متن حسرت دیدار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسرت دیدار
                    
                    
                    مجال خواب را گرفت، 
ز چشم من دو چشم تو
                
                    
                    
                    در سر مرا امشب تب آن عشق سوزان است
"آغوش خود را باز کن فصل زمستان است"
بگذار تا وارد شوم در خانه قلبت
وقتی هوایم بی حضورت سخت بوران است
ما مثل یک روحیم اما در یکی پیکر
با تو تمام فصلهای  من بهاران است
                
                    
                    
                    غیبت ماه دیده ای
درد فراق اسمان 
نشسته است بر دلش 
غم به نشان چهره اش 
قامت ماه برده است
 قافله در محو غیاب
غرق قدم غربت اوست 
غیر غیاب روی او 
غربت چهره غرق اوست
                
                    
                    
                    
قامت عشق تو اگر 
قلب مرا صدا زند 
قافله بر پا میکند 
قاصد مهتاب غزل
قصه اگر قامت توست 
قاصدکم غرق شده 
قبله گهت را بنما 
غربت کمی سخت شده
                
                    
                    
                    احساس، به جامِ نگهِ «تو»، دارم؛
پیوسته از این حسّ صفا سرشارم!
آیا که شود، باز بیایی پیشم؛
تا بنگری احساسِ دلِ بیمارم؟
                
                    
                    
                    هر زمان، شورِ دلم، مهرِ تو را میجوید از نو
پای دل، پیوسته میگردد، به سوی خاطراتت
                
                    
                    
                    یک شهر شده آشوب و دل ما شده ویران...
از دست دو چشمون سیاهت...
                
                    
                    
                    دوست دارم، هر زمان، پیشِ تو میآید دلم،
بشنوی رازی، که در سینه، معمّا میشود!
                
ظلم نباشد ز تو من دورم و درگیر توام...
                    
                    
                    🌷🌷🌷
 رویایت جاریست،
بر آسمان چشمانم؛ 
باور دارم؛ که تو،
نمردهای؛ هستی...
باور دارم؛ که میآیی،
با شور؛ با سرمستی...
                
                    
                    
                    دلم بهونه گیر شده... 
 میان این شهر شلوغ... 
فقط تو را خواهد و بس...
                
                    
                    
                    تورا کـہ میبینم زبانم لال مے شوـב 
از چشمانم بخوان معنے انتظار را ..
                
                    
                    
                    ▀▄▀▄▀▄   بیا کـہ عمرم بـہ انتظارت نشستـہ است..
هر چنـב آینـבـہ باز بے ثمر باشـב..
                
                    
                    
                    این نبودن های تو بدجور طولانی شده... 
چشم خیس من دگر طاقت ندارد درویت...
                
                    
                    
                    چشمم به راهِ تو، دلم در اضطراب است
 این فاصله یادآور  رنج و   عذاب است
لحظه به لحظه  میشمارم روزها را
در کشور روحم پس از تو   انقلاب است
بر آب و آتش  میزنم وقتی. نباشی 
یک چشم من خون است یک چشمم گلاب است
دور تو میگردم  تمام روز...
                
                    
                    
                    ای کاش میدانستم در کدامین خاک قدم میگزاری تا ان خاک را سرمه کرده و ب چشمانم بمالم..
مادر
                
                    
                    
                    دلم تنگه، دلم تنگ نگاته…
دلم تنگ دو چشمون سیاته…
دلم میخواد ازت بوسه بگیرم…
ولی از شانس بد بابات باهاته…
                
                    
                    
                    در سرم فکر تو بود.
که مرا خوابم برد.
و تو پیدایت شد.
مثل آن لحظه اول که نگاهت کردم.
همان قدر قشنگ.
به همان شیرینی.
با همان لبخندت.
که دگر باره ربودی قلبم.
طرح لبخند تو بدجور دلم را لرزاند.
و چقدر زود به لبخند تو محتاج شدم.
هوس...
                
                    
                    
                    آرامش شبهایم نفسهایت را میشنوم وقتی در خیالم پرسه میزنی
 و من، 
تمام هستی ام را به تو میسپارم
 ای یار جاودانم خیالت همیشه در قلبم است
                
                    
                    
                    گر چه دیدم همه عمر،
همهمه عالم و آدم  ، امّا:
دیدار به پایان نرسد تا تو نیایی