متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
دلم درحسرت دیدارتو مینالد
به دنبال تکه ای میگردد که در لبهای تو جا مانده
همان لقمه بوسه حلالی که خش خش پای پشت دیوار حرامش کرد
گلویم را گویی با ریسمان گره زده اند
بغضهایم با هم سر دعوا دارند
و ازسقف چشمانم چکه های اشک غلطانند
درحسرت یک لحظه دیدارتو
و ذهنم دل مشغولی خودش را دارد
با بافتن رویاهایش
و لحظه ای شاد میشود و لحظه ای غمگین
جان دلم رهاکن این قصه را...
رویایی درسردارم
لباسش را باید خیاطی بدوزد
که عاشقی بلد باشد
میخواهم درشهرعاشقی به تن کنم
شهری خیلی دورتر از اینجا
دیوارهایش پرازنقاشیهای وفا،صداقت، مهربانی، انسانیت و ..
شاید نیمه گم شده ام را پیدا کنم
عجب حکایتی دارد دل من
با تافته های جدا بافته اش
ازصدای نفس پنجره بیدارمیشوم
و ازصدای لوند بازیهای بوسه هایت
شیطنت میکند لبهایت با ادای بوسه
وشیطان رجیم میشود
سیب لبهایت را گاز میزنم
نبودنت را نمی خواهم باورکنم
بگذار تا ابد با کودک درون شیطانت زندگی کنم
بگذار تا همیشه را با خیال بودنت سرکنم
با خیال بودنت عاشق...
می خواهم فراموشت کنم
خیالت نمیگذارد
هواییم میکند
به مانند پروانه ای در مغزم می چرخد
خودت بگو چگونه بیرونش کنم
وز وزهایش امانم را بریده اند
من ازشهربغضها آمده ام
از پیچش هرز علفهای دلتنگی باغ دل
هجرت کرده ام
دروگری قوی هستم
با داسهای فکر و اندیشه و سکوت
تقدیم به دکتر حسنا محمد زاده
رد پایت گم شده در کوچه ی سبز بهار
باز هم حرفی بزن شعری بگو از آن دیار
از دل حسنای عاشق ،از نگاه حجم سبز
از پری روز ، از زن آتش ، از نگاه انتظار
گفته اند یک روز،می آید برای دیدنم
گفته اند آخر به پایان می رسد این انتظار
مثل یک غنچه که تازه سر زده از شاخه ها
سبز، هستم بی قرارم بی قرارم بی قرار
★彡 اسماט בلم را پیونـב عشقماט پر نور کرב
سالروز ازבواجماט پر ستارـہ عشقم
➷➷➷➷➷ عشق او ماننـב قهوـہ بوב هم وابستـہ مے کرב
هم تلخ بوב بے خوابم مے کرב
امااا بعـב از בیـבنش בل ارام میشـב
گر چه میدانم نگاهش رفته از دنیای من
باز هم با مهرِ بیتابِ نهان میخواهمش
➷➷➷➷➷ از בرב בلتنگے با ماشین בل ب جاבـہ زבم تا شایـבبا او בر مسیر خاطرات بـہ طور تصاב؋ـے بر خورב کنم..
اما این جاבـہ گویے مسیرش یک طر؋ــہ و خیابانش هم بن بست است …
یکی باید بیاید تا بفهمد،
پیامِ شعرِ احساسِ دلم را...
رفتی؛ جدا کردی، از احساسم، نگاهت را؛
امّا، دلم قرص است؛ کآخر، بازمیگردی!
رویای آمدنت،
به انگیزه وامیدارد،
مگوهای احساسم را؛
تا،
هموارهی آرزوهایم،
با نبضِ رسیدن بتپند،
در ناکجای سینهی دردآشنایم!
تو،
خواهی آمد!
دیگر هیچ شوقی مانند نارنگی بعد از اتمام مشق در عصر پاییزی نیست
آن روز ها تکلیف ما مشق معلم بود و حالا مشق روزگار
دیگر هیچ عطری مانند پوست پرتقال بخاری و کرسی خانه پدربزرگ نیست
آن روزها پوست پرتقال را میکندیم و امروز روزگار پوست مارا
دیگر هیچ...
ای که از یاد تو رفتم، نروی از یادم
من همان عاشق زارم که ز پا افتادم
میکِشم نعش دلم را بی رمق در پی تو
قطره اشکی شدم و از مژه ات افتادم
هر کسی لایق دردیست،
مرا لایق تو ساخته اند.
تنهایی سزاوار کسی که عاشق هست، نیست.
مرگ من آن لحظه که ترکم تو کردی، سر رسید.
نگران من نباش.
چیزی جز دلتنگی تو مرا از پا نخواهد انداخت.
دلیل مرگ دل، افتادن از چشم سیاهت بود.
جای خالیت را، با خاطراتت پر کرده ام.