متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
وقتی توو دل میپیچه
موجِ صدای گریه
وقتی که من محو میشم
تویِ هوای گریه
وقتی که من ذوب میشم
تویِ فضای گریه
وقتی که من میمیرم
با هوی و های گریه
دیگه میدونم برات
یه کاهِ رفتنیاَم
میخونم از توو چشمات
نگاهِ رفتنیاَم
دیگه باید بدونم
نمیخوای پیشت بمونم...
در آسمان بیانتها دنبالت میگردم😪
آفتاب دگر طلوع نمیکند،
شهر تاریک شده،
خانه، از نبودنت فرو ریخت
برگرد و به زندگیام روشنایی ببخش.
من مثل شب...
با چراغهای روشنِ خانهٔ تان قهرم...
با آغوشی که دیگر سهمِ من نیست.
دلم بهانه میکند،
برای زندگی تو را.
کاش میشد یک دم بهانه کند،
دلت هوای دلم را
رویا شده دیگر برایم بوسههایش
خوابش مگر در جوشش بستر بیاید
[برای دخترک پریشانم]
چرا گریه میکنی، دخترک نازم!
چرا؟!
تو که پدر و مادرت را داری،
ولی من خبری از پدرم ندارم و مادرم را نیز از دست دادهام!
من که یتیمم، باید یکریز زار بزنم،
تو از چه گریانی؟!
تو که دوستان زیادی داری و
همگیشان تو را دوست...
[جهان سوم]
وقتی که به دنیایی آخرت وارد میشوم
و خویش را در محضر پدر و مادرم میبینم
احوالپرسیهایمان تمامی نخواهد داشت.
آنها میپرسند: براستی زندگیتان بر روی زمین چگونه است؟!
و من سکوت میکنم!
چگونه میتوانم اخبار واقعی جهان را برای آن دو عزیزم بازگو کنم؟!
و با خود...
هر چـہ قـבر בرـב بیشتر باشـב ، شب طولانے تر است ..
طولانے بوـבن شب هرکس ب میزان בرـבهایش است..
آدمها
عروسکها را دوست دارند،
اما
آدمها
آدمها را دوست ندارند،
ای کاش عروسک بودیم،
آدمها چیزی که جان ندارد و سرد و بی روح است و حرف نمیزند را دوست دارند!...
ای کاش عروسک بودیم!...
خانه ی دل را تکاندم،
چیزی جز حسرت دیدار تو در آن نبود.
چرا غرقِ خودت کردی دلم را؟
تو که: از دم، درونت بیصفا بود
بی خبر از حال مایی،
آخر به کدامین بهانه..؟
نگرانم نکند کم بشود.
ز سر سفره ی بینوا همین لقمه ی نان خالی.
دلواپس آن تکه ی نانی هستم.
که مبادا ز سر سفره ی بینوا کمی کم بشود.
خاطراتم را..،
سیه چشمان تو پر کرده اند.
بغل کردم زندگی را،
بی تو عجب سرد و دلگیر بود.
زندگی
کوله باریست پر از هیچ
که بر شانه ماست!
سهم تو از تمام دنیا
انتظار بود و
سهم ما
از تمام انتظارها هیچ…
در این وادی پر پیچ،
در این دنیای وامنگَر
به خود نمی پیچم!
که دنیا وُ هرچه دیدیم هیچ ست
آنچه گفتی و شنیدیم هیچ،
سرتاسرِ...
وقتی که برای مشقِ تو دست زدند
با جیغِ ریا تَبر تَبر دست زدند
جای رُخِ اسب و مهره ی شاه و وزیر
بزغاله ترین پیاده را دست زدند
بنمای رخ، که وقت لبخندم آرزوست
دور از تو، نیشِ زورکی خندم آرزوست
تو قهوه میزنی، و یادم نمیکنی
یه اسپرسو با تو، در دایرکتم آرزوست
نه زنگ میزنی، نه کامنت، نه ریاکت
حتی یه «واو» در امرِ فِرندم آرزوست
بیتو شبم شده همه فال و پِیج و پُست
یک...