شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
منت از خلقی برای لقمه ای نان می کشیم
دیگری نان میدهد ما ناز اینان می کشیم
چون توکل نیست کار ما به دست مردم است
خواجه ما را منتظر ما ناز دربان می کشیم!
هر روز که می گذرد
شاخ و برگ بیشتری می دهد.
تنهایی ام
دارد به دیوار همسایه می رسد...
«آرمان پرناک»
دیرست
دیگر دیرست
سینه ی آسمانم
مچاله شد...
پرنده ی خوشبختی!
دیر به پرواز درآمدی
«آرمان پرناک»
تابستان گرم و مفرح، فصل شادمانی،
روزهای آفتابی که به شب امتداد می یابند،
دشت های طلایی و آسمانی به این لاجوردی،
طبیعت در شبنم صبحگاهی می رقصد.
خنده در میان درختان طنین انداز می شود،
همان طور که نسیم ملایم دریا را می بوسد،
در این گرما، روح ما...
.
بگو امشب بگو عشق منی حتا ،دروغی
بیا امشب تو بانو باش و من آقا ،دروغی
تو امشب شام را آماده کن با چشم مستت
منم با حوصله صبحانه را فردا ،دروغی
منِ امشب تا سحر میگویمَ از زیبایی تو
بگو از بودنت شادی تو هم باما ،دروغی
برای...
عاشقانه
بی آنکه بدانی
هرروز، دزدکی
از چشم هایت پرتغال می چینم
با نگاهت حرف می زنم
حواس از لب هایت برنمی دارم؛
تا تک تکِ کلماتت را در مشت بگیرم!
بی اجازه بگویم:
به تعداد چشم هایی که هرگز تو را ندیده اند؛
عاشقت هستم!
آن قدر که می...
مثل نوری که گذر می کند از پنجره ها
می شوم محو تماشای تو از منظره ها
به دعاهای سپیدار لب چشمه قسم
به صدای عطش آلود شب زنجره ها،
قدر یک لحظه دلم تاب ندارد بی تو
دوره گردی شده ام همسفر شب پره ها
نیستی، در دل مهتابی...
از ازل تا به الَست/
هرچه بود و هرچه هست/
جز حقیقت نَبُود/
آنچه بر دلها نشست...
میرزا آرش خزاعی
گل آفتابگردان
زلف خود گرفته پنهان
سر ذره ای حسادت
به ستیز گشته با من
دگر دست بکش ز گریه
رخ خود به من بگردان
بزن لبخند دلبرانه
بزن بر این فراق پایان.
هیچیک
سحرِ حصار
از خودت
خطی بکش
بر دور من
سِحر گردم
شَوَم محصور تو
ای یارِ من
محصور عشقِ
نازنینی مثل تو
اندازه ی دنیا
بگردم گرد تو
خط خود خوانا بکش
ای عاشق زیبا سرشت
تا کشم منّت تو را
در جهنم هم بهشت
خط تو بر دور من...
در گذران زمان
من گرفتارِ تو
در حرم کوی تو
مست و خرامان، من
از کرم بزم تو
هرچه که آید قبول
شور و حرارت ز تو
آنچه شرور است من
در قلم وصف تو
هرچه نگارم، کم
در طلب عشق تو
ساقی و مطرب، من
از نظر روزگار
عاشقِ...
ای خیال خوش تو محرابم
بی حضورت نمیبرد خوابم
همه شب بی تو تا سحر گاهان
خیره در چشمهای مهتابم
جلوه کن روشنی بده گاهی
به من و قلب پر تب و تابم
سخن ازعشق میشود هرگاه
میشوی قبله گاه ومحرابم
عشق با من ببین چه بازی کرد
مثل ماهی...
صبح است بیا ،تا که غزل ساز تو باشم
مستِ مِىِ آن نرگس شیراز تو باشم
برخیز تو ای ، مطلع اشعار شبانه
تا وقتِ سحر، نقطه ی آغاز تو باشم
طعم شیرین لبانت را چشیدم
شدم دیوانه از عشقت سرودم
نبودم شاعر و شعری نخواندم
هر آن چه می نویسم در تو دیدم
باید همیشه شاعران حق را بگویند
در بازی اندیشه راه حق بجویند
باید که بنویسند از درد جدایی
از حسرت و دلبستگی و بی وفایی
ازعشق واز باغ و گل وریحان بگویند
از سرزمین خوب مان ایران بگویند
از جنگ از تحریم از فقر ونداری
از سر زمین خوب ایران...
دست و پا گر بشکند با نسخه درمان می شود
چشم گریان هم دمی با بوسه خندان می شود
سیل باران گر ببارد از نسیم صورتی
غم مخور با خنده ای از دیده پنهان می شود
ای خدا هرگز نبینم بشکند قلب کسی
دل شکسته باطنش از ریشه ویران می...