جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
فریاد بزن بغض، بگو درد خودت راتا کی همه شب چشم تر و بالش نمناک ؟...
همه ی عمردرد را زندگی کرده بودمرگ را زندگی کرده بوداینباردرد را به خاک می سپاردشایدزیستن جای دیگری باشد....شایدیک جای دیگریک جای بهترخانه اشرو به آفتاب و آرزوهایش باشد...درد های من نگفتنی است.......
دیوار دردش گرفته بودوقتی به او تکیه داده بودم و به تو فکر می کردم...
مدت هاست که سرم درد میکند، دکتر ها می گویند:توده ای از حرف های ناگفته در سر داری......
بهترین راه برای فراموش کردن آدمی که زمانی دوستش داشتید اما فقط درد بر دلتان افزود، این است که هربار یادش افتادید به این فکر کنید که چه خوبی های می توانست در حق تان بکند و نکرد، کجاها باید کنارتان بود و نبود، کدام خوشی هایش را باید با شما قسمت می کرد و نکرد، کجا از دستش برمی آمد و گره از کارتان نگشود، کجاها باید آغوشش را می گشود و پشت کرد، چه وقت هایی باید با هم بودنتان را قدر میدانست اما به زبان زخمتان زد... اینها را به یاد بیاورید و از او ب...
هارمونی گیسویتتپش احساس مرادرید و لرزشی انداختبه تن کلماتی چون عشقحال می اندیشماز ترس احساس تنمکه می نوازد با آرشهسنفونی درد را...
هراسناک تر از کور شدن، نابینایی من است بعد از آن شب.روحم درد می کند.احساسم تیر می کشدناچارم به قدم زدن در هراسی که با تاریکی می آیدبا روشنایی نمی رود.خاطراتم کبود است....
شب آواز می خوانَدصدایش لطیف و نرمچون حریری در آغوشِ گُل هاشعرهایش از جنس نورهامفهوم و روشن و ژرفصدایش دل آسودهبا زیر و بم های اندوههمچون غروبی که زیبا وسرشار از عشق و درد است:”ای دورمانده از تکرارهای من!اینها همه، همهمه ی موج های دریایی ستکه در مِهی طلایی رنگعمیق می خوانندآوازِ روزهای پاییزستکه پاک و شتابندهپُر از عشق و افسانه ست“ای شب! ای آوازِ روشن و اندوهناک!گسترده شوبه گستره ی جانِ عاشقان...
قصٖه اینجاست که شب بود و هوا ریخت بهم من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم...
.بعد از تو شبانه روز طولانی شداین شهر پر از درد و پریشانی شداز خاطره ات قلب مرا بغض گرفتهر روز غروب ِخانه بارانی شدالناز اسفندفرد...
در مسیر تو اگر چه هر بلایی دلکَش استیک نفس مهلت بده؛ این درد اسمش آتش است...
دردی به دل ِ شکسته ، پنهان دارممحزونم وُ حُزن ِ پیر کنعان دارمیا عشق ، قسم به عصر عاشوراییدر واحه ی غم ، شام ِ غریبان دارم...
کاری به کار همدیگر نداشته باشیم.باور کنید تک تک آدم ها زخمی اند.هرکس درد خودش را دارد،دغدغه ی خودش را دارد،مشغله ی خودش را دارد.باور کنیدذهن ها خسته اند،قلب ها زخمی اند،زبان ها بسته اند.برای دیگران آرزو کنیمبهترین ها را، راحتی را....همه گم شده ایمیاری کنیم همدیگر راتا زندگی برایمان لذت بخش شود.آدم ها آرام آرام پیر نمی شوند،آدم ها در یک لحظهبا یک تلفن، با یک جمله،با یک نگاه، با یک اتفاق،با یک نیامدن، با یک ...
کاش واسه دردای روحی ام قرص و دارو بود؛میخوردی و دردش آروم میشد.. میخوردی و مثلا فراموش میکردی که عطرش چه بویی میده یا آغوشش چه مزه ایه. اما چه میشه کرد وقتی تنها مسکنِ این روحِ دردمند تویی و توهم که خیلی وقته اینجا نیستی... راستی! کجایی؟ ...
خسته است از آرزوها،نای جنگیدن نداردخنده اش را دفن کرده،درد خندیدن ندارد...
این جدایی درد دارد مثل دوری از وطنحوض بی ماهی تو هستی ماهی بی حوض، من...
هوهوی خزان و برگ زردی دارداحساس غریب و آه سردی داردیک روز که دلتنگ شدی میفهمیتنهایی لعنتی چه دردی دارد...
رو ندهید به غصه هایتان!رو که دادید کارتان تمام است...در قلبتان ریشه میکنددردش میزند به لبانتان!و از کار می اندازدخنده هایتان را......
آدم که دلش بگیرد،دردش رابه کدام پنجره بگویدکه دهانشپیش هر غریبه ای باز نشود..!؟...
مادر تمام روز را درد می کشید گاهی که خسته می شد ازگنج حوصله می گفت :امان ازدست این دردها ازدرد این دستها //...
شاعر محمد حسین کاظم زادهدلم گرفته از این روزهای تکراریکجاست خلوت بی انتهای تکراریبه قصه های نفس گیر خویش می خندمهزار و یک شب پُر ماجرای تکراریزبان درد مرا هیچ کس نمی فهمدمی آورند برایم دوای تکراریبه جستجوی کسی سالها سفر کردمرسیده ام به همان ردّپای تکراریمدام بر نفسم تازیانه می کوبددریده حنجره ام را صدای تکراریتمام هستی من از خدا که پنهان نیستچه حاجتی ست به این ربّنای تکراری...
رفتنقانون چشم هاى تو بودو جهان منچیزى شبیه به آوارگىِ یک رویانزدیک ، دورهر جا که هستىبه آسمان بگودردهایمدرد مى کنند...
اگر تو هزار درد داریمن " هزار و یکی "و آن یکی " نبودن "تو ست !...
شب به شب از میان پلکم دردمیزند بر هم عمق خوابم رامن که عادت به روز بد دارمپس بده پس قرار و تابم راهفته و ماه و سال و قرنی شدمن هنوزم اسیر موهایتطرح لبخند روی لب هایتلحن زیبای گفتگوهایتلاله و سوسن و گلایل هاپیش چشمم یکی یکی مردنبس که از جبر و غربت و سرماسیلی از چرخش زمان خوردنواژه هایم تلو تلو میخورد(یک نفر از سه نقطه ها رد شد)حال و روزم میان گرداب است(بند آخر سناریو بد شد)من که فرزند احتمالاتمیک خ...
آزادی درد داردماندن و رفتن در هجمه ی دشمنعشق استدرمیدان آزادی و دلدادگی...
دردا فراموش میشن ولی اونایی که باعث شدن درد بکشم، هرگز...
درد یعنی که دلت خشک و کویری باشدآب...هی آب...،مدام ، پشت مسافر بدهییا که یک شهر،به دیدار تو عاشق شود و...تو خودت دل،به پرستوی مهاجر بدهی....!...
صدای شکستنِ قلنج ِ تاریخ را می شنوم؛که آماده ی شروعِ مجددِ لوپِ تکراری خود است؛تا باز بشر آبستنِ کودکِ حرامزاده ای شود که صاحبش نا پیداست؛و فقط دردی بدتر از زایمان و عشقی شبیه به مادرانگی از آن به یادگار خواهد ماند.هر راه و تلاشی برای رهایی از این درد تنها دردی بیشتر به ارمغان خواهد آورد.تنها امکانِ پیش رو ، خو کردن به درد است.طوری که اگر نباشد ، باید نگران شد.عاشقانِ خوشحال،مردمانِ بی درد و روشن فکرانِ امیدوار ، تمام افکار شما توهم...
درد دارد که کسی ضجه ی محکم بزندگونه ی مرد نباید همه شب نم بزندای همه کار و کسِ این منِ بیچاره مخواه-بعدِ تو یک نفر از بی کسی اش دم بزندهر که عاشق شده اینجا نرسیده ست به یارماندنت قاعده را کاش که بر هم بزندشده ام چون پدرِ بیکسِ مُرده پسریکه خودش پا شده تا حجله ی ماتم بزندبعدِ ویران شدنم ساخت مرا اما رفت...فرض کن بارِ دگر زلزله در بم بزند...
چقدر غمگینی تودرست مثل زنی که درد، آبستن استو اشکفارغ می شود...
اگر میخواهى رشد کنى، بهتره به درد خوشامد بگى هیچ چیز ارزشمندى هرگز ساده به دست نمیاد...
دردی از تودر سرم گیج می خوردو ذهنمبه قاعده ی هرماهبر زمین قی می شود...
عشق آنست که یوسف بخورد شلاقیدرد تا مغز و سر جان زلیخا برود...
و زن ها تمام دردهایشان را در آغوش مَرد دلخواهشان فراموش می کنند...
میگویند فراموشی فرای هر دردیست نمیدانند که فراتر از فراموشی، همآغوشی با دلتنگیست......
خوب می دانم که آن روز عطش با تو چه کرد زین سبب رودی جاری از اشک چشم برایت آورده ام و قلبی پر ز درد از داغ جدایی...از قصه ی پر درد شب های ویرانه ی شام مپرس که جز اندوه خزان نو بهارت حرف تازه ای ندارم.......
دردِ دل با کَس نگفتم، دردِ من گفتن نداشت خنده بر لب می زدم، هرچند خندیدن نداشت ...
دیشب دردامو ریختم تو دریا نهنگا خودکشی کردن...
تو که نیستی ، هر که هم باشدمثل رنج نامادری ستافزون بر درد بی مادری....
درد همیشه با آدم استحتی وقتی با بدنَتخداحافظی می کنداثرش می مانَدبر سوی چشم هایت،برمغز و استخوانت،بر بند کفش هایت!وقتی همه ی عاشقانه هایش رادر انگشت هایش می ریخت.حالا بگو چگونه می شودبه تو فکر نکرد....
خدایا دنیا هر روز داره سخت تر و غیر قابل پیش بینی تر از قبل میشهکار رو برای هممون آسون کن و نجاتمون بدهخدایا آمده ام برای حال مردم کشورم دست به دامانت بگیرم و دعا کنم، برای خاطر دل های بیقرار و سینه های داغداری که از تباهی و دردها گریخته اند و امیدشان به نگاه و دستان مهربان توست، ناامیدشان نکن خدا!دلم گرفته از این روزهای سردی که هرثانیه داریم در آتش اضطراب ناگزیر آن می سوزیم و گرم نمی شویم، دلم گرفته از شرایطی که هست، از اینکه مردم کشور...
اگر میخواى رشد کنى، بهتره از الان به درد خوش آمد بگى...
دیالوگ :شرلوک : چرا هیچ وقت درد رو احساس نمیکردی؟موریارتی : درد همیشه احساس میشه ، ولی لازم نیست ازش بترسی....
هر زمان که درد خیلی کُشنده و شدید باشدمطالعه ، چاقویِ درد را کُند می کندبرای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کنندهصرفاً نیاز دارم به کتاب ها پناه ببرم...
حافظ :به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم؟...
به دنیا می آیم از پیشانی اتتا سرنوشت دوباره ی تو باشمزنجره ها را به گردن آویخته امتا زنجیر های عدالت به صدا در آیندو تو در تخمدان یک فانوسبه آشیان من برگردیسر به کوه می گذارم نماز عشقت راو صدای قلبم رااز سنگ به سنگ قله ات بالا می برمبه سرم بیاای بلای خوشبختیای اندیشه ی مناین آزادیست که پا به پای آمدنتاز درد های آدمی پاگرد می سازدو این منم که زیر پایتانبه وسعت جهانبزرگ می شوم....
سَرطان، لَخته ی خون را تن من قاب گرفتآخرین تکّه ی من را، سَرِ قُلّاب گرفتعَصَب از شدّت دردم دو سه باری لرزیدخنده ی تلخ مرا روی لبانم بلعیدشانه از خرمن مو سهمِ خودش را برداشتحاصلش را سرِ گیسوی عروسکها کاشتشاعرت را تو ببین ، قُرص جوابش کردهقبل هر زلزله ای ، غُصّه، خرابش کردهچشم با زاویه ی سقف هم آغوش شدهقصه ی خوابِ من از ریشه فراموش شدهرقص هر عقربه ای مانده ی من را کم کردزیر آوار همین ثانیه ها، خاکم کرداگر ا...
مهم نیست چقدر میمانی؛یک روز...یک ماه...یک سال..."مهم کیفیت ماندن است"بعضی ها در یک روز تمام دنیا را به تو هدیه می دهندگاهی بعضی ها،یک عمر کنارت هستند اما جز درد،هیچ چیز برایت ندارندو تا ته روحت را میخراشندبعضی ها ناب هستند...و به تو لحظه های ناب تری هدیه می دهنداین بعضی ها مهم نیست چقدر میمانند هرچقد هم زود که بروندیادشان حس خوب بودنشانتا همیشه هست...
گرونی که تبدیل به عادت شد دیگه درد ندارهوای به اون خونه که توش نان آورو مرد نداره...
متن ۳۶مگر درد داشتیم؟!چرا نگفتیم از دوست داشتن هایمان؟دوستت دارم انقدر سخت بود؟که هرشب تمرینش میکردیم؛اما فردایش لالمانی میگرفتیم!مگر چند فردایِ دیگر بود؟!که ما آن را سوزاندیم...؟...