متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
ּ ֶָᶠᵃᵗⁱ:
•تاکە هیوای من لەم ڕۆژگارە رەشانە تۆیی•
به معنی تنها امید من تو این روزای تاریک تویی
ریشه : کوردی
دلم،
نه صدای تو را،
نه نگاهت را،
که خودِ حضورت را میخواهد…
نه در خیال،
نه در خاطره،
که همینجا،
همین حالا،
در آغوشم.
دلم،
بغلت را میخواهد…
نه برای پنهان شدن از دنیا،
که برای آرام گرفتن در جهان تو.
تا دیروز،
اگر کسی میگفت:
«عشق، بوی خاصی...
گر تو عروس شوی جای من در مراسمت خالیست ...
اما تو در مراسمم بیا
طعم حلوای مادرم عالیست :
«عشق، یعنی خدارو توی چیزهای کوچیک پیدا کردن، همون جاهایی که شاید بقیه نبینن. یعنی خدا رو تو چهرهی هر موجودی دیدن، از یه گلبرگ لطیف گرفته تا یه درخت تنومند.
یعنی با تمام وجود زندگی رو حس کردن، جوری که هر سلول بدنت پر از شور و شوق بشه....
وطنم برای تو می نویسم،برای آغوش گرم مادرانه ات، برای آرامشت، برای امنیت پدرانه ات برای تویی که عشق را هدیه می دهی و می آموزی.
دوستی،
چون فانوس شبهای تار
چون بارانی نرم در کویر
چون نسیمی آرام بر دل خسته...
دستانت را که بگیرم
جهان آرامتر میشود
و در نگاهت،
میبینم تمام روزهای آفتابی را...
دلهای ما،
چون دو ستارهی هممسیر
چون دو برگ بر شاخهای واحد
چون دو موج بر ساحل امید...
اگر...
عشق،
رودی است که در جان جاریست
بیپروا
بیساحل
بینهایت...
چشمانت فانوس شبهای تارم
لبخندت مرهم دل بیقرارم
دستانت،
آشیانهای برای تمام زخمهایم...
تو را با دل
با آغوش
با هر قطرهی اشک
با هر واژهی شاعرانه
میخوانم...
باد اگر نامت را ببرد
گل اگر از عطرت بگوید
زمین اگر...
"اشتیاق دیدار"
در این شب بیپایان
در این سکوت شبانه
دل بیقرارم چون موجی خسته
بر ساحل دیدارت شکسته...
ماه در آسمان نگران
چشم به راه طلوع تو
و من، در هوای آغوشت
چون پرندهای در حسرت پرواز..
تو بیا، ای روشنی جان
تو بیا، ای بهار دل
که من،...
امید
در پیچوتاب شب،
ستارهای دور،
با دستانی از نور،
در آغوش باد،
زمزمه میکند امید را—
چون بذر پنهان در خاک،
که از شکاف تاریکی،
راهی به آفتاب میجوید.
رد پای فردا،
بر شانههای صبح،
به روشنیِ رؤیاها،
به لطافتِ آرزوها،
به صبرِ یک موج،
که در دل صخرهها...
"جادوی عشق"
عشق، جادویی است که مرزهای زمان را میشکند و در دل لحظهها جاودانه میشود.
چون نسیمی ناپیدا در باغهای خاطره میوزد،
چون بارانی بیقرار، زخمهای کهنه را میشوید.
در انعکاس نگاه، در لرزش آوا، در خاموشیِ دلهای بیتاب،
عشق جاری است...نه آغاز دارد، نه پایان.
حضورش، طنین یک...
"تکرار عشق"
در باغی که باد، خاطرهی دستهای تو را میان شکوفهها پنهان میکند،
چشمهایت رودخانهایست که آسمان در آن غرق شده،
و من، سایهای میان عطر نارنج،
که هر بار نامت را از لبهای باد میشنود،
و دوباره عاشق میشود...
پشتت عشقم
عشق، پشتِ من ایستاده است؛ چون سایهای که در تابشِ خورشید از میان نمیرود، چون کوهی که در برابرِ باد خم نمیشود.
من پشتِ عشقم ایستادهام، همچون درختی که ریشههایش زمین را در آغوش گرفتهاند، همچون دریایی که موجهایش هرگز از تلاطم بازنمیمانند.
عشق، نه وعدهای است که...
عاشقت هستم
عاشقت بودن، همان رازِ ناگفتهای است که در باد جاری میشود، در سایهها میرقصد، در انعکاسِ شب چشمک میزند.
تو را دوست داشتن، نه واژهای است که بر لب جاری شود، نه عهدی که بر کاغذ بنشیند...
بلکه جریانی است که در رگهای زمان میتپد، چون رودخانهای که...
طعم شیرین لبهای تو را نچشیدم تا به حال.
اما میدانم مزه ی جان میدهد، لبهایت.
این کهنه بنای دلم از عشق ترک داشت
لرزید تو را دید و به یکباره فرو ریخت
ساز دل مرده من کوک شد از دیدن تو
به طرب باز نوازد وقت خندیدن تو
شاد و سرمست نگرم بر رُخَت ای زیبارو
جان سپارم به خدا لحظه بوسیدن تو
به سبب تو،
در باغهای شکفتهی بهار،
عطر گلها چونان زخمی کهنه،
در من میخروشد و دلم را میآزارد.
چهرهات از خاطر رفته،
دیگر دستیات را در یاد ندارم؛
و لبانت…
آیا هنوز بوسهشان را بر لبان من میتوان سراغ گرفت؟
به سبب تو،
مفتون تندیسهای سپید پارکها شدهام؛
آن...
اما زمستان همیشگی نیست، نه…
حتی در قلبِ یخزدهترین درخت
جرقهای از امید هست، پنهان و گرم.
بهار خواهد آمد،
با نوازشی آرام و بیصدا.
شاخههای خشکیدهام
جوانه خواهند زد دوباره، با عشقی تازه.
کلاغها خواهند رفت،
و جایشان را پرستوها پر خواهند کرد،
با نغمههای زندگی.
کسی از راه...
از حال من نپرس که دیوانهتر شدم
از حال و روز تو چه خبر؟ عاقلی هنوز؟
این ماه هم تمام شد اما هلال، نه!
در چشمهای مهزدهام کاملی هنوز
بیدار ماندهام که تو را مثنوی کنم
آسوده تر بخواب! عزیزدلی هنوز
دلبر جانم ،
عید قربان آمد ، عیدی که قصهی عشق و ایثار را در دلش نهفته دارد. اما برای من، این عید فقط یک معنا دارد :
" بودنِ تو ".
در میان همهی آنهایی که چیزی را قربانی کردند، من دل
را به نامت زدم و قربانیات شدم......
"بارانی از عشق"
در هوای دلتنگی،
عشق تو بارانیست که میبارد،
و من، خاکی تشنه که هر قطره را
با اشتیاق در آغوش میگیرم...