متن قهوه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات قهوه
هروقت حس کردی
حالت میزون نیست
خودت به دادش برس،
یه قهوه تو یه کافه دنج
خودت رو مهمون کن
به خودت حرفای قشنگ بزن.
حواست باشه این وسط ها
یه دل هست که تو صاحبشی،
نذار فکر کنه فراموشش کردی
بخند، خنده هات قشنگن....
فائزه حیدری
من و شمع و گل و یک خلوت رویای پاییزی
که در فنجان زیبایی برایم قهوه میریزی
اگرهیزم برای اتش دل شد فراموشت
توسل میکنم بر شعله های هرم اغوشت
بیا پایان دلتنگی ؛ که هستم عشق دیرینت
تو فرهاد غزل باش و منم
دلدار شیرینت
تو باچشمان خوش رنگ...
گاهی وقت ها...
همه ی دنیا را هم که به هم بزنی...
باز هم همان آش و همان کاسه ی همیشگی نصیبت می شود...!
گاهی وقت ها...
هر چقدر هم که دوست داشته باشی ،
باز هم کلمه ای به نام دل گرفتگی بیشتر از حس علاقه ات خودنمایی میکند......
یک میز و دو نیمکت
به میزبانی تنها یک فنجان
تو قهوه بنوش و من محو تو
قهوه ای چشمانت را سرمی کشم
ارس آرامی
میان این هیاهوی خاموشی مردم بیهوده گوی ،،، بنشین و دمی قهوه ی تلخ زندگی ام را با عطرت هم بزن
خسته تر از آنم که لیوانی چایی آرامم کند تو را می خواهم در جنگلی ناشناس جایی که آسمان لابه لای شاخه ها سرک می کشد
و قهوه هایی که سر شب دم میشدند تا مرا تا صبح برای حرف زدن هایت بیدار نگه دارند
تبدیل شده اند به مسکن ها و قرص های خواب آور... برای فرار از آنچه به جا گذاشته ای!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
باور کن!
دل که تنگ باشد،
ناگهان،
وسط جمعی، یک نگاه آشنا
مابین خواندن کتاب، یک جمله آشنا
لا به لای قدم زدن تنهایی، در خیابانی آشنا
در حال خرید میوه، یک عطر آشنا
یا حتی در حال نوشیدن قهوه، در کافه ای آشنا
در حال چک کردن موبایل، عکسی...
انگشتانم بین کلید های سیاه و سفید پیانو میلغزد...
نُت به نُت از شعری مینوازم که موسیقی اش همانند آغوش توست...
درست وسطِ نواختن یک نُت را اشتباه زدم...
اشک از گونه هایم جاری شد و بارِ دیگر تو را به یاد آوردم!
این افکار آخر مرا به کشتن میدهند......
هر روز همین موقع ها درست این دم دمهای عصر که میشود سیل دلتنگی در لباس اشک گونه هایم را فرا میگیرد... دوایش یک فنجان قهوه نیمه داغ است, که تلخ و شیرینیش را متوجه نشوم...
و بعد کنار پنجره بنشینم و چشم در چشم درخت انگور بشوم...
و به...