چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
با خاطراتِ زیادی زندگی می کنیم که اگر به خودشان بود، تا حالا هزار بار از خاطرمان رفته بودند. اما ما نگه شان می داریم. مُدام مرورشان می کنیم. همان یک لحظه ی کوچک که روزی قلبمان را به نفس نفس انداخته. همان خاطره های ناچیز دوست داشتنی که مسکنِ زخمهای روزمرگی اند ......
اسفند تافته ی جدا بافته است !نه میتوان اَنگِ سرمای زمستان را به او زدنه وصله ی بی حوصلگیِغروب های بهار به تنش می چسبداسفند را باید نشست کُنجِ حیاطخلوتِ ذهن و عشق بازی کردبا خاطرات دور اما ماندگار ...باید دل کندن آدم ها در بین راه رافراموش کرد و گذشت و دل رااز کینه ها تکاند تا جا باز شودبرای شادی های نو ...حیف است از اسفندبا بی تفاوتی عبور کنیدبه خودتان بیایید ، تمام شدهو رفته تا یک سال دیگر ...عطرِ اسفند را مهمانِ ر...
چه خوب میشدهمین جمعه می آمدی ،دستانت را دورِ گردنم حلقه میکردیو چشم در چشم...،پیشانی به پیشانی...،دوست داشتنت را در من پیوند میزدیتو مدام زیر لب میخندیدی و منقربان صدقه ی تمامِ لبخندهایت میشدمجمعه...آسمان خراشی از خاطراتِ توستکه در هر نقطه از این شهرِ شلوغبه چشم میخوردجمعه ها تو...یک سر و گردن بالاتر از همه ایاسماعیل دلبری...
در زندگی ام بارها چیزی گم بوده استوقتی نگاهم افتاده است به پنجره، به آینه ، به دریا!!!وقتی صدای دست فروشی در سرم پیچیده است!بارها در زندگی امدنبال چیزی بوده ام یا کسی که صدایم کند،یا یک نگاه، که از آنسوی خیابان مرا دنبال کند...همیشه در جایی گیر افتاده امخیابان و مغازه ها از یادم رفته اندکودکی برایم گل می آوردزنی فال تعارف می کند.حتی آن زمان که راننده ای فریاد می زند:حواست کجاست...؟؟؟تمام این سال هاتمام این ماه ها و ...
پاییز را دوست دارمدر یکی از شبهایش عاشقت شده امو بی پرواخاطراتت را بوسیده امشیوا علمی...
شِکل دست ها را مرور کنیم، نگرفتن ِ آن ها ما را خواهد کُشت.نبودِ روابط، نداشتنِ احساسات خط های عمیق تری بر جسمِ ما خواهد کشید.اشک نریختن ها بالای سَرِ کسانی که از دست دادیم، دلداری ندیدن ها و نکردن ها برای کسانی که یک نفرِشان رفت، برای همیشه...پدری، پسری، مادری، فرزندی، دوستی...هر که بود و حالا نیست.و همانقدر در خوشی هاآغوش نداشتن ها، در فاصله دو شانه قرار نگرفتن ها برای روزهای مبارکی که بود و گذشت، تولد ها ، پیروزی ها،بازگشت ها...هی...
وقتی یکی رو از ته دل از عمق وجود بخواهیم و دوستش بداریماصلا ممکن نیستدلم ادم به هیج صراطی مستقیم شودکه فلانی جان را فراموش کندوقتی فلان جان ریشه دوانده در تک تک سلول های مان و زنده گی میکند در تمام لحظه های مان ...باور کنید نمیشود بعضی ها را دوست نداشت و فراموش شان کردنمیشود که نمیشود که نمیشودوقتی دلتنگ میشویمبی آنکه باشد ، دست خاطراتش را میگیریم و یک دور تمام شهر میچرخیمشاید میخواهیم فریاد بزنیماگر خودش نیست ، خاطراتش همینج...
برف هفت سالگی را بخاطر صدای پدر دوست داشتم پاشو ببین چه برفی اومده!برف ده سالگی را بخاطر آدم برفی هایش،برف چهارده سالگی را بخاطر اخبار و تعطیلی هایش،برف هجده سالگی را درست یادم نیست درمیان افکار یخ زده بودم،برف بیست سالگی قدم زدن های عاشقانه و رد پاهایم،برف بیست و پنج سالگی به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد..."صادق هدایت"...
خزان شد و نیامدیبه لب رسیده جان مننیامدی و بهز دلگرفته در هوای تو !گرفته بوی عطر توتمام خاطرات مننشسته روی دامنمغبار رد پای تو !...
گوشواره های مادربزرگ است. کاش زبان داشت، بعد از مهمانی هایی که رفته بود می گفت، از روحوضی هایی که دیده بود. مامان می گوید:" نمی دانی با چه اشتباقی برای مهمانی آماده می شد. اوایل صورتش را با آرد تمیز می کرد. دانشجو که شدم با همان پول مختصر از بازار شیشه گرخانه تبریز برایش صابون سوغاتی می بردم، صابون های مارکدار، الیزابت آردن و گرلاوین. از عطرش خوشش می آمد، می گفت به پوستم می سازد. حالم را خوش می کند." مامان پشت تلفن تند تند حرف می زند و ...
خاطراتی هستکه آدم هایش رفته انداین خاطرات غم انگیز استولی آن خاطراتکه آدم هایش حضور دارنداما شبیه گذشته نیستندبسیار دردناک تر است......
این کوچه ها هنوز بوی پاییز میدهند،ازلابلای خاطراتت دراین شهر هنوز بوی پاییز می آید!نَکُنَد بازهم فکر رفتن به سَرَت زده؟!پاییز رفته و این شهر هنوز بویِ پاییز میدهد؛هراسَم هست ازاینکه میان زمستان،عزمِ رفتن کنی،باور کن این زمستانبویِ پاییز میدهد..!...
بک روزخاطراتم را کنار می زنیو نداشتنم را بغل میکنیومنتو را از دریچه های نیستی امصدایت می کنمتو فقط ترانه بخوانمی ترسمرقص با شکوه ام را لایخاطراتم کنار بزنیو با دستهایتدردهایم را تجربه کنی...
با یاد خنده هایت باد وزید ،،با عطر تنت باران بارید وبرگ ها ریختنحال پریشانی من هم با خاطراتتو بارید...
خاطرات حتی از پلاستیک ها هم دیرتر تجزیه میشن...
آدم وقتی دستش به جایی بند نیست؛سراغ آرزوها می رود!آرزوهایش که محال شد،غرق می شود در خاطراتش....
خاطراتم را دوست دارمچرا که" تو"آنجاآرمیده ای...
سر بِنِه بر سینه ام او میزبانی می کندکشورم باشی اگر جان مرزبانی می کندغنچه شو تا عمر دارم باغبانت میشومخوش بحال انکه از تو باغبانی می کندهر که می بیند نگاهش خنده ات را شک نکنروز و شب از چشمهایش قدردانی می کندهر چه گوید از جمالت باز هم کم گفته استشاعر پیری که با عشقت جوانی می کندروزگاری از دلم سیلیِ سختی میخورمخاطرات بودنت را بایگانی می کند...
خاطرات،همان سرباز مفقودالاثری ست که تا مردن اش را باور میکنیزنگ در را میفشارد.....
صدای پای می آید از عمق تاریکیاما نه به غم به هویِ رقصانگار به پایکوبی میماندبه جمعی که با هم سرود خنده سر دادندو غزلی از قلب حافظ می طلبندانار های سرخ با هندوانه های گلگون شدهرسمی از دیرین ما یادگاری ماندگارجدا از همه هیاهویِ گنگ شهرجدا از تاریکی های آلودهاما شاید یک نفر درگیر مطلق شب شدهیک نفر مثل من تنها در جمع ماندهدر اتاق در خانه در شهرهمه چیز بار خاطرات را به دوش میکشدو این فضاهای عمومی ،فضای خصوصی ما و دیگران ه...
سر تیتر خبر ها که تو باشیتمام خبر هارا گوش خواهم کردآنقدر زیبا بودی که میترسیدممیترسیدم آنقدر نگاهت کنم که روزی کور شومچه شب هایی که با خاطراتت روز شدو چه روز هایی که با اشک های من شبچه عصر هایی که از تو گفتم و احمق خطاب شدمدیگر حق ندارم دوستت داشته باشمدلبرت کسی دیگر است و من ؟!!!ای کاش میتوانستم دلم را در آورده و نشانت بدهمتا بدانی و بدانی که چه بر سرم آمد...
بعد رفتنت یقه ی هیچ پنجره ای را نمی گیرمتوی گوش هیچ دری نمیزنمبه هیچ نیمکت و رابطه ی دو نفره ایحسادت نمیکنمیاد هیچ کدام از خاطراتماننمی افتم!!من تمام تلاشم را براىداشتنت کرده ام..برای ماندنت جنگیده امو یک چیز را خوب میدانم ..کسی کهقرار است حسرت بخورد من نیستمو اینکه خوبمصبح و شب هایم بی توبخیر میشودراستش را بخواهی حسابیفراموشت کرده ام ......
مهر . . .پاییز . . .فصل رویدن تودر نسیمی سردبا شمیم خاک باران دیدهو طعم گس خرمالوصدای هیاهوی باددر بی سروسامانی برگبا جنبش ترانه ها از سینه ی خاکفصل روییدن تو در جهانی زردپاییز، به شوق قدم هایترنگ عوض کرد و بهاری شدو بوسید دستان پر مهر مادرو پیشانی پر چین پدرت راای کاش می توانستمبلور اشک شوق مادرت رابه تمنای باران غم دیدهتزریق میکردم . . .و سجده ی شکر پدرت رابه آسمان پیوند می دادمکاش میشد تولدت را تکثیرکرد ...
بهار آمد ! رفت!تابستان آمد ! رفت !پاییز هم آمد ! اما انگار آمده که نرود !تمام شو لعنتی ! کم مانده خاطراتم ماشه ی اسلحه را در قلبم بچکانند ...!...
بالا بلند ............. دختر دیروز خاطراتشعرانه ای بیاد تو همسایهء دهاتیادم نرفته، صبح دل انگیز باغ چایشرمِ نگاهِ گرمِ گره خورده با نگاتیادم نرفته ،شرجیِ شب های ساحلیآوازِ شور و دشتی و افشاری و بیاتدستم میان دست تو در ،کوچه های تنگمست از نگاه ِگرم تو مستانه،پا به پاتگفتم: تمام ترس من از بی تو بودن استگفتی: تمام ترس من از عشقِ بی ثباتبعد از تو یاس گوشه ی دیوار گل ندادپژمرده شد بنفشه -گلِ گوشه ی حیاطاقرار می کنم ...
از نظر شما تعهد یعنی چی؟؟تعهد، یعنی یک نفر از یک گوشه ی شهر،و دیگری از گوشه ی دیگرش،مینشینَند به جمع کردن خاطرات یک نفره شان،و شروع میکنند برای یک عمرِ باهم بودن؛یعنی دو نفری که قرار استهر چه دارندتقسیم کنند برای سال ها زندگی،"تعهد" یعنی که هر آدمی دلشبرای همیشه حق تپیدن برای یک نفر را دارد؛که هر آدمی ضامنِ مشکلات یکی ست از جنس خودش،که قرار است سال ها بعدبنشینند به تعریف قصه ی دوست داشتنشان برای فرزندشانو ضمانت...
باران می بارد و چه زیباست بوسه ی قطره هایش بر تن زمین و زیباترعاشقانه هایی که جاری شده در هیاهوی این شهرتو بگوچرا من بایدزیر بارش این باران و هیاهوی این عاشقانه هاتنها با خاطرات تو قدم بزنم؟چرا؟...
ما انسان ها گاهی دیر قدر همدیگر را میدانیم!وقتی یک نفر را از دست میدهیم تازه یادش میکنیم، خوبی هایش از جلوی چشمانمان میگذرد، مینشینیم خاطراتی که با او رقم خورده را مرور میکنیم، غصه میخوریم، بغض میکنیم و با خود میگوییم کاش بودی، کاش به همین راحتی از دست نمیدادمت.خلاصه کنم رفیقاگر خواستی به کسی بی مهری کنی،یک لحظهبا خودتبه نبودن اش فکر کنبه نبودن اش برای همیشه....
من آن آشفته حالی را شبی باز آرزو کردمتو را بین تمام خاطراتم جست وجو کردمشدم لیلا شدی مجنون در این دنیای بی پایانکه شب را در خیال و روز حفظِ آبرو کردمدوباره چشمهایم را برای دیدنت بستمبرای چشمهای تو، نشستم گفت و گو کردمنسیمی می وزید آرام در امواج گیسویمشمیم جان نوازت را شبی مستانه بو کردمدریغا روزشد، زیباترین رویای شب را بردبرای بودن باتو زمان را زیر و رو کردمخودم میدانم این رویا دوباره بر نمیگرددو تنها با غم ودل تنگی ام جانان...
گویی دنیایم محتاج کسی است که دیگر نباید باشد، دستانم گرمای دستانی را می خواهد، که مال دیگری است و هرگز دیگر مال من نخواهد شد. قلبم صاحبی را می خواهد که صاحب قلب دیگری است،گویی خیلی وقت است، که قلبم کسی را جز تو صاحب خودش نمی داند. دلتنگ است، آغوشم دلتنگ این دوری اجباری است، خاطراتم زمانی را فریاد می زند که در تو گم شده ام، ولی حیف که نه دیگر تویی وجود دارد نه گم شده ای در تو!چون در دریا افتادی و شنا نمی دانیمُرده شو تا آب ت...
آدمی گاهیبه بن بست احساس می رسد !می دانید چه می خواهم بگویم ...؟!آنقدر در دوست داشتن معلق می ماندکه نه طاقت برگرداندن قدم هایش را داردو نه توان دست و پا زدن برای رسیدن !در همان نقطه ی بلاتکلیفی می نشیند وتا چشم کار می کند به احساس خود سیلی می زندخاطرات خاک خورده ی خود را مرور می کند وروزی چندبار می میرد !...
خودم را میانِ کوچه پس کوچه هایی رها کردم که در کودکی آن جا دویده بودم.از تهِ دل خندیدم و خندیدم.دل خوری ها زود از خاطرم پاک شد و کینه ای وجود نداشت که قلبم را تیره کند.دست های زمختی بود که محکم گرفتمش تا در شلوغی و هیاهوها گم نشوم.هر وقت دلم خواست چشم هایم را تر کردم و مجبور نبودم بابت سیلِ اشک هایم برای کسی دلیل سرِ هم کنم.زود فراموش کردم که چقدر پا کوبیدم به زمین و گریه کردم برای آن کفشِ عروسکیِ مخمل.آرزوهای شیرین ام را شمردم و هر ش...
بنشین و چایت را بنوشرخت حریر آرامشت بپوشعمر ما خوب یا بد رفتنیستخاطرات بد گذشته را ببوسلحظات امروزم نماندنیستامروز بخند که خنده هم رفتنیستگرچه رفتنی اما اثر آن ماندنیستتو میروی و غنچه خنده ات شکفتنیست...
"تنهایی"مرا با اسم کوچک می شناسدمعشوق وفادار من استو حواسم را پرت می کند از تمام نبودن هامن و تنهایی هر دقیقه قرار عاشقی داریمسر به شانه هممی گرییممی خندیمخاطرات ناب میسازیمعشق ، " من و تنهایی " را اسطوره خواهد کردعاقبت جهانگیر می شویمنازی دلنوازی...
این روز ها بیشتر از همیشه به رفتن فکر میکنم،به جا گذاشتنِ خاطراتِ شیرین و تلخِ سال ها تجربه،فکر میکنم به ندیدنِ عزیزانم،به آغوش نکشیدنِ آدم های امنِ زندگی ام،فکر میکنم به یک پروازِ همیشگیبا مقصدی معلوم و بدونِ هیچ بازگشتی،به جا گذاشتنِ هر چه که داشتم و نداشتم،هر چه خواستم و نخواستم،هر چه رسیدم و نرسیدم،این روز هابیشتر از همیشه برای رسیدنِ به امید،برای رسیدنِ به آرامش،برای پا گذاشتنِ به دنیایی که شبیهِ گذشته نیست،به رفتن ...
امشب میان واژه ها دنبال هم دردممن از مرور خاطرات کهنه دل سردمبا هر سکوت و انزوا در فکر لبخندموقتی که در دیروزها بیهوده می گردمآذر رئیسی...
عکس ما را قاب کن هر چند با گرد و غبارتا که خوشبختی بداند خاطراتی داشتیم...
عصرها کنار چایِ قند پهلویم همیشه، تکه ای از تو را هم کنارِ خودم می نشانم. تکه ای از خاطراتِ گم شده ات را ....تا تو پیدایت شود، من ، لباس مهمانی بر تن می کنم، موهایم را بالای سرم جمع می کنم، می رقصم و قند را در استکان گل قرمزِ لب طلایی هم می زنم. سرد سر می کشم.و درِ گوشِ خاطره ی نبودنت وعده ی برگشتنت را زمزمه می کنمشیوا علمی...
یک عصر پائیزیِ بدون تو را نفس می کشم!گره می زنم به خاطراتم یادت را...طعم گسِ چای، دست نخورده می ماندکتاب می خوانمقدم میزنمراه می روم گذشته های دورم رابه خطِ قرمز می رسم...بلند میشومقد میکشمبه یک باره ، فرو میریزم تمام تورا...و من افسرده ترین شادِ جهانم...متن: مرجان موسی پور...
دیر رسیدمکادر بسته شده بودصدای شاتر پیچید به نگاهمسعی کردم طبیعی باشمکه مثلادیدنِ دوباره ات ساده استفلاشِ بعدی مچم را گرفت:دو چشم تار و لبی لرزیدهعکاس نتوانست آرامشان کندمرا برید از گوشه ی خاطرات تووحواسش نبودروی شانه اتچهار انگشت کوچک،جا مانده...
اولین باران که می زند، نفسِ من ، جایِ هر دویمان بند می آیدکوچه باغهای خاطراتم ،بدونِ چتر، راه می افتند به دنبالت. با صدایی شبیهِ دلتنگی....شبیهِ چیزی که در خنده هایت جا گذاشته امباران که می زند، روحِ من ، جایِ هر دویمان بر دقیقه ها سوار می شود و دقیقا سر از آخرین بوسه مان در می آورد. نفس گیر. طاقت فرسا.شبیه چیزی که پیرامونِ حادثه ی نبودنت جا گذاشته امشبیه سِیلی عظیم که بر تصادفِ ناگهانی ات رها کرده اماولین باران که می زند، جانان...
حتما این پاییز هم مثل همه ی پاییزهای دیگر میگذرد، خواننده ها دوباره آهنگ های جدید بیرون میدهند و از تنهایی و خاطرات آدمهای رفته حرف میزنند، حتما بچه مدرسه ای ها دوباره توی دفتر املاشان برای سین یک دندانه اضافه میگذارند و برای پ یک نقطه کم، دانشگاه ها پر از دانشجوهای ترم اولی میشود که خیال میکنند عشق جایی در حوالی صندلی های خالی دانشکده و کلاس های گرمش انتظارشان را میکشد، حتما رفتگرها دوباره تا قبل از بیدار شدن خورشید جاروهاشان را روی تنِ زمین میک...
داشتم در خیابان راه میرفتمکه یک ماشین با صدای خیلی بلندِ موزیک اش مرا از کنارِ خیابان گرفت!!و پرت کرد تووی خاطراتیادم آمد چقدر ندارمت ...به گمانم آن ماشینعاشق آزاری داشت!راه می افتاد در خیابان هاو دلتنگی پخش میکردلعنتی......
این گونه بود که آفریده شدند: یک آه در گلوی جهان گیر کرده بود، جهان عطسه کرد و گرد از زمین، دور شد کوه پدید آمد. آسمان خمیازه کشید ابرها آغاز شدند. باران روی زمین راه می رفت و از جیبش گل می چکید. خورشید لباسش را تکاند و درختان روییدند. باد خواب بد دید و به زمین چنگ انداخت صحرا شکل گرفت. برف گونه ابر را بوسید و «مه» نمایان شد. آتش لباسی از خاک برای مهمانی دوخت به نام جاده. اما اقیانوس ها دست ساز دست سازند. مرغوب و ماندنی..اقیانوس ها، به مرور ز...
درست همان روزی که بار و بندیل احساست را بستی و کفش های رفتن را به پا کردی!بدون این که ذره ای به حال ناخوش من بیندیشیبه منی که لحظات کنار تو بودن را نفس می کشیدم !شاید از همان اول می دانستم!می دانستم!که این همه دوست داشتن توروزی من را از پای در می آورد!می دانستم!روزی من، خواهم ماندبا حجم عظیمی از غم دوست داشتنت که در این قلب سنگینی خواهد کرد...تو با رفتنت!این عشق را راکد کردی،بال های آن را چیدی؛رفتی!و فکر نکردی که غم ...
بچه بودیم و چیزی نمی فهمیدیم، بچه بودیم و بی خیال بودیم، برای خودمان دنیایی ورای این دنیا ساخته بودیم و در آن سیر می کردیم، شنگول و سرخوشانه تک تک کوچه های کودکی را گشت می زدیم، چرخ می زدیم و برای خودمان خیال های جانانه می بافتیم.بچه بودیم و همه چیز خوب بود، که خوب نبود، اما ما خوب بودیم، که خوب نبودیم، اما نمی فهمیدیم که خوب نیستیم.بچه بودیم و آسمان آبی تر بود، زمین سبزتر و آدم ها شادتر بودند.بچه بودیم و جهان، خواستنی تر بود.بزرگ شدیم ...
هراسناک تر از کور شدن، نابینایی من است بعد از آن شب.روحم درد می کند.احساسم تیر می کشدناچارم به قدم زدن در هراسی که با تاریکی می آیدبا روشنایی نمی رود.خاطراتم کبود است....
"کوچه جهنم و خیابان جهنم است"بدون تو سراسرِ گیلان جهنم استمن چشم به راهِ تو بودم که دی آمدروزهای دی هم نباشی جهنم استبرف می بارد و شعله می کشد آتشسرد است بیرون و درونم جهنم استنیستی خاطرات تو ذوب میکند تمامم رارشتِ بدون تو چرنوبیل است،جهنم استبخوان و بسوزان تمام شعرم راشعرهای بدونِ تو حقش جهنم استترسم که بمیرم و خدا گوید...این شاعر دیوانه جایش جهنم است!...
+چرا نمیخوابی؟_مگه تو میذاری+من!؟ منکه دیگه نیستم_مطمئنی؟چیه چرا ساکت شدی؟+من دیگه رفتم خیلی وقته، نمیبینی؟_خب اشتباه تو همینه، که فکر میکنی رفتی نیستیببین تو اینجایی،تو همه ی ترانه هاپشت پنجره، تو آشپزخونهتو اتاق، تو خیابون،حتی تو آینه...چه خوش خیالی که فکر می کنی رفتیتو اینجایی، من رفتم!من تموم شدمو از من فقط تو موندی+اما اینا همش خیاله_فرقی نمیکنه تو یا خیالتوقتی خاطراتت هنوز نفس می کشندحالا تو بگو من چطوری بخ...
بارانهروقتِ سال ببارد،پاییز می شود وباد پرستوها را از گوشه آسمانکوچ می دهد به گوشه دیگری در زمینبارانهروقتِ سال ببارد،پاییز می شود وموتوری ها کنار می کشندجایی پناه می گیرندتا خاطرات تو دور شوند......