شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
یک خیابان پر گنجشک به پیراهن توست
دست را باز کن و بر قفسم دکمه بکش
بخاطر تو
پیراهن قرمز می پوشم،
که هر انار دانه شده ای را
می بینی
چشمانم در چشمانت آفتابی
شود...
با ناز گلهای جهان
چشمانت را کشیدهاند
که چشمانت...
این دو وسعت قشنگ،
زیستگاه همیشهی رقص و ترنم!
هر کلمهایی با موسیقی صدای تو شنیدنیست!
موهایت را که باز کنی،
آیینه از زیباییات سر میرود
و جهان از شعر!
البته این شعر نیست ها!
پلنگِ اشتیاق است
که در لباس...
شب من از غروب خورشید شروع میشود
و من می گردم کوچه های شب را
تا که پیدا کنم پیام شب بخیرت را
آن وقت است که گویی هجرانم به وصال می پیوندد
با دل چه کنم یاران. از عشق نپرهیزد..؟
آرامش جانم را. هربار بهم ریزد.
بی واهمه ازهجران گیرد ره مشتاقی
در گلشن احساسم آشوب بر انگیزد
دارد سر رسوایی با زلف زلیخایی.
یوسف اگر از چنگش با واهمه بگریزد
آئینه در آیینه. پروانه ی بی پروا.
در آتشم اندازد یک...
هوایم، با تو شد حالا، پر از مهر؛
نفس هستی و با تو، میکشم، دم!
شکوفا کن، درونم، باغِ عشق و
به دستانم بده، گلهای احساس
فرایادم بیاور، مهربانی
به چشمک، چشمکِ شهلای احساس
زمانی که: شدم لبریزِ عشقت
وَ شد مهرت فقط، همّ دل و، غم
کشیدم با تبِ احساسِ سینه
تو را در دفترِ آغوشِ قلبم
دگر هرگز نخواهی رفت، بیرون
از این سینه؛ از این قلب و، از این دم
خروشان شو، میانِ موجِ جانم
بشو، شورشترین، دریای احساس
به جامِ سینهاَم، جاری نما، مِهر
از اشعارم بخوان آوای احساس
و من ایمان دارم
که موهای خرمایت
هوش از سر تمام نخلستان
برده است.
سرخی گونه هایت
جای بوسه ی خورشید است
چه شرم به تو می آید
تا میگویم دوستت دارم
سیب گونه ات
سرخ تر می شود
تو برای افسانه هایم
هزار ویک شبی
با من بیا
تا پایان شهرزاد افسانگی ها
سایه ای
روی دیوار لبخند زد
سراسیمه
شیفته ی سایه ات شدم
عاشقانه هایم
بی آنکه بدانی
هر روز
بی بهانه و آرام
تو را می خوانند
و شکوفا می شوند در دفترِ شعرم
با خیالِ آمدنت
برای شعرگفتنم قلم میخواهم و کاغذ و سرای زیبای وجودت را
که مرارتِ سرایشم را کم میکند
چشمانت غزل می سرایند ازبرایم
و دستانت تار می نوازند
و من از نتهای چشمها و دست ها و لبهایت کپی میکنم
و رقص زیبای گیسوانت را نیز یواشکی
درذهنم نقاشی
عجب پازلی...
مثلِ آفتابِ بهار، بر ستیغِ کوهی
یا که دشتِستانِ لاله یِ انبوهی
خوابِ ناز، تو چِشمِ بچه یِ آهویی
تُ کلامِت سِحر و تُ نِگات جادویی
دل به تکرارِ تپش، دل دل کند، با تارِ عشق؛
همنوای دل شود، گیتار و تارِ لحظهها!
طی کنم،
با پای جانم،
کوچهباغِ عاشقی؛
در جوارِ تو،
بگردم،
همجوارِ لحظهها!
بسپُرم قلبم به تو، با بیشمارانِ عطش؛
عشق را جاری کنم، در بیشمارِ لحظهها!
برای [کوثر]
تا گـذشت یـک چرخـه از مــاه،خـــوش رســـید ســـالروز تــو
چون که بود ثور آن وجودت ،بحرحال،امروز شُدَش از آنِ تو
ثانیهها، جان گرفتند از گُلِ نامِ تو باز؛
لحظه لحظه، دل شمرده، نبضِ نامِ لحظهها!
دل بنوشد شورِ شیرین، با تو از جامِ جنون؛
مست گردد، عاقبت، جانم زِ جامِ لحظهها!
عزیزم! عشقِ من! احساسِ جانم!
صفای لحظههایی؛ مهربانم!
بمان در شورشِ دریای قلبم؛
که با تو، شعرِ خوشبختی بخوانم!
در کدامین منزل دلنوازی، پای خواهی گذاشت،
تا من آنجا منتظرت باشم!
در کدامین جادهی وفا، گام بر میداری،
به چه آدرس وصالمان گسیل شدهای،
من آنجایم،
تا همیشه همراه تو باشم...