پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
برف می شود رمزِ عشقِ ما،و کسی نمیداند ردپایمان، روی جاده ای سفید نیست!مسیر ما پروازست و بلندیآسمان است و ابرسفیدی ست و آرامشو اشتیاق است و تعلق.......
عشق ...پرواز بلندی ستتا رسیدن به خدا...
دلت را به کوه بزن ...سنگیست اما از تبار مردانگیست ...از بالا شهر عزیزت را تماشا کن شهری که از دور تماشایی تر است ...مردمی را ببین که در باتلاق تکبر دست و پا می زنند و فریاد های غرور آمیزشان گوش فلک را هم کرده است ...خوب ببین ذرق و برق تو خالی اش را ...بیا و این شهر مرده را به فراموشی بسپار ...دلت را به کوه بزن ...تلخی را در رود نیلی رنگ غرق کن ...بشنو نوای زندگی پرندگان را ...نسیم را لمس کن ...آسمان را به آغوش بکش ...و پرواز...
در جادهٔ پاییزی جوانی گام بر می دارم ...برق غرور در چشمانم می درخشد و با نوای رویاهای شیرین می رقصمگوش هایم از شنیدن درست و غلط های مکرر اطرافیان به درد امده است و تظاهر می کنم به فهمیدن !در رویاهایم سینه سپر می کنم و در میدان جوانی مبارزه می کنم با تمام راستی هایی که معلوم نیست چه کسی درست بودنشان را تعیین کرده است ...پرواز را برایم دیکته کرده اند و من عشق سقوط را در دل می پرورانم ...اما یادگرفتم ، سازگاری با روز های سختی که سهم من است...
گاهی ماندن سخت می شود ...ماندن در همان دنیای تکراری و امن ، اما بدون نقطهٔ اوجی ...باید دل کند و سقوط کرد به پرتگاه زندگی ...که گاهی سقوط بهتر از پرواز است ...سرنوشت اتفاقی نیست ...برای موفقیت باید ریسک سقوط و قبول کنی ...و فرار کنی از دایرهٔ امن زندگی ...باید هواپیما کاغذی ذهنت را بسپاری به آسمان طوفانی ...که گاهی سقوط بهتر از پرواز است ...♡...
خسته نشدی از تکرار تکرار ها ؟از مرور هر روز خاطرات ؟از بی حواسی و ریختن چای در بشقاب ؟تا کی میخواهی در گذشته سیر کنی ؟یک بار برای همیشهشجاعانه مقابل گذشته بایست از دل اشتباهات تجربه را بیرون بکش و پلهٔ راهت کن ...با بوسه ای اشتباه را بدرقه کن تا فراموشی ...و حال آزادانه به سوی آینده پرواز کن ..♡...
تق تق زده در،به قلب من عشقت باز قلبم به تلاطم و وجودت اعجاز یک لحظه کنار تو چه رویایی شد! دل غرق سرور و روح من در پرواز...
آسمان از لا به لای میله ها در سعی بالهایم پرواز می کارد من، چشم از زمینِ بی دلیلِ دلهرهبرمی دارم و خسته از آوار این شبرنج بی فردا تا دوردستِ خواهشِ خورشید می پربازم... حالا ببینیددر نگاه قوم سنگ و ساچمه حتی یک قفس آزادی دارم یک قفس آزادی ...! جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
اسیر قفسدر خیالآموختمپرواز را...
ای کاش پرنده بودم تا میتوانستم از بالای ابرهای بغض آلود، زندگی کردنت را تماشا کنم .ای کاش دریا بودم تا میتوانستی سنگِ دغدغه هایت را در دلم پرتاب کنی و ساعت ها به من خیره بمانی .ای کاش فردا بودم تا هر روز در انتظارم بنشینی و ای کاش با تو آنجا بودم؛ در کنار دریا چشم انتظار فردا و غرق شده در رویاهایمان پرواز کردن را به تو می آموختم....
نگاهت آنقدر عمیق بود که اگر هرگز شنا کردن را یاد نمیگرفتم در آن غرق میشدم.نگاهت آنقدر حرف داشت که اگر هیچوقت خواندن را بلد نبودم تو را نمیفهمیدم؛نگاهت آنقدر سنگین بود که اگر حتی قدری قوی نبودم آن را تحمل نمیکردم.اما نگاهت عجیب دور بود آنقدری که هیچگاه نتوانستم پرواز کردن را یاد بگیرم......
نگاهم غرق سرابی بود که فکر میکردم تو آنجا پرسه میزنی.گوش هایم تیز به کلماتی بود که هیچ گاه به زبانت نیاوردی...حواسم از ارتفاع دوست داشتنت پرت شدو هیچ گاه پرواز را به خاطر نسپردم؛و من هزاران بار در این راه جان دادم و تو من را به خاطر نیاوردی......
آغوش آسمان باز است درمن پرنده ای فوبیای پرواز دارد......
از آسمانچشم پوشیدیم،پرواز رافراموش کردیمو در کنج قفسبه روی خود نیاوردیمپرنده شدن\rآخرین رسالت مان بود....
آنچه چشمهایت به شما می گویند باور نکنید. همه آنها نشان می دهد محدودیت است. با درک خود نگاه کنید ، آنچه را که از قبل می دانید پیدا کنید و راه پرواز را خواهید دید....
باز مستی ها ز دل آغاز شدباز کار مرغ دل پرواز شدنام یارم بر لبم جاری شدواین دلم آیینه ی اعجاز شدمصطفی ملکی...
کدام پرندهبا بوی تن تو پرواز می کندکه باران رااین گونهعاشقانه می نوشم؟...
من بی تو می میرم اگر با من نباشی باز !این زندگی بی تو ندارد نقطه ی آغاز !چون غنچه ای پژمرده می مانم بدون توباران عشقت می کند در قلب من اعجاز !مثل پرستو در قفس ، غمگین و زندانیدر آرزوی آسمان و حسرت پرواز !بی تو تنفس در هوای خانه ممکن نیستهمچون تنفس در هوای شرجی اهواز !وقتی نباشی شهر پیش چشم من خالیستدرکوچه هایش نیست دیگر عاشقی همراز !غرق خیالات خودت کردی مرا هر شببا یاد تو سر می دهم هر نیمه شب آواز !تا کی به عکس...
من راه رسیدن به چشمهایت را خوب بلدم فقط از بوسه هایت دوبال به من بده و یک آسمان آبیبرای پرواز ......
شباشک زهره می چکدبرگونه های ماهتلخند خاطره ای خوشکه خوش نماندافیون خواب را به کامم چکانده استتصویر سرد دیوار روبرورویای کودکانه پرواز راخمیازه می کشدتا انجماد خوابو رهاییزین آه بی پناهیک پلک فاصله استهرچند یاد توبیداری هزار روز خسته رابیچاره می کند....
دلتنگت که می شوم،حسِ پرواز--به سرم می زند...افسوس!من پرنده ای محبوسم [زخمی ی میله ها]! لیلا طیبی (رها)...
عقاب و کلاغ و درخت پیرفصل، فصل زرد پاییز استآسمان دلگیر و خاموش و زمین سرد و غم انگیز استروی عمر سبز جنگل، گوئیا پاشیده بذر مرگهمچو اشک آن سان که انسانی به حسرتروز تلخ احتضار خویشمی چکد از چشم جنگل، دانه های برگآفتاب بی رمق چون آخرین لبخند یک سردار، به روز هزمروی لجه خون و شکست لشکرش می آورد بر لببر لبان تیره کهسار خشکیده استزوزه مرموز و بد یمن شغال باد، شیون مرگ استکه درون گیسوان جنگل بیمار پیچیده استمرگ می آید، رعشه اش...
پسر که باشیدلت هم که گرفته باشهبی اختیار دلت یه جاده میخوادسواره یا پیاده اش فرقی نمیکنهمسیری خلوت و ساکت و دور از آدمای این دنیاپسر که باشی دلت هم که گرفته باشهدلت سیگار میخواد تا دود شی و از این شهر پرواز کنیمهم نیست سیگارت از کدام برند باشهو این مهم نبودن ، سرآغاز هر دلتنگیه...
قلبی که به منسپرده ای پس ندهم !دل در گرو توستبه هرکس ندهم !پرواز در آسمانقشنگ است ولیمن جای عقاب رابه کرکس ندهم !...
پرنده نیستمکه بگویی: دوستت دارم، پرواز کنم! آدمم،بیشتر عمر میکنم......
لااقل پیش بیا تا غزلی ساز کنیمقصه و شعر و سَر راز دلی باز کنیمدفتر بغض و عداوت بگشاییم به عشق تا که از معجزه ی عاشقی اعجاز کنیمبنوازیم به صد شور و شعف دل ها را به شب خلوت مان همهمه ابراز کنیمبا نشستن به لبِ تاقچه ی خاطره هاعشق را با نفس گرم تو آغاز کنیمشعری از غنچه بوسه بسرایم به لبافق چشم تو را یک شب پرواز کنیمتا که صبح بال زند مثل نفس های نسیمبر سر بوسه ی صبحانه کمی ناز کنیمکاش هرگز نرود از سر من سایه ی تو ...
زندگی ملغمه ایه از تناقض های جورواجور. مثل خنده ی وسط گریه کردن و اشکی که وسط قهقهه زدن درمیاد. مثل اشکی که از بزرگترین غصه ها میخشکه و بغضی با کوچیک ترین بهانه ها می ترکه.میدونی رفیق؟ عاشق که میشی، تمام وجودت میشه آرزوی رسیدن بهش اما دلت پر میشه از ترس نرسیدن. وقتی کنارشی از خوشحالی روحت رو ابرا پرواز میکنه اما دلت شور میزنه از اینکه نکنه عمر این خوشی زود سربیاد؟زمان همون چیزیه که تو روزای سردرگمی و بدحالی کش میاد و نمیگذره، اما وقتی وامیستی...
ویرانه کردی، هر چه آباد بود را...من به باد سپردم تمام غصه هایم را...و خنده های زیبایت را که فقط به حالم خندیدی.....سنگدل چه کردی با من که حیرانم، می دانم روزی باز خواهی گشت، ای هر چه محال.....من خنثی نمی شوم حتی با خنده های سرد تو، دست ازین کوشش بیجا بردار، ای دلیل تمام سرودن های من.....بالشتم پر شده از خوابِ نیاز و پرواز..سقف این عشق پر از سوز و گداز است و بلاست.....هسته قلب مرا بشکافید....و ببینید اینجا....« به خداوند خوشی ها ...
قناری در قفس آواز نمی خوانددانه نمی خوردآب نمی نوشیدقناری غمگین بودگفتشم: اگر این چنین ادامه دهی زنده نخواهی بودگفت :فرق نمی کندگفتم:زندگی عزیز استگفت : این زندگی برای تو عزیزِمن خسته شدمقفس را باز کردم گفتم:پرواز کن تو آزادی...اشک از چشمش جاری شدگفت:ای کاش آن زمان که این را آرزو میکردم می رسیدم الان ذوق اش را ندارمآرزو هایم را دفن کرده ام ، آرزو نمی کنم انتظار نمی کشم........
دلم یک حوض، ماهی قرمزیک آسمان ،گنجشکدلم پرواز می خواهددلم یک باغ ،شمعدانییک قابِ کوچک از فردادلم انگیزه می خواهددلم یک عشقِ بی پایانیک رؤیای پر تکراردلم یک "تو" می خواهد...
من دلم پرواز میخواهد....کنار این نبودنها، دلم یک عاشق دیوانه میخواهد....شبیه دردهای پشت لبخندم...شبیه بغضهای خیره در قلبم....شبیه حجم یک آشفته بازارِ حسودان جهان ..دلم یک عاشق دیوانه ی دیوانه می خواهد....عجب هجران جانکاهی ، مرا تا عمق یک آتش کشاندی و شدم غرقت....شبیه آهِ یک سینه....شبیه بغض یک باران...بیاور آرزوها را....من از عالم، من از آدم، من از دنیای نامردان، فقط یک عاشق آشفته ی دیوانه میخواهم....شیرین فکوری نیا...
شنیدم پروانه شده ای. شاید برای تسکین دل مادرت. گفتند تو را دیده اند که نشسته بودی روی مبل مورد علاقه ات، بالهایت را آهسته باز و بسته می کردی. اولین بار مادرشوهرت تو را دیده، به مادرت گفته، مادرت فکر کرده مادرشوهرت برای آرام کردن دل خودش این داستان را ساخته، شب در صندوق چوبی ات را که باز کرده، تو از آن داخل پریدی بیرون. من این داستان را باور کرده ام. من باور دارم مرده ها با هم فرق دارند. یکی می نشیند کنار قبرش و خرما خوردن دیگران را تماشا می کند. ...
وقتی می گویی شب بخیر....تمام دردهایم رازیر بالشم می گذارمو با خیال راحت آماده ی پروازدر رویای تو می شوم... ️️...
آنقدر به خودم بد کرده امکه از دیدن خودم در آینه شرمگینمچقدر چشمهایم غریب نگاهم میکنندصورتم را ببین چقدر شکسته استاین لب ها چرا لبخند نمی زنند..؟این زبان چرا روزه ی سکوت گرفته است؟نه این من نیستم...!من میخندیدم ؛ حرف میزدم ؛ شاد بودمحالا خودم را در آینه که دیدمفهمیدم چه بد دلم را خسته کرده اممنی که میدویدم و همیشه خوشحال بودمحالا قدم زدن را با تک آهنگی قفل ترجیح میدهمدل دیوانه بس کن...آنکه به تو دلبسته بود حالا بی تو در آ...
می گویم: دوستت دارم!می توانی به حرفم بخندی،آن را نادیده بگیری و انکار کنی!و یا به همراه منپرواز کنی......
همانا آن چه عمیقاً آشکار است را،جرأت کتمان نیست!و چقدر عشق ات تار و پود محکمی ست؛در سر تا پایِ وجودِ من!در میانِ واژه های گنگی که در ذهن درمانده امجای دارند، تنها \تو\ قابل فهمی!بقیه اش هذیان زاده شده،و از لب هایم به سوی جهانی فانی؛می شتابند.من در آغوشِ تو حبس ابد خورده ام؛و این حکم،تشویش اذهان عمومی را به همراه داشته است؛زیرا این شیرین ترین اسارتی ستکه تاریخِ بشریت به چشمِ خود دیده است!دوست داشتن ات؛موجودِ سرکشی م...
محبوبِ من!بیا شعر شویم و قافیه هایش را از خوشبختی بدزدیم.بیا به آغوش هم بپیوندیم تا به دریا ریخته و تسکین یابیم.بیا روزها پرواز را یاد بگیریم وشب ها از همیشه مطمئن تر شویم که تمرین مان تا ابد ادامه خواهد یافت ...بیا زیرِ نور ماه بنشینیم ومسابقه بگذاریم که هر کس بیشتر خندید، برنده شود و جایزه اش هم طلب بوسه باشد.بیا دست هایمان را چفت یکدیگر کنیم وکلید آن را زیر کلوخه های حیاط خانه مادربزرگ گم کنیم.بیا فقط کمی بی مهابانه برای هم ...
بیا و بی بهانه بند آغوشم شوگره بزن چشمانم را در مسیراتفاقات ارغوانیه تبسمعبورم ده بی تکلف و سادهاز صداقت نیلوفرها تا عشوه گری نازهاعاشق ترم کن میان دلبستگی ها و وارستگیهای قرمزو بلوطی مردمک دیدگانت!پروازم ده در ساقه های نازک نیازاز واماندگی های رقت انگیز؛تا انتظارهای تلخ شب بیداری!فرو بپاشانم در مرزهای بی شمار وامنیت داغ آغوشترمز عبورم بده از صاعقه ی روشن حروف اسمتبگذار تا جلد آغوشت شومبگذار راحت به خوشبختیِ مان ...
مچاله می شودقلبی که به شوقِ پرواز،در دستانت بال گشوده است!دلشکستگی،شناسنامه ی عاشقاناست و بس!مونس آهنگری...
ربنا که می گوییماه حلول می کندپرنده خاموشگوش به هوش می شودهر واژه کهحنجره می خوانددَم به عطش می نوشدروحِ تشنهافطار می کندپر پرواز می گیرد جانای صدایتشبیه آب روانتوتنها توربنا بخوان......
می گی: اینجا پاییز نیست. شبیه خوابه. پرواز نمی کنم، ولی سبک شدممی گم: خوابم ... دارم خواب می بینم. تو رو می بینم. اون دور وایستادی. خودت دوری، ولی.... ولی صدات نزدیکه .... انگار کنارم نشستی ....می گی: آره. منتظرم. منتظرم یکی بیاد از دورتر حالمو ببره با خودشمی گم: زنگ زده بودی . ندیدم. دلم می خواست صداتو بشنوم. یادم رفت. ...یادم رفت صداتو حفظ کنم.می گی: گریه می کنی؟ اشکاتو پاک کن، من پشت دیوار، چسبیدم روی آجر ها. فقط.... شاخه ها رو...
با چشمهایتنمیتوان آدم ماند،نمیتوان یکجا نشست و پرواز را نخواستبا چشمهایتنمیتوان گفت که دنیا،هیچ زیبایی دربین نداشت...با چشمهایتچه چیز هاچه وصف هاکه نمیتوان گفت...
دوست دارم آزاد باشم!همچون پروانه های سرخ و صورتی یک گلستان؛پرسه زنم میان گل هاسرمست شوماز عطر دل انگیز سنبل و سوسن های باغ جادوو بال بگیرمو پرواز کنم تا خود آسمان.دوست دارم شبیه به یک پروانهبه مثال روزهای خوش کودکی،رقص کنم با شعله های سوزان شمعو بازیچه شوممیان شعرهای دخترک طناب به دست،شمع و گل و من...!در کنار بپر بپر کردن های دخترکان مو خرگوشی؛همیشه آزاد بودیم و رها....
در بلندترین جای شهردوستت دارم را فریاد می زنمجایی که بادها صدای مرا در گوش خیابان ها بپیچانند و پرندگان ادامه دوست داشتن مرا پرواز کنند......
نمی دانم در آسمان نگاهت چه رازی نهفته که از همان نگاه اول برایت تب کردممرا مبتلا کرده ای به خودتدرکویر سوزان قلبم عشق توجاری ستنگاه عاشقانه ات دریای طوفانی دلم را آرام می کندحرف های عاشقانه ات پرنده ی خیالم را به بام خوشبختی پرواز می دهدچقدر خوشبختم من که مبتلای توام...
باز غم ، آغوشِ تاریکی برایم باز کردرویِ زانویش نشاند و مویِ من را ناز کرددست زبرش را به روی نرمیِ قلبم کشیدسِحر و جادو کرد و دل را مسکن اعجاز کردموی من رنگش پرید و کشتی قلبم شکستلنگری شد غم به دل ، شادی از آن پرواز کردعاشق قلب رئوف و مهربانم شد ، دریغ!"عشق شومش را به قلبم سالها ابراز کرد "شادمانی رخت بست و زندگانی زهر شدرفت شادی از دل و غم کارِ خود آغاز کرد...
تو فقط نگام کنمن قرنطینه که سهلههفت سال قحطی و خشکسالی رومثل یه تعطیلات طولانی تو بهشتمیگذرونم..تو فقط نگام کنمن همه ی عمری که قراره تو این سیاره قرنطینه باشیم ،بدون نوشیدن حتی یه فنجون چای روی ماهبدون دیدن هیچ ستاره ای از نزدیکمثل یه جشن باشکوهمثل یه رقص تموم نشدنی میگذرونم ..تو فقط نگام کنمن همه ی روزایی که تو این دنیا قرنطینممن همه ی شبایی که تو اون دنیا قرنطینمجای راه رفتن پرواز می کنم.تو فقط نگام ک...
عزیزِ منحواس آدم هم از همان چندتا چیزی ستکه دست خودش نیست ، دست و پا دارد و بزرگترین بال های دنیا را ، هرجا که دلش بخواهد می رود .بخاطر همین معمولا نیستمخصوصا اگر پای آدمی مثل تو در میان باشداین ها را گفتم که بگویم ؛ ببخش اگر حتی بعضی وقت ها که تو را می بوسم حواسم نیست .نمی دانم چطور بگویم اماگاهی تو فکر می کنی دارم تو را می بوسماما اینطور نیستمن همه ی حواسم پیش بوی توست ...اعتراف میکنمگاهی می بوسمتکه مثل اولین انسانی ک...
بویِ نگاهت....نشسته ام؛کنار جاده یِ پاییزهر برگی که راهیِ زمین می شود؛دلم راپرواز می دهد؛به آسمانِ خیالتکاش بیاییتا دوباره انگور هااز مستی لبریزو انارهاترک بردارند..بویِ نگاهتزیباترین شعرِ پاییز است...زهرا فتح الهی پرشه( ریسن)...
پرواز را طاووس ها هرگز نمی فهمند سرگرم خود باشی اسارت شکل می گیرد ...