متن احساسات پیچیده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسات پیچیده
153g
اگر چه خواه یا ناخواه، گاهی می دهی رنجم
ولی من قلب ها را در محبت با تو می سنجم
گلوی شب پر است از بغض های پابه ماه من
منی که زادگاه دردهای تلخ و بغرنجم
مرا از مرگ _این یک لاقبای پیر_ترسی نیست
اگر چه سرنگون خواهد...
داستانی به کمین نشسته است در پس لبخندی که مرور می کند رویاهای معلق در آلبوم خیال را
چه پارادوکس غریبیست عشق!
میپژمراند؛
میسوزاند؛
نابود میکند؛
و باز،
زندگی میبخشد!
در پارادوکسی جنونآمیز،
دل پُراحساسم،
سوختن و ساختن را،
بینهایت،
دوست دارد...
در بیابان عشق؛
و سرابی پُرپیچ،
این دل دیوانه،
در تناقضیست بیپایان:
حیران؛
ویران؛
امّا،
همچنان امّیدوار؛
همچنان است شادان!
شاید زندگی همین باشد
رقصیدن
هنگامی که درد نیز
در من پایکوبی میکند...
آنکه همیشه از من و از عشق میسرود
این بار پشت جمله اش اما گذاشته..!!!
تشریحِ چَشمش؛ آیه هایِ بیقراری
کابوسِ شب، رویا شد و امیدواری
وقتی مست بودم همه چیو دوتا میدیدم ولی طورو باز یدونه
در صفرِ عاشقی،
احساسِ پریشانم،
گیسو میگسترد،
تا در بستری،
از جنسِ عاطفه،
در سینه بفشرد،
آرامشی محض،
به توانِ بینهایت صفر را!
دور تو میگردم و انگار دوری دورتر
با همه اهل تواضع با منی مغرور تر
اَجر دارد. خنده. بر لب های غمگین آوری
لب ولی تا میگشایی میشوی ماجور تر
میشود هر. هوشیاری بی شک از چشم تو مست
از خماری که شد از انگور هم انگورتر
گفته ای می...
دور تو گردیدم و ازمن شدی هی دورتر
من غرورم را شکستم تو شدی مغرور تز
تو همان شاه همیشه فاتح شطرنج دل
من همان سربازم و در پیش تو کم زور تر
گفته بودی عاشقی منظورت اما این نبود
چشم هایم میشود هردم ازاین منظور تر
اجر دارد. خنده...
گرنیکا که کامل شد،
به چهرهی زنی گریان فکر کرد...
فکر کرد
فکر کرد
دارد فکر میکند
به چهرهی زنی گریان
و بومی
که خیس و خیستر میشود...
گرنیکا
کامل شده است اما
پیکاسو
دست و پایش را گم کرده
نمیداند
قلممویش کجاست؟!
گلویم را گویی با ریسمان گره زده اند
بغضهایم با هم سر دعوا دارند
و ازسقف چشمانم چکه های اشک غلطانند
درحسرت یک لحظه دیدارتو
و ذهنم دل مشغولی خودش را دارد
با بافتن رویاهایش
و لحظه ای شاد میشود و لحظه ای غمگین
جان دلم رهاکن این قصه را...
جای خالیت را، با خاطراتت پر کرده ام.
اول از احساس خوـב مطمئن باشیـב بعـב مطرح کنیـב
بحث سرگرمے جـבاست
هوس را با عشق اشتباـہ نگیرین
ـבل سرگرم نمیشـہ ،وابستـہ میشـہ
زنـבگے همچون قهوـہ گاهے شیرین است פּ گاهے تلخ
تلخے قهوـہ را سر مے کشیم تماام
تلخے زنـבگے را تا عمر בاریم ب جان مے کشیم..
هر چه نزدیکت شدم، قلبت شد از من دورتر
با همه اهل تواضع. با منی مغرور تر
بیشتر از پیش احساس رهایی میکنم
هر چه در آغوش گرمت میشوم محصور تر
من به هر ساز تو میرقصم تو هم پس شاد باش
من که با هر ساز دارم مینوازم شورتر...
زندگی کردم همه چیز و همه کس را دیدم.؛!!! اما خود را ندیدم.!!!! چه زیبا بوده ام من .!!!! امان از ندیدن!!!
زده بر پای دل، زنجیرِچون وچند، دستِ عقل
اگر عاقل شدن این است، پس دیوانگی بهتر.