگستاخی خدانشناس عریان کردسوگوارم سوگوارِ زخم های وطنم! سوگوار حلبچه ی مسموم و کوبانی ویران،،، سوگوار کوردستانم.--حالم را نپرس! (زان...
مادر عزیزم!اگر بودی، برایت گل نمی آوردم، برایت گل می کاشتم. باغچه ی کوچک خانه را پر می کردم از نرگس های زردِ فریبنده. صبر می کردم به گلها خیره شوی و بعد با صدای آرام بگویی چقدر رنگِ زرد را دوست دارم، تا بگویم، منهم! برایت کتاب نمی خریدم، کنارت زانو می زدم، رمانِ ربه کا را که آنقدر دوست داشتی یا برادران کارامازوف می خواندم، همانطور هم دستانِ ظریفت را زیرِ نظر داشتم که آرام روی دسته مبل رِنگ می گیرند، یعنی که داری لذت میبری. و پیشنهادِ ی...
مرا از دور تماشا کن، من از نزدیک غمگینم...
دیدم که سیه پوش تو شد هفت آسمانمن هم دیدم دلی دارم همان را بر تنم کردم......
از همین جا...به تو ای دور از من ....دورترین نقطه ِ امکان از منبه تو ای... رفته به هجران از من ...از همین نقطه... شروعت کردم ...تا همین فاصله ... پایانم شدامتداد ِ بودنت تا دور دست .......خط پایان ِ نگاهم ...گُم شدبه تو ای دورترین فاصله ام...به من از خویشتنم ْ نزدیکی...تا کجای قصه ام می مانی...تو خودت میدانی...این... فاصله های ممتد...هرگزش نیست مرا... پایانی...
بخش اول:برای خیلی از افراد رابطه ای میان تنها بودن و احساس نقص داشتن، وجود دارد.در بسیاری از فرهنگ ها مجرد ماندن نمادِ نقص داشتنِ زن است.این نوع نگاه ریشه در معنای ازدواج دارد.زمانی که ما به ازدواج به چشم یک دست آورد و یا یک موفقیت نگاه کنیم قطعا با زنهایی که نمیخواهند ازدواج کنند، یا از ازدواجشان بیرون امده اند و یا رابطه دارند اما به ازدواج اعتقادی ندارند به چشم موجوداتی دارای نقص نگاه خواهیم کرد، چون شبیه به دیگران به دست نیاورده اند و...
پنج شنبه ات بخیرای آرزوی نداشته ی تمام هفته ی من...!...