متن رنج عاشقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رنج عاشقی
راه میروم برطناب دار دوست داشتنت
یا مرا به به دار خواهی آویخت
ویا قاضی عادلی خواهی شد
ودر دادگاه محاکمه قضاوت خواهم شد
من گدای لب معشوقم و او.
از من دریغش میکند.
عاشقی کرده فقط،
قسمت ما حسرت دیدارش را.
تو را دریابم یا خودم را؟
منی که برای فراموشت، خودم را فراموش کردم🫠
غمگین غمگینم
محتاج تسکینم
حس میکنم سنگی
گذاشتن رو سینم
میخوام به آینده
کمی خوش بین باشم
امّاچرافکرت
نمیره ازیادم
قلبم کنارِکی
عشقُ تجربه کرد
هرگز نفهمیدی
عشق یعنی چی نامرد
(آتیش قلبم رو
هِی شعله ور کردی
بازیچه کردن از
کِی شده سرگرمی 2 ) کورس
از فرط عاشقی...
خدانگهدار :
عشق نباید باقلبم
اینجوری تامی کردی
یه دنیاغم ودردُ
تو قلبم جامی کردی
مَنی که تنهاازتو
تو قصّه هاشنیدم
فقط خداشاهده
چه دردایی کشیدم
شاهده که چن ساله
گرفتار تو شدم
حالَم بَدِه ، خسته ام
هِی می ریزم تو خودم
آرزومه دوباره
برگردم به گذشته
وای همون...
می دونی آدم گاهی به ته خط می رسه،
و اون موقع که افسوس می خوره که چرا،
به کسی دل بستم و وابسته شدم، چون من فقط تنهام نه اون!
من گاهی به آب و آتیش می زدم از ی راه دور بیام فقط اونی که دوست دارم ببینم،...
بر شانه ام بار گران باشد
اصلا برای دیگران باشد
باشد جهنم ! او فقط باشد!
من بی توقع باشم او منت
من عاشق و او از سر عادت
یا کمتر از کم ، او فقط باشد!
من گردن و تقصیر، او باشد
یا استخوان در گلو باشد
دردش به...
عمرمان بیهوده بگذشت و نفهمیدیم چرا
آنکه برده قلب ما، اصلا چرا قسمت نشد.
عشق یعنی که بمانی وسطِ خون خودت
سر به لبخند ببازی، به جنونِ خودت
عشق یعنی همهجا مرگ، ولی راه نجات
عشق یعنی که بسوزی به درونِ خودت
دل به تاراج دلم دادم و تارم تو شدی
زخم بر زخم فزودم که شکارم تو شدی
نه فراموشی و نه مرهم...
یار گر مثل قناری این سَر و آن سَر رَوَد
عاقبت در پنجه های یک عقابی میرَوَد
یار باید یار باشد تک پر و عشقش یکی
نه همان یاری که هر جا سوی عشقی میدَوَد!.....
نفهمیدی مرا و حرفِ دل را عمری است ای دوست
بریـدم از هـمه بـهرِ تو اما تو بریدی از من و از دل
درد دارد که پر از شعر شوی واسه ی او.
ولی او از تو و شعرت همی بی خبر است.
گفتمش رحمی کن او، خندید و رفت
گفت دل، رازِ مگو... خندید و رفت
مویه کردم، مو به مو؛ خندید و رفت
لحظه لحظه؛ کو به کو، خندید و رفت
حسّ من، میگفت: «او»... خندید و رفت
چشمِ من، در جستجو... خندید و رفت
اینکه هستی و ندارمت،
خودش غمی جدا از غم هاست.
آشوبم و جز روی تو آرام دلم نیست.
خسته ام از زیادی نبودنت.
چشم تو چشم که نیست، بلای جان دل ماست.
عاشقی قصه ی تلخیست میان من و تو.
که فقط من به تو دل بستم و تو بی خبری.